P15
/جونگکوک/
وارد سالن سلطنتی کھ شدیم لیسا رو دیدیم کھ اونجا رو صندلی با خانواده اش نشستھ. خانواده و خودش بلند شدن و تا زانو برای تھیونگ خم شدن تھیونگ رو صندلی پادشاه نشست منم رو بھ روی لیسا رو صندلی نشستم. بھش اخم کردم و نیشخندی زد. مادر لیسا رو بھ تھیونگ بلند شد و تا کمر برای بار دوم خم شد و بعد گفت. +مامالونا مارو دعوت کردن عالیجناب!گفتن کھ دخترمون باھاتون صحبت کنن برای.... تھیونگ اخم کرد و گفت +مگھ من گفتم کھ دختر شما رو دوست دارم؟؟ مامان لیسا کھ انگار ھول شده بود من منی کرد +خب راستشش دخترم گفت شما رو دوست داره.! تھیونگ قھقھ ای زد +خب خانم محترم الان من چیکار کنم؟ لیسا تو چشمام زل زدو بعد حس درد زیادی رو تو قفسھ سینم حس کردم و دستمو رو قلبم فشار دادم. سریع با تھیونگ تلپاتی کردم +تھ.....تھیونگ. تھیونگ سریع بھم نگاه کرد. بعد بھ لیسا نگاه کرد و لیسا نگاھشو ازم گرفت و دردم اروم گرفت عصبی بودم کھ این بلا سرمون اومده بود. تھیونگ اھی کشید +میتونم با دخترتون تنھایی حرف بزنم؟ مادرلیسا لبخندی زد
+البتھ عالیجناب!!! لیسا با عشوه پشت سر تھیونگ کھ بھ سمت راھرو میرفت حرکت میکرد. ١٠ دقیقھ ای میشد ھمونجا چشم تو چشم با خانواده لیسا نشستھ بودم. پدرلیسا گفت +تو ھمون پسره ی بی لیاقتی نھ؟؟؟ مادرلیسا ادامھ داد +خوشحال گیر این بدبخت نیوفتادیم و پادشاه قراره جفت دخترم بشھ. دستامو مشت کرده بودم.
تھیونگ کھ نمیخواست قبول کنھ نھ؟ پدر لیسا با نیشخندی گفت +راستی خبر مرگ خانواده ات و شنیدیم!خوبھ داره نسلتون منقرض میشھ!
جوری کھ انگار ومپایر درونم کنترلم و بھ دست گرفت....نیخندی زدم و سرمو پایین انداختم. دندونای نیشم رو تو دھنم حس کردم. یھ ابرومو بالا دادم و سرمو بالا گرفتم. رنگشون پرید. +نظرتون چیھ دخترتونو بھ فاک بدم تا نسلم منقرض نشھ ھوم؟؟؟ از جام بلند شدم و دستامو تو جیب لباسم فرو کردم. چند قدم بھشون نزدیک شدم...خم شدم و با صدای ارومی گفتم +اینکھ بھتون احترام میزاشتم؛تو سری خور نبودم....فقط لیسی بھ دندونای نیشم زدم و گفتم +نمیخواستم دختر عوضیتون بھ بھونھ انتقام جلوم پارس نکنھ! بعد عقب رفتم و از سالن خارج شدم
وارد سالن سلطنتی کھ شدیم لیسا رو دیدیم کھ اونجا رو صندلی با خانواده اش نشستھ. خانواده و خودش بلند شدن و تا زانو برای تھیونگ خم شدن تھیونگ رو صندلی پادشاه نشست منم رو بھ روی لیسا رو صندلی نشستم. بھش اخم کردم و نیشخندی زد. مادر لیسا رو بھ تھیونگ بلند شد و تا کمر برای بار دوم خم شد و بعد گفت. +مامالونا مارو دعوت کردن عالیجناب!گفتن کھ دخترمون باھاتون صحبت کنن برای.... تھیونگ اخم کرد و گفت +مگھ من گفتم کھ دختر شما رو دوست دارم؟؟ مامان لیسا کھ انگار ھول شده بود من منی کرد +خب راستشش دخترم گفت شما رو دوست داره.! تھیونگ قھقھ ای زد +خب خانم محترم الان من چیکار کنم؟ لیسا تو چشمام زل زدو بعد حس درد زیادی رو تو قفسھ سینم حس کردم و دستمو رو قلبم فشار دادم. سریع با تھیونگ تلپاتی کردم +تھ.....تھیونگ. تھیونگ سریع بھم نگاه کرد. بعد بھ لیسا نگاه کرد و لیسا نگاھشو ازم گرفت و دردم اروم گرفت عصبی بودم کھ این بلا سرمون اومده بود. تھیونگ اھی کشید +میتونم با دخترتون تنھایی حرف بزنم؟ مادرلیسا لبخندی زد
+البتھ عالیجناب!!! لیسا با عشوه پشت سر تھیونگ کھ بھ سمت راھرو میرفت حرکت میکرد. ١٠ دقیقھ ای میشد ھمونجا چشم تو چشم با خانواده لیسا نشستھ بودم. پدرلیسا گفت +تو ھمون پسره ی بی لیاقتی نھ؟؟؟ مادرلیسا ادامھ داد +خوشحال گیر این بدبخت نیوفتادیم و پادشاه قراره جفت دخترم بشھ. دستامو مشت کرده بودم.
تھیونگ کھ نمیخواست قبول کنھ نھ؟ پدر لیسا با نیشخندی گفت +راستی خبر مرگ خانواده ات و شنیدیم!خوبھ داره نسلتون منقرض میشھ!
جوری کھ انگار ومپایر درونم کنترلم و بھ دست گرفت....نیخندی زدم و سرمو پایین انداختم. دندونای نیشم رو تو دھنم حس کردم. یھ ابرومو بالا دادم و سرمو بالا گرفتم. رنگشون پرید. +نظرتون چیھ دخترتونو بھ فاک بدم تا نسلم منقرض نشھ ھوم؟؟؟ از جام بلند شدم و دستامو تو جیب لباسم فرو کردم. چند قدم بھشون نزدیک شدم...خم شدم و با صدای ارومی گفتم +اینکھ بھتون احترام میزاشتم؛تو سری خور نبودم....فقط لیسی بھ دندونای نیشم زدم و گفتم +نمیخواستم دختر عوضیتون بھ بھونھ انتقام جلوم پارس نکنھ! بعد عقب رفتم و از سالن خارج شدم
۱.۲k
۱۳ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.