*love story*PT20
*پرش زمانی صبح*
صبح با صدای هه سو که میگفت مامانی بیدال شو و نامجون که داشت قلقکم میداد بیدار شدم
+چخبره؟
-خیر سرت امروز خانوادت میان
+هاااا...بخاطر اتفاقای دیشب به کل یادم رفته بود
-اشکال نداره حالا بلند شو ساعت نه الانا دیگه میرسن
+اوک
بلند شدم رفتم دسشویی و کارامو کردم لباسامو عوض کردم و یه میکاپ لایت انجام دادم رفتم توی اشپزخونه که دیدم نامجون میز صبحونه رو چینده
+عاااا نامجونی ما چه کرده ا/تو دیوونه کرده
-کاری نکردم که...
^منم کمک کردم
+ممنونم
نشستیم و باهم صبحونه خوردیم میز صبحونه رو جمع کردیم که زنگ در خورد به نامجونو هه سو نگاه کردم اب دهنمو قورت دادم و گفتم
+میشه برین طبقه ی بالا توی اتاق بزار سورپرایز بشن
-باشه...بریم هه سو
^بلیم
نفس عمیقی کشیدم و دم در ورودی واسادم خدمتکارا درو باز کردن وقتی اومدن توی خونه یه لبخند ارمی روی صورتم نقش بسته بود مامانم اومد سمتم و بغلم کرد و گفت
م/ا:ا/ت دخترمم...دلم برات تنگ شده بود
+منم همینطور مامان
توی همین حال بودم که بابام هم اومد
ب/ا:س...سلام دخترم...من معظرت میخوام
+اشکال نداره حالا که گذشته و من حالم خوبه
بغلش کردم و ازشون دعوت کردم بیان تو و از خدمتکارا خواستم چمدونا رو بیارن اومدن تو و نشستن که بابام گفت
ب/ا:خب داماد گلم کجاست؟
+ا...الان میاد...بیبب چرا نمیای؟
-اومدمممممم
ب/ا:چقدر صداش اشناعه
بعد از این جمله تنم مورمور شد یکمم استرس گرفتم
ب/ا:ا/ت دخترم...شوهرت کره ایه دیگه؟
+اره چطور؟
با انگشتام ور میرفتم و با مامان بابام حرف میزدم که نامجون و هه سو اومدن
-س...سلام
م/ا:سلام...نامجون
ب/ا:ا/ت تو دوباره با این پسره ی...
+بابا...صبر کن اون خیلی عوض شده خودتم داری میبینی...
^شلام
م/ا:ا/ت ای این دختره بچتونه؟
+به سرپرستی گرفتیمش(آروم گفت)
م/ا:اهان اسمش چیه؟
+هه سو
مامانم خم شد سمت هه سو و گفت
م/ا:سلام هه سو میدونی من کیم؟
^مامان بزلگمی
م/ا:اره قشنم
^اون اقاعه هم بابا بزلگمه
م/ا:افرین
-خب میتونید بشینید
همه نشستیم و شروع کردیم باهم حرف زدن من به یکی از خدمتکارا گفتم پذیرایی کنه که بابام پرسید
ب/ا:خب بگو ببینم...از هفت سال پیش تا الان چه پیشرفتایی کردی که میخوای به دخترم برسی؟
-با اجازتون محاجرت کردم توی کیلینیک های مختلف کار میکردم و الانم با ا/ت توی یه کیلینیک پوست کار میکنیم...البته باید اینارو مدیون شما باشم چون شما باعث شدین من بیشتر تلاش کنم تا به ا/ت برسم
بعدش از اون اتفاق من هرجور بوده پول جمع کردم و محاجرت کردم و همراهش درسم میخوندم و خب بعد از اون سرنوشت مارو کنارهم قرار داد...پس با اجزتون میخوام انگشت حلقه ی دخترتون رو پر کنم
+نامجون تو الان...
-هوم
+ایگووو
ب/ا:من خوشحالم که ا/ت به کسی که میخواست رسید چون اون موقع فقط بهفکر خودم بودم اما الان که فکر میکنم داشتم در برار ا/ت ظلم میکردم
+اشکال نداره حالا که گذشت...
ب/ا:پس میتوند باهم ازدواج کنید
لبخندی زدم و رفتم بابامو بغل کردم
+ممنون
چون فضا خیلی داشت یجوری میشد نامجون گفت
-اگر میخواین استراحت کنید میخواین راهنماییتون کنم سمت اتاقتون
م/ا:ممنون پسرم
نامجون مامان بابام رو برد سمت اتاقشون وقتی رفتن یه نفس راحت کشیدم اخه هیچ انتظاری نمیرفت که بابام با نامجون اینجوری رفتار کنه...
.
.
.
اسلاید دوم(مامان ا/ت)
اسلاید سوم(بابای ا/ت)
اسلاید چهارم(استایل ا/ت وقتی مامان باباش اومدن)
اسلاید پنجم(استایل نامجون)
اسلاید اخر(استایل هه سو)
صبح با صدای هه سو که میگفت مامانی بیدال شو و نامجون که داشت قلقکم میداد بیدار شدم
+چخبره؟
-خیر سرت امروز خانوادت میان
+هاااا...بخاطر اتفاقای دیشب به کل یادم رفته بود
-اشکال نداره حالا بلند شو ساعت نه الانا دیگه میرسن
+اوک
بلند شدم رفتم دسشویی و کارامو کردم لباسامو عوض کردم و یه میکاپ لایت انجام دادم رفتم توی اشپزخونه که دیدم نامجون میز صبحونه رو چینده
+عاااا نامجونی ما چه کرده ا/تو دیوونه کرده
-کاری نکردم که...
^منم کمک کردم
+ممنونم
نشستیم و باهم صبحونه خوردیم میز صبحونه رو جمع کردیم که زنگ در خورد به نامجونو هه سو نگاه کردم اب دهنمو قورت دادم و گفتم
+میشه برین طبقه ی بالا توی اتاق بزار سورپرایز بشن
-باشه...بریم هه سو
^بلیم
نفس عمیقی کشیدم و دم در ورودی واسادم خدمتکارا درو باز کردن وقتی اومدن توی خونه یه لبخند ارمی روی صورتم نقش بسته بود مامانم اومد سمتم و بغلم کرد و گفت
م/ا:ا/ت دخترمم...دلم برات تنگ شده بود
+منم همینطور مامان
توی همین حال بودم که بابام هم اومد
ب/ا:س...سلام دخترم...من معظرت میخوام
+اشکال نداره حالا که گذشته و من حالم خوبه
بغلش کردم و ازشون دعوت کردم بیان تو و از خدمتکارا خواستم چمدونا رو بیارن اومدن تو و نشستن که بابام گفت
ب/ا:خب داماد گلم کجاست؟
+ا...الان میاد...بیبب چرا نمیای؟
-اومدمممممم
ب/ا:چقدر صداش اشناعه
بعد از این جمله تنم مورمور شد یکمم استرس گرفتم
ب/ا:ا/ت دخترم...شوهرت کره ایه دیگه؟
+اره چطور؟
با انگشتام ور میرفتم و با مامان بابام حرف میزدم که نامجون و هه سو اومدن
-س...سلام
م/ا:سلام...نامجون
ب/ا:ا/ت تو دوباره با این پسره ی...
+بابا...صبر کن اون خیلی عوض شده خودتم داری میبینی...
^شلام
م/ا:ا/ت ای این دختره بچتونه؟
+به سرپرستی گرفتیمش(آروم گفت)
م/ا:اهان اسمش چیه؟
+هه سو
مامانم خم شد سمت هه سو و گفت
م/ا:سلام هه سو میدونی من کیم؟
^مامان بزلگمی
م/ا:اره قشنم
^اون اقاعه هم بابا بزلگمه
م/ا:افرین
-خب میتونید بشینید
همه نشستیم و شروع کردیم باهم حرف زدن من به یکی از خدمتکارا گفتم پذیرایی کنه که بابام پرسید
ب/ا:خب بگو ببینم...از هفت سال پیش تا الان چه پیشرفتایی کردی که میخوای به دخترم برسی؟
-با اجازتون محاجرت کردم توی کیلینیک های مختلف کار میکردم و الانم با ا/ت توی یه کیلینیک پوست کار میکنیم...البته باید اینارو مدیون شما باشم چون شما باعث شدین من بیشتر تلاش کنم تا به ا/ت برسم
بعدش از اون اتفاق من هرجور بوده پول جمع کردم و محاجرت کردم و همراهش درسم میخوندم و خب بعد از اون سرنوشت مارو کنارهم قرار داد...پس با اجزتون میخوام انگشت حلقه ی دخترتون رو پر کنم
+نامجون تو الان...
-هوم
+ایگووو
ب/ا:من خوشحالم که ا/ت به کسی که میخواست رسید چون اون موقع فقط بهفکر خودم بودم اما الان که فکر میکنم داشتم در برار ا/ت ظلم میکردم
+اشکال نداره حالا که گذشت...
ب/ا:پس میتوند باهم ازدواج کنید
لبخندی زدم و رفتم بابامو بغل کردم
+ممنون
چون فضا خیلی داشت یجوری میشد نامجون گفت
-اگر میخواین استراحت کنید میخواین راهنماییتون کنم سمت اتاقتون
م/ا:ممنون پسرم
نامجون مامان بابام رو برد سمت اتاقشون وقتی رفتن یه نفس راحت کشیدم اخه هیچ انتظاری نمیرفت که بابام با نامجون اینجوری رفتار کنه...
.
.
.
اسلاید دوم(مامان ا/ت)
اسلاید سوم(بابای ا/ت)
اسلاید چهارم(استایل ا/ت وقتی مامان باباش اومدن)
اسلاید پنجم(استایل نامجون)
اسلاید اخر(استایل هه سو)
۸.۳k
۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.