My lovely mafia🍷🧸 p⁴⁴
یونگی « نفهمیدم چیشد...ولی..ولی دلم نمیخواست اینجوری حالش گرفته شه...میدونم چه حسی داشت...برگشتمو به بچه ها نگاهی کردم...جوری که جیهوپ بهم نگاه میکرد سنگ هم میترسید...چیه خو؟!
میچا « دلم برای هایون سوخت...نمیشد گفت به یونگی هنوز حسی نداشتم...داشتم ولی مثل قبل نه...اما نمیخواستم اونم بازیچه یونگی بشه...قلبش زیادی پاکه...هیچی...بچه ها بسه برای امشب بیاین بریم بخوابیم...
راوی « بعد از اون جرعت عجیب از طرف میلا برای یونگی همگی از اتاق به سمت اتاق هاشون که یونگی براشون گذاشتع بود رفتند...
هوسوک « گفتم خیلی حس خاصی نسبت به رابطه خواهر برادری منو هایون ندارم ولی...ولی حرکت یونگی حسابی خونم رو به جوش آورد...همگی از اتاق رفتند بیرون...یونگی میخواست خارج شه که...وایسا مین...کارت دارم...
یونگی « تعجب کردم...وقتی بحثای جدی میشد بهم میگفت مین...چیشده باز پسر...
جیهوپ « یادته بهت گفتم از خواهرم بدم میاد؟
یونگی « آره...
جیهوپ « پس مطمئنا یادت مونده که گفتم به همون اندازه هم روش حساسم...بهت گفتم بلایی سرش بیاد کاری که نباید و میکنم...اینم بذار اضافه کنم...اگه میخوای سربه سرش بذاری و اذیتش کنی و مثل اسباب بازی باهاش رفتار کنی...هنوز شروع نشده تمومش کن...
یونگی « برای خودت خیال نباف...اونقدری بیکار نیستم که فکر و ذهنم درگیر ازار اذیت یه دختر باشه...
راوی « یونگی خواست حرف دیگه ای بزنه که تلفن زنگ خورد...
یونگی « بله چانوو؟
چانوو « قربان...کل افراد باند سایه سیاه دستگیر شدند...راه های خروج و ورود افراد مشکوک تحت کنترله..عمارت تحت نظر پلیس هاست...اما...اما خود سایه به همراه منشیش فرار کرد...
یونگی « از اینکه اینجوری سوخته بود خوشحال شدم...اما...هدف اصلی خود سایه و منشی ناشناسش بود و افراد مرتبطش...
راوی « جیمین که حرفای پسرا رو از پشت در شنبد با خوشحالی در رو باز کرد و گفت..
جیمین « خب...بالخره همچیز نتیجه داد...تیم مافیای پلیس مخفی!
حیحی سوپرایز شدین نه🌚🎀🌰
written by= dady.mochi (Park Lisa)Park Luna
میچا « دلم برای هایون سوخت...نمیشد گفت به یونگی هنوز حسی نداشتم...داشتم ولی مثل قبل نه...اما نمیخواستم اونم بازیچه یونگی بشه...قلبش زیادی پاکه...هیچی...بچه ها بسه برای امشب بیاین بریم بخوابیم...
راوی « بعد از اون جرعت عجیب از طرف میلا برای یونگی همگی از اتاق به سمت اتاق هاشون که یونگی براشون گذاشتع بود رفتند...
هوسوک « گفتم خیلی حس خاصی نسبت به رابطه خواهر برادری منو هایون ندارم ولی...ولی حرکت یونگی حسابی خونم رو به جوش آورد...همگی از اتاق رفتند بیرون...یونگی میخواست خارج شه که...وایسا مین...کارت دارم...
یونگی « تعجب کردم...وقتی بحثای جدی میشد بهم میگفت مین...چیشده باز پسر...
جیهوپ « یادته بهت گفتم از خواهرم بدم میاد؟
یونگی « آره...
جیهوپ « پس مطمئنا یادت مونده که گفتم به همون اندازه هم روش حساسم...بهت گفتم بلایی سرش بیاد کاری که نباید و میکنم...اینم بذار اضافه کنم...اگه میخوای سربه سرش بذاری و اذیتش کنی و مثل اسباب بازی باهاش رفتار کنی...هنوز شروع نشده تمومش کن...
یونگی « برای خودت خیال نباف...اونقدری بیکار نیستم که فکر و ذهنم درگیر ازار اذیت یه دختر باشه...
راوی « یونگی خواست حرف دیگه ای بزنه که تلفن زنگ خورد...
یونگی « بله چانوو؟
چانوو « قربان...کل افراد باند سایه سیاه دستگیر شدند...راه های خروج و ورود افراد مشکوک تحت کنترله..عمارت تحت نظر پلیس هاست...اما...اما خود سایه به همراه منشیش فرار کرد...
یونگی « از اینکه اینجوری سوخته بود خوشحال شدم...اما...هدف اصلی خود سایه و منشی ناشناسش بود و افراد مرتبطش...
راوی « جیمین که حرفای پسرا رو از پشت در شنبد با خوشحالی در رو باز کرد و گفت..
جیمین « خب...بالخره همچیز نتیجه داد...تیم مافیای پلیس مخفی!
حیحی سوپرایز شدین نه🌚🎀🌰
written by= dady.mochi (Park Lisa)Park Luna
۶۱.۱k
۰۴ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.