عاشق خسته ( پارت 3)
از دید یونا :
مامان و بابام برای مافیا شدنم پذیرش داده بودن، چون خودشون مافیا بودن نمیخواستن من یه آدم معمولی باشمو منم مافیا کردن
آخه یه دختر هیجده ساله چرا باید مافیا بشه، میتونستم هر چیز دیگه ای باشم به غیر از یه مافیا
جایی که ثبت نامم کردن خیلی جای بدیه، چون بزگترین مافیاهای کره اونجان، حتی مامان بابای اونام با مامان بابای من دوست بودن، به خاطر همین بابام میخواد منو بفرسته که برم اونجا
توهمین فکرا بودم که از گوشیم پیام اومد، از ایمیلم بود
پیام : سلام خانم پارک
فردا برای ساعت ٨ بیاید اینجا
آخه ساعت ٨؟ من اونموقع خوابم، مطمئنم بعد از اینکه منو پذیرش کنن کل زندگیم بهم میریزه
رفتم پایین تا به مامان و بابام بگم
یونا : مامان
م ی: بله دخترم
یونا : از دارودستتون برام ایمیل زدن
م ی: مافیاها؟ برای تو؟
یونا : اوهوم... گفته فردا برم اونجا
م ی: خب اینکه خیلی خوبه
یونا : کجاش خوبه... استرس دارم، نکته میخوان منو بکشن
م ی: مگه اونا آدم میکشن؟ اونا فقط شکنجه میکنن
یونا : خب اگه شکنجم کنن چی
م ی: تو دختر خانواده ی پارکی، چرا باید شکنجت کنن
یونا : مامان من اصلا نمیرم
ب ی: چرا نمیری
یونا : بابا چرا یهو ظاهر میشی
ب ی: جوابمو ندادی
یونا : میترسم برم اونجا
ب ی: خب حق داری... داری میری پیش خشن ترین مافیاها، شاید بکشنت شایدم تیکه تیکت کنن
م ی: هی چی میگی ،نگاش کن داره میمیره از ترس
ب ی: هیچیش نمیشه، مگه ما این دورانو نداشتیم؟
م ی : چرا ولی دوره ی ما فرق میکرد، الان دختر پسرا ترسوان
ب ی: دختر من نباید ترسو باشه
یونا : بابا تروخدا بیا فردا باهم بریم
ب ی : از دست تو دختر... خیلی خب باشه میام
یونا : مرسیییییی
جیمین : تهیونگ بهش ایمیل زدی؟
تهیونگ : آره... ولی جواب نداده
جیمین : مطمئنم دیده ولی میترسه جواب بده
کوک : کیه که نترسه
جین : بره فردا برنامتون چیه؟
جیمین : برنامه ی عالی ای دارم
شوگا : جیمین اگه کسیو با خودش بیاره چی
جیمین : کسی که باهاش میادم میکشیم
نامجون : نمیشه همرو بکشیم... مگه نمیدونی پلیسا چقد حساس شدن
جیمین : ولی من کارای ریسکی دوس دارم.....
ببینید چقد ادمینتون مهربونه
دیدم منتظرید براتون گذاشتم
مامان و بابام برای مافیا شدنم پذیرش داده بودن، چون خودشون مافیا بودن نمیخواستن من یه آدم معمولی باشمو منم مافیا کردن
آخه یه دختر هیجده ساله چرا باید مافیا بشه، میتونستم هر چیز دیگه ای باشم به غیر از یه مافیا
جایی که ثبت نامم کردن خیلی جای بدیه، چون بزگترین مافیاهای کره اونجان، حتی مامان بابای اونام با مامان بابای من دوست بودن، به خاطر همین بابام میخواد منو بفرسته که برم اونجا
توهمین فکرا بودم که از گوشیم پیام اومد، از ایمیلم بود
پیام : سلام خانم پارک
فردا برای ساعت ٨ بیاید اینجا
آخه ساعت ٨؟ من اونموقع خوابم، مطمئنم بعد از اینکه منو پذیرش کنن کل زندگیم بهم میریزه
رفتم پایین تا به مامان و بابام بگم
یونا : مامان
م ی: بله دخترم
یونا : از دارودستتون برام ایمیل زدن
م ی: مافیاها؟ برای تو؟
یونا : اوهوم... گفته فردا برم اونجا
م ی: خب اینکه خیلی خوبه
یونا : کجاش خوبه... استرس دارم، نکته میخوان منو بکشن
م ی: مگه اونا آدم میکشن؟ اونا فقط شکنجه میکنن
یونا : خب اگه شکنجم کنن چی
م ی: تو دختر خانواده ی پارکی، چرا باید شکنجت کنن
یونا : مامان من اصلا نمیرم
ب ی: چرا نمیری
یونا : بابا چرا یهو ظاهر میشی
ب ی: جوابمو ندادی
یونا : میترسم برم اونجا
ب ی: خب حق داری... داری میری پیش خشن ترین مافیاها، شاید بکشنت شایدم تیکه تیکت کنن
م ی: هی چی میگی ،نگاش کن داره میمیره از ترس
ب ی: هیچیش نمیشه، مگه ما این دورانو نداشتیم؟
م ی : چرا ولی دوره ی ما فرق میکرد، الان دختر پسرا ترسوان
ب ی: دختر من نباید ترسو باشه
یونا : بابا تروخدا بیا فردا باهم بریم
ب ی : از دست تو دختر... خیلی خب باشه میام
یونا : مرسیییییی
جیمین : تهیونگ بهش ایمیل زدی؟
تهیونگ : آره... ولی جواب نداده
جیمین : مطمئنم دیده ولی میترسه جواب بده
کوک : کیه که نترسه
جین : بره فردا برنامتون چیه؟
جیمین : برنامه ی عالی ای دارم
شوگا : جیمین اگه کسیو با خودش بیاره چی
جیمین : کسی که باهاش میادم میکشیم
نامجون : نمیشه همرو بکشیم... مگه نمیدونی پلیسا چقد حساس شدن
جیمین : ولی من کارای ریسکی دوس دارم.....
ببینید چقد ادمینتون مهربونه
دیدم منتظرید براتون گذاشتم
۱۲.۰k
۱۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.