✨️🦋پروانه کوچولو🦋✨️
✨️🦋پروانه کوچولو🦋✨️
✨️🦋 پارت ۲۸🦋✨️
❣️ویو مونا❣️
فعلا نباید به این چیزا فکر کنم باید رو هدفم تمرکز کنم باید وقتی تهیونگ اومد کاری کنم که باور کنه کار من نبود بعد چند دقیقه تهیونگ با عصبانیت زیاد از در اومد تو همون اول از یقه من گرفت گفت تهیونگ: سنا کجاست هاا (داد) اول ترسیدم خوبه باید ازش استفاده کنم بخاطر همین شروع کروم به گریه کردن مونا: من..من نمیدونم اونا بردنش (گریه و بغض) تهیونگ یلحظه تعجب کرد ولی انگار که با اینکار نمیتونستم خرش کنم تهیونگ: کیا بردنش (سرد)مونا: نمیدونم ی چندتا مرد اومدن تو من ترسیدم خواستم به شما زنگ بزنم ولی اونا فهمیدن نذاشتن من..من فقط برای نجات جونم کاری نکردم (گریه و بغض) تهیونگ: هووفففف خیله خب خودتو جمع کن (سرد) بعد ولم کرد به سرعت از امارت بیرون رفت هوففف
✨️🦋ویو سنا🦋✨️
وقتی به هوش اومدم تو انباری بودم ی جای تاریک و سرد داشتم از سرما یخ میزدم از رو زمین بلند شدم سرم گیج رفت سرم ی سوزشه بد گرفت دست زدم به پشت سرم و به دستم نگاه کردم خو.ن بود از سرم داشت خو.ن میرفت افتادم زمین دوباره با تلاش بلند شدم رفتم سمت در به در زدم که صدای پا اومد از در فاصله گرفتم که در باز شد یکی اومد تو در بست سعی کردم با اون سرگیجه ای که داشتم و چشام تار میدید اون شخص رو ببینم ولی امکان نداشت اون وو: پس بیدار شدی سنا: چی...تویی اون وو: ارع منم اومد نزدیکتر من ازش فاصله گرفتم دستشو گذاشت پشت سرم و دید که داره از سرم خو.ن میره اون وو: من حتی اگر کاریت نداشته باشم با این ضربه ای که خوردی خودت می.میری سنا: چی اون وو: هیششش ساکت میخوام زنگ بزنم به کیم مطمئنن وقتی بفهمه قراره معشوقه عزیزش رو از دست بده هر کاری میکنه که اون زنده بمونه مثلا یچیزی مثل پول بعد شروع کرد به خندیدن اِی عوضی سنا: تو خیلی اشغالی اون وو: تازه کجاشو رو دیدی کی گفته وقتی پول داد قراره تو آزاد شی سنا: منظورت چیه اون وو: فعلا ندونی بهتره خوشگله بعد ار اتاق رفت بیرون
✨️🩶ویو تهیونگ 🩶✨️
لعنتی کاره کیه چرا نمیفهمم اینجا چه خبره چرا حس میکنم همه ی اینا ی نقشس گوشیم زنگ خورد هه اون وو بود پس کار اون ووعه جواب دادم تهیونگ: وای به حالت اگر بخوای بهش صدمه بزنی اون وو: اووو داری درمورد چی حرف میزنی تهیونگ: خودت رو نزن به اون راه من میدونم کاره توعه اون وو: اوکی کاره منع منم فقط زنگ زدم برای یچیز تهیونگ: چی؟ اون وو: برای اینکه برای آخرین بار صداش رو بشنوی تهیونگ: چی..چی گفتی اون وو: اممم یعنی اینکه معشوقت قراره کش.ته بشه دستامو از روی عصبانیت سفت مشت کردم رگای پیشونیم از عصبانیت زده بود بیرون...ادامه دارد
حمایت فراموش نشه 🥺🌌✨️
✨️🦋 پارت ۲۸🦋✨️
❣️ویو مونا❣️
فعلا نباید به این چیزا فکر کنم باید رو هدفم تمرکز کنم باید وقتی تهیونگ اومد کاری کنم که باور کنه کار من نبود بعد چند دقیقه تهیونگ با عصبانیت زیاد از در اومد تو همون اول از یقه من گرفت گفت تهیونگ: سنا کجاست هاا (داد) اول ترسیدم خوبه باید ازش استفاده کنم بخاطر همین شروع کروم به گریه کردن مونا: من..من نمیدونم اونا بردنش (گریه و بغض) تهیونگ یلحظه تعجب کرد ولی انگار که با اینکار نمیتونستم خرش کنم تهیونگ: کیا بردنش (سرد)مونا: نمیدونم ی چندتا مرد اومدن تو من ترسیدم خواستم به شما زنگ بزنم ولی اونا فهمیدن نذاشتن من..من فقط برای نجات جونم کاری نکردم (گریه و بغض) تهیونگ: هووفففف خیله خب خودتو جمع کن (سرد) بعد ولم کرد به سرعت از امارت بیرون رفت هوففف
✨️🦋ویو سنا🦋✨️
وقتی به هوش اومدم تو انباری بودم ی جای تاریک و سرد داشتم از سرما یخ میزدم از رو زمین بلند شدم سرم گیج رفت سرم ی سوزشه بد گرفت دست زدم به پشت سرم و به دستم نگاه کردم خو.ن بود از سرم داشت خو.ن میرفت افتادم زمین دوباره با تلاش بلند شدم رفتم سمت در به در زدم که صدای پا اومد از در فاصله گرفتم که در باز شد یکی اومد تو در بست سعی کردم با اون سرگیجه ای که داشتم و چشام تار میدید اون شخص رو ببینم ولی امکان نداشت اون وو: پس بیدار شدی سنا: چی...تویی اون وو: ارع منم اومد نزدیکتر من ازش فاصله گرفتم دستشو گذاشت پشت سرم و دید که داره از سرم خو.ن میره اون وو: من حتی اگر کاریت نداشته باشم با این ضربه ای که خوردی خودت می.میری سنا: چی اون وو: هیششش ساکت میخوام زنگ بزنم به کیم مطمئنن وقتی بفهمه قراره معشوقه عزیزش رو از دست بده هر کاری میکنه که اون زنده بمونه مثلا یچیزی مثل پول بعد شروع کرد به خندیدن اِی عوضی سنا: تو خیلی اشغالی اون وو: تازه کجاشو رو دیدی کی گفته وقتی پول داد قراره تو آزاد شی سنا: منظورت چیه اون وو: فعلا ندونی بهتره خوشگله بعد ار اتاق رفت بیرون
✨️🩶ویو تهیونگ 🩶✨️
لعنتی کاره کیه چرا نمیفهمم اینجا چه خبره چرا حس میکنم همه ی اینا ی نقشس گوشیم زنگ خورد هه اون وو بود پس کار اون ووعه جواب دادم تهیونگ: وای به حالت اگر بخوای بهش صدمه بزنی اون وو: اووو داری درمورد چی حرف میزنی تهیونگ: خودت رو نزن به اون راه من میدونم کاره توعه اون وو: اوکی کاره منع منم فقط زنگ زدم برای یچیز تهیونگ: چی؟ اون وو: برای اینکه برای آخرین بار صداش رو بشنوی تهیونگ: چی..چی گفتی اون وو: اممم یعنی اینکه معشوقت قراره کش.ته بشه دستامو از روی عصبانیت سفت مشت کردم رگای پیشونیم از عصبانیت زده بود بیرون...ادامه دارد
حمایت فراموش نشه 🥺🌌✨️
۱۸.۳k
۳۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.