وقتی عاشق مدیرت میشی *۱۷*
صبح شد و کوک زود تر از یون جی از خواب بیدار شد و رفت حموم
یون جی از خواب بیدار شد و شیطونیش گل کرد و رفت سمت حموم در حموم رو باز کرد و
یون جی:یو هو
کوک: آ وا برو
یون جی: وا چیه مگه میخوام لختتو ببینم ولی چقد خوبیییی
کوک:مگه نگفتی بعد ازدواج
یون جی:نگفتم سکس کنیم که با این پام ...اگه پام اینجوری نبود باهات میومدم حموم
کوک:این پای تو کی خوب میشه یعنی... حالا در حمومو ببند یخ زدم
یون جی:باش... کاش منم میومد باهات شرکت
کوک:همهی کارام و لذتام بخاطر پات خراب شد... دیگه در ببند عههه یخ زدم
یون جی:*خنده* باش
یون جی رفت طبقه پایین...
خدمتکار:سلام خانم... صبحونه
یون جی:ممنون
یون جی صبحونه خورد و نشست رو کاناپه و تلوزیون دید...
کوک هم اومد پایین صبحونه خورد..
یون جی:اومدی از حموم
کوک:آره... حالا میرم لباس بپوشم اگه بزاری..
یون جی:*خنده*
کوک رفت اتاقش و لباس پوشید ..
کوک اومد پایین و رفت سمت یون جی و یه بوسه کوتاه رو لبش گذاشت
یون جی:کی برمیگردی
کوک:عا... ساعت ۷ یا ۸
یون جی:باش مواظب خودت باش... گرفتی چی میگم منظورم اون دختره سوریاست(ناراحت)
کوک:نترس عشقم بهش نگاهم نمیکنم.... من میرم بایییی
یون جی:بای عشقم
کوک سوار ماشین شد و بادیگارد رسوندتش کمپانی
منشی به کوک سلام کرد...
کوک رفت تو اتاقش و ۲ مین بعد منشی درو زد و وارد شد
منشی:ببخشید آقا... تو برنامتون هست که امروز مهمون دارین از یه کمپانی دیگه... اسم کسی که قراره بیاد آقای پارک هستن(جیمین نیست)
کوک:خیلی ممنون خانم... ساعت چند
منشی:ساعت ۵:۰۰
کوک:اوکی.. برنامه ریزی رو انجام بده
منشی:چشم..
و منشی رفت بیرون
ساعت ۵ شده بود و مهمون ها اومدن
کوک:سلام
آقاهه:سلام... به طرح جدیدی که طراحانمون درست کرده... نگاه کنید خیلی دقیق و درست
همه چیز با برنامه
کوک:بله آقای پارک.. بله
کوک با آقای پارک در مورد پروژه حرف زدن و...
آقا پارک:ممنون خدانگهدار
کوک:خدانگهدار
کوک ویو
کارای شرکت تموم شد و از شرکت رفتم بیرون
تا بادیگارد منو رسوند مامانم زنگ زد
مامان:سلام پسرم
کوک:سلام مامان
مامان:کوک میخوام بهت بگم که فردا قراره با سوریا برین خرید عروسی
کوک:چیییی
مامان:لج نکن(عصبانی)
و مامان کوک قطع کرد
کوک هم تو شوک بود و هم عصبانی..
کوک:یعنی به مامانم و خانوادش نگفته اون روز رو
کوک وقتی خدمتکار درو باز کرد بدون سلام کردن رفت داخل اتاقش
یون جی:وااا کوک کجا رفتی
یون جی رفت تو اتاق کوک... دید که کوک قرمز شده بود
یون جی:کوک چی... چیشده
کوک:عوضییییی(عصبانیت شدید)
یون جی:با منی
کوک:کی باتوعه... همش به خودت میگیری(داد)
یون جی:خب..
کوک:چییییهه حال ندارم برو بیرون (عصبانی)
یون جی:کو....
کوک:یون جی برو بیرون
یون جی:اما...
کوک:گمشو بیرون اههه
یون جی بغضش گرفت و رفت بیرون
بدون لباس گرم پیاده تو خیابون... داشت میرفت که بارون اومد... بارون شدید بود و
یون جی شده بود مثل موش آب کشیده
داشت میرفت که یهو.....
کپی ممنوع
شرط ۱۷ لایک و ۱۰ کامنت
یون جی از خواب بیدار شد و شیطونیش گل کرد و رفت سمت حموم در حموم رو باز کرد و
یون جی:یو هو
کوک: آ وا برو
یون جی: وا چیه مگه میخوام لختتو ببینم ولی چقد خوبیییی
کوک:مگه نگفتی بعد ازدواج
یون جی:نگفتم سکس کنیم که با این پام ...اگه پام اینجوری نبود باهات میومدم حموم
کوک:این پای تو کی خوب میشه یعنی... حالا در حمومو ببند یخ زدم
یون جی:باش... کاش منم میومد باهات شرکت
کوک:همهی کارام و لذتام بخاطر پات خراب شد... دیگه در ببند عههه یخ زدم
یون جی:*خنده* باش
یون جی رفت طبقه پایین...
خدمتکار:سلام خانم... صبحونه
یون جی:ممنون
یون جی صبحونه خورد و نشست رو کاناپه و تلوزیون دید...
کوک هم اومد پایین صبحونه خورد..
یون جی:اومدی از حموم
کوک:آره... حالا میرم لباس بپوشم اگه بزاری..
یون جی:*خنده*
کوک رفت اتاقش و لباس پوشید ..
کوک اومد پایین و رفت سمت یون جی و یه بوسه کوتاه رو لبش گذاشت
یون جی:کی برمیگردی
کوک:عا... ساعت ۷ یا ۸
یون جی:باش مواظب خودت باش... گرفتی چی میگم منظورم اون دختره سوریاست(ناراحت)
کوک:نترس عشقم بهش نگاهم نمیکنم.... من میرم بایییی
یون جی:بای عشقم
کوک سوار ماشین شد و بادیگارد رسوندتش کمپانی
منشی به کوک سلام کرد...
کوک رفت تو اتاقش و ۲ مین بعد منشی درو زد و وارد شد
منشی:ببخشید آقا... تو برنامتون هست که امروز مهمون دارین از یه کمپانی دیگه... اسم کسی که قراره بیاد آقای پارک هستن(جیمین نیست)
کوک:خیلی ممنون خانم... ساعت چند
منشی:ساعت ۵:۰۰
کوک:اوکی.. برنامه ریزی رو انجام بده
منشی:چشم..
و منشی رفت بیرون
ساعت ۵ شده بود و مهمون ها اومدن
کوک:سلام
آقاهه:سلام... به طرح جدیدی که طراحانمون درست کرده... نگاه کنید خیلی دقیق و درست
همه چیز با برنامه
کوک:بله آقای پارک.. بله
کوک با آقای پارک در مورد پروژه حرف زدن و...
آقا پارک:ممنون خدانگهدار
کوک:خدانگهدار
کوک ویو
کارای شرکت تموم شد و از شرکت رفتم بیرون
تا بادیگارد منو رسوند مامانم زنگ زد
مامان:سلام پسرم
کوک:سلام مامان
مامان:کوک میخوام بهت بگم که فردا قراره با سوریا برین خرید عروسی
کوک:چیییی
مامان:لج نکن(عصبانی)
و مامان کوک قطع کرد
کوک هم تو شوک بود و هم عصبانی..
کوک:یعنی به مامانم و خانوادش نگفته اون روز رو
کوک وقتی خدمتکار درو باز کرد بدون سلام کردن رفت داخل اتاقش
یون جی:وااا کوک کجا رفتی
یون جی رفت تو اتاق کوک... دید که کوک قرمز شده بود
یون جی:کوک چی... چیشده
کوک:عوضییییی(عصبانیت شدید)
یون جی:با منی
کوک:کی باتوعه... همش به خودت میگیری(داد)
یون جی:خب..
کوک:چییییهه حال ندارم برو بیرون (عصبانی)
یون جی:کو....
کوک:یون جی برو بیرون
یون جی:اما...
کوک:گمشو بیرون اههه
یون جی بغضش گرفت و رفت بیرون
بدون لباس گرم پیاده تو خیابون... داشت میرفت که بارون اومد... بارون شدید بود و
یون جی شده بود مثل موش آب کشیده
داشت میرفت که یهو.....
کپی ممنوع
شرط ۱۷ لایک و ۱۰ کامنت
۱۷.۲k
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.