چند پارتی هوپی🤍🖇🦢 P⁴
اون « تقریبا ۹ شب شده بود و شامم با تهیونگ بودم...با اصرار بسیار من تهیونگ راضی شد با جیهوپ دعوا نکنه...تصمیم گرفتم یکم باهاش حرف بزنم...بگم منم دوست داشته باشه...بگم اونقدر دوسش دارم که اگه بخواد برگرده پیش اکسش هیچوقت مزاحمش نمیشم...یه گل رز قرمز و گل رز زرد که مورد علاقه من بود گرفتم و برگشتم به خونه...جیهوپ روی مبل نشسته بود و با دستاش سرشو گرفته بودم...
جیهوپ « از کافه برگشتم خونه و تصمیم گرفتم سری به را اون بزنم...وارد اتاق شدم نبود اما...اما لکه های اشک هنوز رو بالشت مونده بودند...من من چیکار کردم باهاش...هرچقدر باهاش تماس گرفتم در دسترس نبود...کلافه شده بودم...ساعت حدودای نه بود که صدای کلید خونه اومد...
را اون « س..سلام🙂
جیهوپ « تا الان کجا بودی؟
را اون « پیش تهیونگـ....آم...هوپی..*بغض
این گل قرمز برای توعه....این گل زردم میذارم که وانمود کنم تو بهم دادی...لطفا...لطفا بگو باهام قهر نیستی...دیگه چشمام نمیتونه این حجم از گریه رو تحمل کنه...اگه..اگه میخوای به یونهی برگردی و دوباره توی اون کافه بهش اعتراف کنی و تولدش رو تبریک بگی و بدون ترس از من لحظات خوبی داشته باشی...منم نمیتونم بذارم اذیت شی چون عاشقانه میپرستمت...قول قول میدم...
جیهوپ « نه نه...کی انقدر سنگ دل شدم که اینجوری بغض فرشتم رو در بیارم...اون اون این روزا بیشتر بهم نیاز داره...من قول داده بودم اشکش در نیاد بعد چشمای نازنینش بخاطر من احمق گود افتاده...من باید بیشتر مراقبش بودم تا اینکه اینجوری حالشو بد کنم...نتونستم تحمل کنم و محکم بغلش کردم...چطور...چطور میتونی راجب اینکه ازم جدا بشی حرف بزنی...فکر نمیکنی من نمیتونم دووم بیارم؟ دلیل اینکه هر روز صبح بلند میشم و انرژی دارم تویی...چشمات...نفسات...موهات و عطر مست کنندش...کوچولویی که حاصل عشقمونه...اینا تنها امیدای من برای زندگی هستن...نمیدونم همه حرفام رو شنیدی یا ن ولی بهش گفتم تو و کوچولوی تو شکمت از دنیا واسم مهم ترین...من متاسفم که فقط باعث حال بدتم...من تورو فقط برای زندگی نمیخوام...زندگی رو برای تو میخوام...زندگی خودمو...اونقدری عاشقتم که اگه بگن بخاطر را اون از دره بپر اینکارو میکنم...دیگع...دیگه این حرفارو نزن...
را اون « هضم حرفاش طول میکشید...چطور چطور میتونم عاشقت نباشم...هقق...تو عشق ابدی منی...جانگ هوسوک...تو هم تنها امید منی...هیچوقت ترکم نکن
جیهوپ « عاشقتم...
را اون « من بیشتر؛)
The End:)
written by = Park Luna
(dady.mochi)
جیهوپ « از کافه برگشتم خونه و تصمیم گرفتم سری به را اون بزنم...وارد اتاق شدم نبود اما...اما لکه های اشک هنوز رو بالشت مونده بودند...من من چیکار کردم باهاش...هرچقدر باهاش تماس گرفتم در دسترس نبود...کلافه شده بودم...ساعت حدودای نه بود که صدای کلید خونه اومد...
را اون « س..سلام🙂
جیهوپ « تا الان کجا بودی؟
را اون « پیش تهیونگـ....آم...هوپی..*بغض
این گل قرمز برای توعه....این گل زردم میذارم که وانمود کنم تو بهم دادی...لطفا...لطفا بگو باهام قهر نیستی...دیگه چشمام نمیتونه این حجم از گریه رو تحمل کنه...اگه..اگه میخوای به یونهی برگردی و دوباره توی اون کافه بهش اعتراف کنی و تولدش رو تبریک بگی و بدون ترس از من لحظات خوبی داشته باشی...منم نمیتونم بذارم اذیت شی چون عاشقانه میپرستمت...قول قول میدم...
جیهوپ « نه نه...کی انقدر سنگ دل شدم که اینجوری بغض فرشتم رو در بیارم...اون اون این روزا بیشتر بهم نیاز داره...من قول داده بودم اشکش در نیاد بعد چشمای نازنینش بخاطر من احمق گود افتاده...من باید بیشتر مراقبش بودم تا اینکه اینجوری حالشو بد کنم...نتونستم تحمل کنم و محکم بغلش کردم...چطور...چطور میتونی راجب اینکه ازم جدا بشی حرف بزنی...فکر نمیکنی من نمیتونم دووم بیارم؟ دلیل اینکه هر روز صبح بلند میشم و انرژی دارم تویی...چشمات...نفسات...موهات و عطر مست کنندش...کوچولویی که حاصل عشقمونه...اینا تنها امیدای من برای زندگی هستن...نمیدونم همه حرفام رو شنیدی یا ن ولی بهش گفتم تو و کوچولوی تو شکمت از دنیا واسم مهم ترین...من متاسفم که فقط باعث حال بدتم...من تورو فقط برای زندگی نمیخوام...زندگی رو برای تو میخوام...زندگی خودمو...اونقدری عاشقتم که اگه بگن بخاطر را اون از دره بپر اینکارو میکنم...دیگع...دیگه این حرفارو نزن...
را اون « هضم حرفاش طول میکشید...چطور چطور میتونم عاشقت نباشم...هقق...تو عشق ابدی منی...جانگ هوسوک...تو هم تنها امید منی...هیچوقت ترکم نکن
جیهوپ « عاشقتم...
را اون « من بیشتر؛)
The End:)
written by = Park Luna
(dady.mochi)
۱۳۸.۷k
۱۱ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.