تکپارتی: درخواستی(.قسمت اخر)
اسنیپ منتظر پاسخ لیلی بود. این چند دقیقه برای اسنیپ هزاران روز گذشت تا اینکه لیلی دهان باز کرد و با لکنت پاسخ داد:
لیلی:خب..... خب مید..دونی..... من..... من نمیدونم چی باید بگم.
اسنیپ تعجب کرد و بسیار ناراحت شده بود جوری که درون چشمانش اشک حلقه زده بود.
لیلی از واکنش اسنیپ خیلی ناراحت بود ولی تصمیم گرفت شجاعتش را جمع کند و واقیعت را به زبان بیاورد. واقعیتی که به قیمت تمام شدن دوستی چند ساله است.
لیلی: ما......ما نمیتونیم با هم باشیم....... متاسفم...... متاسفم.
و با بغض آنجا را ترک کرد و پسری با روحی شکسته و نامید را آنجا رها کرد.
کم کم باران از آسمانی سیاه و پر غم شروع شد.
اسنیپ که حالا غمگین بود با هزاران فکر و سوال آنجا را ترک کرد.
«پایان»
لیلی:خب..... خب مید..دونی..... من..... من نمیدونم چی باید بگم.
اسنیپ تعجب کرد و بسیار ناراحت شده بود جوری که درون چشمانش اشک حلقه زده بود.
لیلی از واکنش اسنیپ خیلی ناراحت بود ولی تصمیم گرفت شجاعتش را جمع کند و واقیعت را به زبان بیاورد. واقعیتی که به قیمت تمام شدن دوستی چند ساله است.
لیلی: ما......ما نمیتونیم با هم باشیم....... متاسفم...... متاسفم.
و با بغض آنجا را ترک کرد و پسری با روحی شکسته و نامید را آنجا رها کرد.
کم کم باران از آسمانی سیاه و پر غم شروع شد.
اسنیپ که حالا غمگین بود با هزاران فکر و سوال آنجا را ترک کرد.
«پایان»
۱.۰k
۱۲ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.