پارت ²
پارت ²
سر میز صبحانه نشستیم.
مامان = یونا،رزی زود برید آماده شید و برید دیرتون میشه
رزی = باشه مامان
یونگی = من میرسونمتون
رزی = مرسی اوپااا
رفتم بالا و لباس راحتیم رو با یه شلوار جین و یه تیشرت سفید عوض کردم
یونگی = رزی سویچ رو بده به من
رزی = چشم اوپا
*چند مین بعد*
یونا = یونگی اوپا خداحافظ
یونگی = خدا حافظ بچه ها
داشتم حرکت میکردم که دیدم یونا گوشیش رو داخل ماشین جا گذاشته.ای دختره ی فراموش کار!
پیاده شدم و گوشی رو برداشتم و به داخل دانشگاه رفتم
یونگی =یونااااا؟
یونا =حاع؟
یونگی = دختره ی خنگ گوشیت رو جا گذاشتی.
یونا= مرسی اوپا
میخاستم برم که یه پسر با موهای صورتی از کنارم رد شد و یونا رو صدا زد.خدای من چه رایحهی جالبی داشت.خیلی از رایحه اش خوشم اومد.
وارد ماشین شدم ولی بازم به فکر اون پسره بودم.هر کی که هس با یونا رابطهی خوبی داره و باهم دوستن.
*چند ساعت بعد*
شب شده بود یونا و رزی داشتن با مامان آشپزی میکردن و بابا هم مثل همیشه خواب بود منم داخل اتاق دراز کشیده بودم و داخل اینستا میچرخیدم.ولی از اون موقع تا الان نتونستم از فکر اون پسره بیرون بیام.یعنی عاشقش شدم؟به این زودی عاشق شدم؟من حتی صورتش رو هم ندیدم فقط بوی رایحه اش رو حس کردم
دیگه داشتم از این سوال های مسخره که داخل ذهنم بود خسته میشدم پس چشمام رو بستم و خوابیدم
خب خب😑
میدونید که شرطا رو کامل نکرده بودید؟
ولی دلم سوخت و پستش کردم براتون🥺
قدرمو بیشتر بدونین من ادمین خیلی خوبیم😂
شرط پارت بعد : ۲۵ تا لایک ۱۵ تا کامنت
اگه کامل نکنید خبری از پارت سوم نیست😁
سر میز صبحانه نشستیم.
مامان = یونا،رزی زود برید آماده شید و برید دیرتون میشه
رزی = باشه مامان
یونگی = من میرسونمتون
رزی = مرسی اوپااا
رفتم بالا و لباس راحتیم رو با یه شلوار جین و یه تیشرت سفید عوض کردم
یونگی = رزی سویچ رو بده به من
رزی = چشم اوپا
*چند مین بعد*
یونا = یونگی اوپا خداحافظ
یونگی = خدا حافظ بچه ها
داشتم حرکت میکردم که دیدم یونا گوشیش رو داخل ماشین جا گذاشته.ای دختره ی فراموش کار!
پیاده شدم و گوشی رو برداشتم و به داخل دانشگاه رفتم
یونگی =یونااااا؟
یونا =حاع؟
یونگی = دختره ی خنگ گوشیت رو جا گذاشتی.
یونا= مرسی اوپا
میخاستم برم که یه پسر با موهای صورتی از کنارم رد شد و یونا رو صدا زد.خدای من چه رایحهی جالبی داشت.خیلی از رایحه اش خوشم اومد.
وارد ماشین شدم ولی بازم به فکر اون پسره بودم.هر کی که هس با یونا رابطهی خوبی داره و باهم دوستن.
*چند ساعت بعد*
شب شده بود یونا و رزی داشتن با مامان آشپزی میکردن و بابا هم مثل همیشه خواب بود منم داخل اتاق دراز کشیده بودم و داخل اینستا میچرخیدم.ولی از اون موقع تا الان نتونستم از فکر اون پسره بیرون بیام.یعنی عاشقش شدم؟به این زودی عاشق شدم؟من حتی صورتش رو هم ندیدم فقط بوی رایحه اش رو حس کردم
دیگه داشتم از این سوال های مسخره که داخل ذهنم بود خسته میشدم پس چشمام رو بستم و خوابیدم
خب خب😑
میدونید که شرطا رو کامل نکرده بودید؟
ولی دلم سوخت و پستش کردم براتون🥺
قدرمو بیشتر بدونین من ادمین خیلی خوبیم😂
شرط پارت بعد : ۲۵ تا لایک ۱۵ تا کامنت
اگه کامل نکنید خبری از پارت سوم نیست😁
۶.۱k
۱۰ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.