part 16
دقیقا چند ثانیه بعد از رفتن یونسو،تهیونگ کنار جونگکوک نشست.جونگکوک با برگردوندن سرش،بهش نگاه کرد و تهیونگ همونطور که به میز چشم دوخته بود لب زد_چی میگفت؟
جونگکوک که دستاش روی سبزی و چاقو خشک شده بود،دچار تردید شد.داشت با اون صحبت میکرد؟! آخه هیچکس دور و بر اونا نبود!
_چی؟
تهیونگ نگاهش کرد_میگم یونسو چی گفت؟
جونگکوک به میز نگاه کرد_چ.. چرا باید بگم؟
تهیونگ پوزخندی زد_چون من رئیس اینجام
جونگکوک باید چی جواب میداد؟اینکه در مورد بوسیدن دوتا پسر ازش پرسیده؟ _من..
به چشمای کشیده تهیونگ نگاه کرد_خب واقعا چیز مهمی نبود
تهیونگ بعد از مکثی سر تکون داد_اوکی...کارتو بکن
جونگکوک اما از دهنش پرید_اینجا میشینی؟
تهیونگ ابرو بالا انداخت_هرجا دلم خواست میشینم،مشکلیه؟
جونگکوک هلکرده جواب داد_ن..نه
سریعتر از قبل سبزی ها رو خرد کرد و سعی کرد لرزش قلبشو از نزدیکی مرد،نادیده بگیره.
تهیونگ که به صندلی تکیه داده بود گفت_مراقب انگشتات باش کوچولو
جونگکوک تندتند پلک زد. [آخه چرا این مرد اینجوری میکنه؟؟!]
~~
لباسشو عوض کرد و تیشرت نازکی پوشید.ناگهان از پشت دستی دور کمرش حلقه شد و بدنی به پشتش برخورد کرد.هینی کشید و صورتشو چرخوند و صورت تهیونگ رو دید.تهیونگ دستشو زیر پیراهن کوک برد و با دستای داغش،شکم ظریفشو لمس کرد.
دستای تهیونگ انقدر گرم بودن که پلکای جونگکوک ناخودآگاه روی هم افتاد_تهیونگ...چیکار میکنی؟
اولین بار بود که اسمشو صدا میزد؛حس عجیبی بود! صدای بم و سکسی تهیونگ بغل گوشش پخش شد_نوازشت میکنم
جونگکوک سرشو به شونهی مرد تکیه داد و لب زد_چرا؟
تهیونگ همونطور که نوازش شکم و پهلوهای جونگکوکو متوقف نمیکرد،دوباره بغل گوشش جواب داد_چون تو لذت میبری...و منم با دیدن لذت بردنت،لذت میبرم
_اومم
پلکاش باز شد و یه سقف تاریکو دید.سرشو چرخوند و به اتاق تاریک نگاه کرد.خواب دیده بود!!
به تهیونگ که پشت بهش خوابیده بود نگاه کرد و آب دهنشو قورت داد.اما این واقعا عجیب بود.چرا باید یه همچین خوابی رو از اون مرد میدید؟!
جونگکوک که دستاش روی سبزی و چاقو خشک شده بود،دچار تردید شد.داشت با اون صحبت میکرد؟! آخه هیچکس دور و بر اونا نبود!
_چی؟
تهیونگ نگاهش کرد_میگم یونسو چی گفت؟
جونگکوک به میز نگاه کرد_چ.. چرا باید بگم؟
تهیونگ پوزخندی زد_چون من رئیس اینجام
جونگکوک باید چی جواب میداد؟اینکه در مورد بوسیدن دوتا پسر ازش پرسیده؟ _من..
به چشمای کشیده تهیونگ نگاه کرد_خب واقعا چیز مهمی نبود
تهیونگ بعد از مکثی سر تکون داد_اوکی...کارتو بکن
جونگکوک اما از دهنش پرید_اینجا میشینی؟
تهیونگ ابرو بالا انداخت_هرجا دلم خواست میشینم،مشکلیه؟
جونگکوک هلکرده جواب داد_ن..نه
سریعتر از قبل سبزی ها رو خرد کرد و سعی کرد لرزش قلبشو از نزدیکی مرد،نادیده بگیره.
تهیونگ که به صندلی تکیه داده بود گفت_مراقب انگشتات باش کوچولو
جونگکوک تندتند پلک زد. [آخه چرا این مرد اینجوری میکنه؟؟!]
~~
لباسشو عوض کرد و تیشرت نازکی پوشید.ناگهان از پشت دستی دور کمرش حلقه شد و بدنی به پشتش برخورد کرد.هینی کشید و صورتشو چرخوند و صورت تهیونگ رو دید.تهیونگ دستشو زیر پیراهن کوک برد و با دستای داغش،شکم ظریفشو لمس کرد.
دستای تهیونگ انقدر گرم بودن که پلکای جونگکوک ناخودآگاه روی هم افتاد_تهیونگ...چیکار میکنی؟
اولین بار بود که اسمشو صدا میزد؛حس عجیبی بود! صدای بم و سکسی تهیونگ بغل گوشش پخش شد_نوازشت میکنم
جونگکوک سرشو به شونهی مرد تکیه داد و لب زد_چرا؟
تهیونگ همونطور که نوازش شکم و پهلوهای جونگکوکو متوقف نمیکرد،دوباره بغل گوشش جواب داد_چون تو لذت میبری...و منم با دیدن لذت بردنت،لذت میبرم
_اومم
پلکاش باز شد و یه سقف تاریکو دید.سرشو چرخوند و به اتاق تاریک نگاه کرد.خواب دیده بود!!
به تهیونگ که پشت بهش خوابیده بود نگاه کرد و آب دهنشو قورت داد.اما این واقعا عجیب بود.چرا باید یه همچین خوابی رو از اون مرد میدید؟!
۱.۲k
۱۷ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.