یخ فروش جهنم 🔥
#یخ_فروش_جهنم 🔥
رمان ارتش
پارت پنجاه و پنج
وقتی در اتاقو باز کردم ملکا پرید بغلم
هاکان:وای چیشده
ملکا:(با گریه)چرا تنها ولم کردی رفتی نمیدونی من از تاریکی میترسم
هاکان:ببخشید که تنهات گذاشتم
بغلش کردم بردمش روی تخت
تو اینجا بخواب من روی مبل میخوابم
روی مبل دراز کشیدم چشمامو بستم
صبح>>
چشمامو باز کردم که یهو دیدم ملکا توی بغلمه اروم بلند شدم تا بیدار نشه
امده شدم رفتم بیرون
به بچه ها داشتم آموزش میدادم چطوری با تیر اندازی کنند
که یهو دیدم همشو به یه جا خیره شدن
برگشتم پشت سرمو نگاه کنم که دیدم
ملکا با یه لباس خیلی کوتاه اومده بیرون
هاکان:همتون برگردین به چی نگاه میکنین
سری دویدم سمتش بغلش کردم بردمش داخل اتاق
هاکان:این چه لباسیه پوشیدی اومدی بیرون ها
ملکا:ها لباسم مگه چشه
هاکان:اینجا جایی نیست که بخوای با همچین لباسایی بیای بیرون
ملکا:خوب دلم میگیره اینجا تنهایی
هاکان:لباسات داخل کمد لباس هستن برو بپوش ببا بیرون
رمان ارتش
پارت پنجاه و پنج
وقتی در اتاقو باز کردم ملکا پرید بغلم
هاکان:وای چیشده
ملکا:(با گریه)چرا تنها ولم کردی رفتی نمیدونی من از تاریکی میترسم
هاکان:ببخشید که تنهات گذاشتم
بغلش کردم بردمش روی تخت
تو اینجا بخواب من روی مبل میخوابم
روی مبل دراز کشیدم چشمامو بستم
صبح>>
چشمامو باز کردم که یهو دیدم ملکا توی بغلمه اروم بلند شدم تا بیدار نشه
امده شدم رفتم بیرون
به بچه ها داشتم آموزش میدادم چطوری با تیر اندازی کنند
که یهو دیدم همشو به یه جا خیره شدن
برگشتم پشت سرمو نگاه کنم که دیدم
ملکا با یه لباس خیلی کوتاه اومده بیرون
هاکان:همتون برگردین به چی نگاه میکنین
سری دویدم سمتش بغلش کردم بردمش داخل اتاق
هاکان:این چه لباسیه پوشیدی اومدی بیرون ها
ملکا:ها لباسم مگه چشه
هاکان:اینجا جایی نیست که بخوای با همچین لباسایی بیای بیرون
ملکا:خوب دلم میگیره اینجا تنهایی
هاکان:لباسات داخل کمد لباس هستن برو بپوش ببا بیرون
۱۷.۸k
۲۴ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.