فیک جیمین:عشق/پارت سیزدهم
رسیدیم خونه خیلی خسته بودم کیفمو گذاشتم رو مبل و یه لباس راحتی پوشیدم و روی تخت ولو شدم جیمین رفت حموم بعد لباساشو پوشید و نشست و موهاشو خشک میکرد چشامو الکی بسته بودم و زیر چشمی بهش نگاه کردم و خندم میگرفت داشت نگام میکرد چشامو بستم و برگشتم و پشتمو کردم بهش یکدفعه افتاد روم و شروع کرد به قلقلک دادنم و حین کارش گفت: نمیتونی پارک جیمین رو فریب بدی .
بعد تا میتونست قلقلک داد و از خنده داشت گریم میگرفت رهام کرد و کنارم دراز کشید و دستاشو دورم حلقه کرد و دستامو دور گردنش حلقه کردم تو بغلش فرو رفتم و چشام سنگین شد و به خواب رفتم.
صبح با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم خواستم با جیمین خدافظی کنم ولی خیلی شیرین خوابیده بود دلم نیومد بیدارش کنم .
یه پیامکی بهش زدم و لباس گرمی پوشیدم و کیفمو برداشتم و رفتم خونه خودم.
جیمین ویو: از خواب بیدار شدم ات نبود نگران شدم پیامک اومده بود نگاه کردم خیالم راحت شد .
بلاخره زنگ خونه رو زدن باز کردم مامان و بابام بغلم کردن حس خوبی نداشتم میدونستم یه نقشه ای دارن چون اونا همینطوری به خاطر من نمیومدن کره.
داشتم سفره رو آماده میکردم گوشیم زنگ خورد ورش داشتم :
من:بله
جیمین:دلم واست یه ذره شده کی بیام پیشت
من:۱ ساعت نیس ها که اومدم اینجا!!!
جیمین:من تو رو میخوام
من:باشه یکم تحمل کن الان داریم غذا میخوریم
جیمین:باشه عشقم بای
من:بای عزیزم
داشتیم غذا رو میخوردیم .
من:میشه بگین چرا اومدین سئول؟
بابا:خب به خاطر دخترمون اومدیم دیگه
من:من که میدونم دلیلش یه چیز دیگس
مامان:پسر همکار من ازت خوشت اومده میخواد با تو ازدواج کنه.
من:چی اونوقت همکار شما کی منو دیده؟
بابا:یه ماهی هست اومده کره و چشش پیش توئه
من:ولی من نمیخوام
مامان: به خواست تو نیس من میگم
من: بلند شدم و سفره رو جمع کردم و کیفمو برداشتم و گفتم که بیرون خرید دارم و تو خونه راحت باشن.
رفتم بیرون داشتم قدم میزدم و فکر میکردم : من نمیخوام من جیمینو میخوام اگه جیمین بفهمه خیلی عصبانی میشه
سرم پایین بود داشتم با خودم حرف میزدم که با یکی برخورد کردم.
سرمو بلند کردم دیدم جیمینههههههه
محکم بغلش کردم اونم محکم منو چسبوند به خودش نتونستم خودمو نگه دارم و اشکام ریخت ناراحت شد و نگران بهم نگاه کرد و گفت چیشده .
از بغلش جدا شدم .
من: لطفا بریم خونت زیاد وقت ندارم
جیمین:باشه
رسیدیم خونه همه ماجرا رو بهش گفتم عصبی شد و اخماش رفت تو هم .
جیمین: نمیزارم مال کس دیگه ای باشی نمیزارم تو رو ازم بگیرن دوماهه که ازت به خوبی مراقبت کردم اونوقت الان اومدم و از هیچی خبر ندارن میخوان تو رو ازم بگیرن
من:جیمین آروم باش مهم اینه که من میخوام با تو باشم اونوقت کسی نمیتونه مارو از هم جدا کنه......
لایک و کامنت 🌺
بعد تا میتونست قلقلک داد و از خنده داشت گریم میگرفت رهام کرد و کنارم دراز کشید و دستاشو دورم حلقه کرد و دستامو دور گردنش حلقه کردم تو بغلش فرو رفتم و چشام سنگین شد و به خواب رفتم.
صبح با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم خواستم با جیمین خدافظی کنم ولی خیلی شیرین خوابیده بود دلم نیومد بیدارش کنم .
یه پیامکی بهش زدم و لباس گرمی پوشیدم و کیفمو برداشتم و رفتم خونه خودم.
جیمین ویو: از خواب بیدار شدم ات نبود نگران شدم پیامک اومده بود نگاه کردم خیالم راحت شد .
بلاخره زنگ خونه رو زدن باز کردم مامان و بابام بغلم کردن حس خوبی نداشتم میدونستم یه نقشه ای دارن چون اونا همینطوری به خاطر من نمیومدن کره.
داشتم سفره رو آماده میکردم گوشیم زنگ خورد ورش داشتم :
من:بله
جیمین:دلم واست یه ذره شده کی بیام پیشت
من:۱ ساعت نیس ها که اومدم اینجا!!!
جیمین:من تو رو میخوام
من:باشه یکم تحمل کن الان داریم غذا میخوریم
جیمین:باشه عشقم بای
من:بای عزیزم
داشتیم غذا رو میخوردیم .
من:میشه بگین چرا اومدین سئول؟
بابا:خب به خاطر دخترمون اومدیم دیگه
من:من که میدونم دلیلش یه چیز دیگس
مامان:پسر همکار من ازت خوشت اومده میخواد با تو ازدواج کنه.
من:چی اونوقت همکار شما کی منو دیده؟
بابا:یه ماهی هست اومده کره و چشش پیش توئه
من:ولی من نمیخوام
مامان: به خواست تو نیس من میگم
من: بلند شدم و سفره رو جمع کردم و کیفمو برداشتم و گفتم که بیرون خرید دارم و تو خونه راحت باشن.
رفتم بیرون داشتم قدم میزدم و فکر میکردم : من نمیخوام من جیمینو میخوام اگه جیمین بفهمه خیلی عصبانی میشه
سرم پایین بود داشتم با خودم حرف میزدم که با یکی برخورد کردم.
سرمو بلند کردم دیدم جیمینههههههه
محکم بغلش کردم اونم محکم منو چسبوند به خودش نتونستم خودمو نگه دارم و اشکام ریخت ناراحت شد و نگران بهم نگاه کرد و گفت چیشده .
از بغلش جدا شدم .
من: لطفا بریم خونت زیاد وقت ندارم
جیمین:باشه
رسیدیم خونه همه ماجرا رو بهش گفتم عصبی شد و اخماش رفت تو هم .
جیمین: نمیزارم مال کس دیگه ای باشی نمیزارم تو رو ازم بگیرن دوماهه که ازت به خوبی مراقبت کردم اونوقت الان اومدم و از هیچی خبر ندارن میخوان تو رو ازم بگیرن
من:جیمین آروم باش مهم اینه که من میخوام با تو باشم اونوقت کسی نمیتونه مارو از هم جدا کنه......
لایک و کامنت 🌺
۱۰.۷k
۱۷ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.