عشق همیشگی. ♧ پارت ۴ ♧
عشق همیشگی. ♧ پارت ۴ ♧
سوسن : وای الیف مرسی ی تاج
الیف : هالا ی پرنسس کامل شدی
مدرسه ها تعطیل شد تا ۳ ماه
رفتم رستوران که ملیسا رو دیدم بغلش کردمو گفتم برگشتی چطوری
ملیسا : افسردگی من بهتر شد باشه من دارم میرم پیش مامان نباحت اینا بهشون خبر نده میخوام غافلگیر شن
سوسن : باشه خدافظ داشتم میرفتم بازار که ایبیکه آمد پیشم گفت کجا میری گفتم بازار
دوتایی داشتیم می رفتیم بازار که
داشتیم میرفتم بازار که چن نفر امدن که من و ایبیکه رو بندازن تو ماشین
آدم ربا : یالا سوار شو یالا
سوسن : عمر عمر عمر بیا نجاتم بده عمررر عمر ( با فریاد )
ولی کسی نمیشنید
من و ایبیکه رو گرفتن بردن توی خرابه که
خیلی ترسیده بودم که یهو......
ادامه پارت بعد
سوسن : وای الیف مرسی ی تاج
الیف : هالا ی پرنسس کامل شدی
مدرسه ها تعطیل شد تا ۳ ماه
رفتم رستوران که ملیسا رو دیدم بغلش کردمو گفتم برگشتی چطوری
ملیسا : افسردگی من بهتر شد باشه من دارم میرم پیش مامان نباحت اینا بهشون خبر نده میخوام غافلگیر شن
سوسن : باشه خدافظ داشتم میرفتم بازار که ایبیکه آمد پیشم گفت کجا میری گفتم بازار
دوتایی داشتیم می رفتیم بازار که
داشتیم میرفتم بازار که چن نفر امدن که من و ایبیکه رو بندازن تو ماشین
آدم ربا : یالا سوار شو یالا
سوسن : عمر عمر عمر بیا نجاتم بده عمررر عمر ( با فریاد )
ولی کسی نمیشنید
من و ایبیکه رو گرفتن بردن توی خرابه که
خیلی ترسیده بودم که یهو......
ادامه پارت بعد
۴۴۰
۱۸ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.