Petrose/پتروس
Petrose/پتروس
Part Six/پارت شش
•○•○•○•○•
دازای،آرام سرش را بلند کرد و با چشمانی بدون احساس به من نگاه کرد.آرام دستش را بر روی دستم که محکم یقهی لباسش را گرفته بود،گذاشت.دستم را پس زد و این کارش باعث شد من کمی به عقب بروم و از او فاصله بگیرم.هنوز هم با آن چشمان خالی احساسات به من نگاه میکرد؛درست وسط پیشانیام را نگاه میکرد که باعث میشد حس بدی پیدا کنم.دازای بلاخره به حرف آمد.
:چویا،تقصیر منه که تو به مردا گرایش داری؟من کسی بودم که بوسیدمت؟من کسی هستم که هنوز هم دو قورت و نیمهاش باقیه؟
خوب منظور دازای متوجه شدم؛خیلی خوب هم متوجه شدم!با حرفهای دازای،احساس کردم که مانند یک ساختمان تخریب شدهام.با تمام وجودم احساس پوچی کردم.از طرفی هم دازای راست میگفت؛من نمیخواستم قبول کنم که آن کارها را انجام دادهام.در عوض،میخواستم کسی را مقصر اصلی بدانم و کسی جز دازای به چشمم نخورده بود.اما من هم حق دارم؛قبول کردن چنین چیزی سخت است.اگر دازای بود،قبولش میکرد و هیچ از اینکه راجعبهاش حرف بزند نمیترسید.
:من...من...
خواستم چیزی بگویم که کارم را توجیه کنم.اما چون تا به حال چنین کاری نکردهام برایم سخت است.بیشتر از دازای فاصله گرفتم؛طوری که فقط سر جای خودم بودم و فقط بلند شده بودم.سرم را پایین انداخته بودم و داشتم به این فکر میکردم که چه بگویم.بلاخره تصمیمم را گرفتم؛همانطور که سرم را پایین انداخته بودم نگه داشتم و چیزی گفتم.
:فهمیدم... .
این کلمه،در اصل تنها در ظاهر یک کلمه بود؛منظور من حتی بیشتر از یک کلمه بود.سرم را پایین انداخته بودم،دستهایم را به داخل جیبهای کتم برده بودم،و آرام به سمت در خروجی کافه قدم برمیداشتم.دیگر نمیخواستم بیشتر از آن در آنجا بمانم.وقتی به سمت در قدم برمیداشتم،میتوانستم نگاه چند مشتری را روی خودم احساس کنم.ولی این نگاه مشتریها نبودند که مرا آزار میدادند؛نگاه دازای بود که از پشت،مانند خنجری آغشته به زهر در قلبم فرو رفته بود.تا وقتی پایم را از در کافه بیرون نگذاشته بودم،آن نگاه اذیتم میکرد.حتی وقتی هم که پایم به بیرون از کافه رسید،و به سمت خانهام میرفتم هم سرم پایین بود.تمام مسیر خانه را به دازای،حرفهایش،رفتارش و از همه بیشتر،تصور اتفاقات دیشب فکر میکردم.حتی شلوغی خیابانها و پیادهروها تاثیری در پرت کردن حواسم نداشتند.فقط به قدم زدن به سوی خانه ادامه میدادم؛درحالی که ذهنم جایی دروتر از خانه بود.
...
•○•○•○•○•○•
Part Six/پارت شش
•○•○•○•○•
دازای،آرام سرش را بلند کرد و با چشمانی بدون احساس به من نگاه کرد.آرام دستش را بر روی دستم که محکم یقهی لباسش را گرفته بود،گذاشت.دستم را پس زد و این کارش باعث شد من کمی به عقب بروم و از او فاصله بگیرم.هنوز هم با آن چشمان خالی احساسات به من نگاه میکرد؛درست وسط پیشانیام را نگاه میکرد که باعث میشد حس بدی پیدا کنم.دازای بلاخره به حرف آمد.
:چویا،تقصیر منه که تو به مردا گرایش داری؟من کسی بودم که بوسیدمت؟من کسی هستم که هنوز هم دو قورت و نیمهاش باقیه؟
خوب منظور دازای متوجه شدم؛خیلی خوب هم متوجه شدم!با حرفهای دازای،احساس کردم که مانند یک ساختمان تخریب شدهام.با تمام وجودم احساس پوچی کردم.از طرفی هم دازای راست میگفت؛من نمیخواستم قبول کنم که آن کارها را انجام دادهام.در عوض،میخواستم کسی را مقصر اصلی بدانم و کسی جز دازای به چشمم نخورده بود.اما من هم حق دارم؛قبول کردن چنین چیزی سخت است.اگر دازای بود،قبولش میکرد و هیچ از اینکه راجعبهاش حرف بزند نمیترسید.
:من...من...
خواستم چیزی بگویم که کارم را توجیه کنم.اما چون تا به حال چنین کاری نکردهام برایم سخت است.بیشتر از دازای فاصله گرفتم؛طوری که فقط سر جای خودم بودم و فقط بلند شده بودم.سرم را پایین انداخته بودم و داشتم به این فکر میکردم که چه بگویم.بلاخره تصمیمم را گرفتم؛همانطور که سرم را پایین انداخته بودم نگه داشتم و چیزی گفتم.
:فهمیدم... .
این کلمه،در اصل تنها در ظاهر یک کلمه بود؛منظور من حتی بیشتر از یک کلمه بود.سرم را پایین انداخته بودم،دستهایم را به داخل جیبهای کتم برده بودم،و آرام به سمت در خروجی کافه قدم برمیداشتم.دیگر نمیخواستم بیشتر از آن در آنجا بمانم.وقتی به سمت در قدم برمیداشتم،میتوانستم نگاه چند مشتری را روی خودم احساس کنم.ولی این نگاه مشتریها نبودند که مرا آزار میدادند؛نگاه دازای بود که از پشت،مانند خنجری آغشته به زهر در قلبم فرو رفته بود.تا وقتی پایم را از در کافه بیرون نگذاشته بودم،آن نگاه اذیتم میکرد.حتی وقتی هم که پایم به بیرون از کافه رسید،و به سمت خانهام میرفتم هم سرم پایین بود.تمام مسیر خانه را به دازای،حرفهایش،رفتارش و از همه بیشتر،تصور اتفاقات دیشب فکر میکردم.حتی شلوغی خیابانها و پیادهروها تاثیری در پرت کردن حواسم نداشتند.فقط به قدم زدن به سوی خانه ادامه میدادم؛درحالی که ذهنم جایی دروتر از خانه بود.
...
•○•○•○•○•○•
۳.۹k
۰۲ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.