part 111
#part_111
#فرار
پخش میشه حساس کردم یه سایه رو اون پشت دیدم ولی فک کنم توهم زدم راستش یه کوچولو هم ترسیدم اروم رفتم سمت چراغ و کلید و روشن کردم از چیزی که دیدم کپ کردم همونجوری خشکم زده بود فقط و دهنمم اندازه گاراژ باز مونده بود نهههه دیانا و متین دستپاچه ازهم جدا شدنو با ترس خیره شدن به صورت مبهوت من و دهن باز شدم
اوه مای گاد اینام اره سریع دهنمو جمع و جور کردم از ترس رفتن پشه ی احتمالی داخلش یه بار دیگه صحنه ای رو که دیدم تجسم کردم دیانا به پشت رو اپن اشپزخونه خم شده بود و متینم تقریبا نیم خیز شده بود روش و با ولع همو میب*و*سیدن چه هولم بودنا حالا من داشتم منفجر میشدم از خنده خودمو نگه داشتم و فوری چراغو خاموش کردم بی توجه به صورتای خجالت زدشون شیطون گفتم :
- اممم میگم چیزه ببخشید ..خواستم آب بخورم .. من چیزی ندیدم ادامه بدین ...خسته نباشید
چشماشون گرد شد که سریع گرفتم که سوتی دادم .!! باز گفتم
- نه نه ... چیزه ادامه ندین اصلا چمیدونم چی بگم گیج شدم !! من برم بهتره ...هرکاری خواستین بکنین
بعدم عین جت اومدم بیرون و منفجر شدم از خنده وای خدا قیافه هاشون خییلی باحال بود عجب صحنه ای دیدم وایسا دیانا بیاد بیرون اذیتش کنم یکم دست از پا دراز تر برگشتم به مهمونی آبم نتونستم بخورم به خاطر دیانا خانوم شیطون خندیدم وای مچ گرفتن چه حالی میده حالا چه جاییم بودنا اخه بگو آشپزخونه جاشه خداییش جای اینکاراس؟تا این حد هول ریز خندیدم و رو مبل نشستم حتی نیم نگاهی هم به ارسلان ننداختم داشت از روبه رو خیره نگام میکرد واقعا هم معلومه نیم نگاه بش ننداختما بگو پس از کجا فهمیدی نگات میکنه پسره سواستفاده گر خیلی برام سنگین بود باورش اصلا به ارسلان نمیخورد دوست دختر داشته باشه اگه دوست دخترشه پس چرا اینجوری باهاش حرف میزنه و رفتار میکنه تازه اگرم دوست دختر داشت دیگه منو میخواست چیکار یعنی واقعا چیزی بینشون بوده دستی به موهام کشیدمو سعی کردم حواسمو جمع کنم
#فرار
پخش میشه حساس کردم یه سایه رو اون پشت دیدم ولی فک کنم توهم زدم راستش یه کوچولو هم ترسیدم اروم رفتم سمت چراغ و کلید و روشن کردم از چیزی که دیدم کپ کردم همونجوری خشکم زده بود فقط و دهنمم اندازه گاراژ باز مونده بود نهههه دیانا و متین دستپاچه ازهم جدا شدنو با ترس خیره شدن به صورت مبهوت من و دهن باز شدم
اوه مای گاد اینام اره سریع دهنمو جمع و جور کردم از ترس رفتن پشه ی احتمالی داخلش یه بار دیگه صحنه ای رو که دیدم تجسم کردم دیانا به پشت رو اپن اشپزخونه خم شده بود و متینم تقریبا نیم خیز شده بود روش و با ولع همو میب*و*سیدن چه هولم بودنا حالا من داشتم منفجر میشدم از خنده خودمو نگه داشتم و فوری چراغو خاموش کردم بی توجه به صورتای خجالت زدشون شیطون گفتم :
- اممم میگم چیزه ببخشید ..خواستم آب بخورم .. من چیزی ندیدم ادامه بدین ...خسته نباشید
چشماشون گرد شد که سریع گرفتم که سوتی دادم .!! باز گفتم
- نه نه ... چیزه ادامه ندین اصلا چمیدونم چی بگم گیج شدم !! من برم بهتره ...هرکاری خواستین بکنین
بعدم عین جت اومدم بیرون و منفجر شدم از خنده وای خدا قیافه هاشون خییلی باحال بود عجب صحنه ای دیدم وایسا دیانا بیاد بیرون اذیتش کنم یکم دست از پا دراز تر برگشتم به مهمونی آبم نتونستم بخورم به خاطر دیانا خانوم شیطون خندیدم وای مچ گرفتن چه حالی میده حالا چه جاییم بودنا اخه بگو آشپزخونه جاشه خداییش جای اینکاراس؟تا این حد هول ریز خندیدم و رو مبل نشستم حتی نیم نگاهی هم به ارسلان ننداختم داشت از روبه رو خیره نگام میکرد واقعا هم معلومه نیم نگاه بش ننداختما بگو پس از کجا فهمیدی نگات میکنه پسره سواستفاده گر خیلی برام سنگین بود باورش اصلا به ارسلان نمیخورد دوست دختر داشته باشه اگه دوست دخترشه پس چرا اینجوری باهاش حرف میزنه و رفتار میکنه تازه اگرم دوست دختر داشت دیگه منو میخواست چیکار یعنی واقعا چیزی بینشون بوده دستی به موهام کشیدمو سعی کردم حواسمو جمع کنم
۱.۹k
۲۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.