رمان(عشق)پارت۴۰
سوسن:آره مطمئنم نگران نباش فقط یه کم خستم میرم یکم استراحت کنم. عمر:پس من دستت رو میگیرم. سوسن:باشه. «ساعت ۶ عصر». سوسن:عمر میگم میای یه فیلم ببینیم. عمر:باشه عشقم.
سوسن:بخاطر تو فیلم ترسناک انتخاب کردم. عمر:نه دیگه نشد تو از این فیلما خوشت نمیاد و میترسی تازه الان حامله هم هستی اصلا برات خوب نیست. سوسن:باشه🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰. «بعد فیلم». (سوسن داشت گریه میکرد). عمر:چی شده عشقم چرا گریه میکنی؟🥹. سوسن:هیچی فقط یکم احساساتی شدم همین🥹🥹🥹🥹🥹😢😢😢😢😢. عمر:بیا بغلم عشق احساساتی من🥹🥰🥰. «همین لحظه خونه ی فرید». فرید:آرکاداشلار ببینید بر طبق همین نقشه ای که کشیدم جلو برید......میران(یکی از آدمای فرید هست).من به تو از چشمام هم بیشتر اعتماد دارم پس تو باید کار اصلی رو بکنی. میران:چشم داداش فرید هرچی شما بگین. «همین لحظه خونه ی آیبر». (آیبیکه به سوسن زنگ زد). آیبیکه:الو سلام سوسنم🥰🥰🥰🥰🥰. سوسن:سلام آیبکممم🥰🥰🥰🥰🥰🥰. آیبیکه:میگم امشب با عمر بیاید خونمون تازه هاکان هم دلش خیلی برای خاله سوسن و عمو عمرش تنگ شده........راستی حالت چطوره ببین اصلا اصلا نباید خسته بشی اینو که میدونید باید حواست به بچه باشه🥰🥰. سوسن:باشه میایم......مگه پسرعموت میزاره جدا دیوونه شده😅😅😅😅😅😅😅😅😅. آیبیکه:بنظرم کار خوبی میکنه تو فقط باید استراحت کنی🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰. سوسن:باشه بابا😂😂😂. آیبیکه:پس شب میبینمت🥰🥰🥰🥰🥰. سوسن:باشه پس شب میبینمتون🥰🥰🥰. (مکالمه پایان یافت). عمر:ببینم به کی گفتی دیوونه😂😂😂پس جریمه میشی من میرم یه ظرف دیگه میوه برات میارم و بهت میدم تا اون موقع بفهمی دیوونه کیه😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂. سوسن:عمر نه تروخدا🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣. عمر:بیا بخور😅😅😅😅😅😅😅😅😅😅. (سوسن فرار کرد و عمر هم رفت دنبالش و گرفتش). عمر:نمیتونی از دست در بری سوسن خانم اینو میدونی😅😅😅😅😅😅😅😅😅😅😅😅. سوسن:باشه😅ولم کن🤣. عمر:ولت نمیکنم😂😂😂تا نگی عمر خان معذرت میخوام ولت نمیکنم🤣🤣🤣🤣. سوسن:چه از خود راضی😂😂😂😂نمیگم. عمر:که نمیگی باشه پس عواقبش پای خودت. سوسن:مثلاً میخوای چیکار کنی😅😅😅. عمر:این کار.(و لب سوسن رو بوسید). «شب خونه ی آیبر».........
سوسن:بخاطر تو فیلم ترسناک انتخاب کردم. عمر:نه دیگه نشد تو از این فیلما خوشت نمیاد و میترسی تازه الان حامله هم هستی اصلا برات خوب نیست. سوسن:باشه🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰. «بعد فیلم». (سوسن داشت گریه میکرد). عمر:چی شده عشقم چرا گریه میکنی؟🥹. سوسن:هیچی فقط یکم احساساتی شدم همین🥹🥹🥹🥹🥹😢😢😢😢😢. عمر:بیا بغلم عشق احساساتی من🥹🥰🥰. «همین لحظه خونه ی فرید». فرید:آرکاداشلار ببینید بر طبق همین نقشه ای که کشیدم جلو برید......میران(یکی از آدمای فرید هست).من به تو از چشمام هم بیشتر اعتماد دارم پس تو باید کار اصلی رو بکنی. میران:چشم داداش فرید هرچی شما بگین. «همین لحظه خونه ی آیبر». (آیبیکه به سوسن زنگ زد). آیبیکه:الو سلام سوسنم🥰🥰🥰🥰🥰. سوسن:سلام آیبکممم🥰🥰🥰🥰🥰🥰. آیبیکه:میگم امشب با عمر بیاید خونمون تازه هاکان هم دلش خیلی برای خاله سوسن و عمو عمرش تنگ شده........راستی حالت چطوره ببین اصلا اصلا نباید خسته بشی اینو که میدونید باید حواست به بچه باشه🥰🥰. سوسن:باشه میایم......مگه پسرعموت میزاره جدا دیوونه شده😅😅😅😅😅😅😅😅😅. آیبیکه:بنظرم کار خوبی میکنه تو فقط باید استراحت کنی🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰. سوسن:باشه بابا😂😂😂. آیبیکه:پس شب میبینمت🥰🥰🥰🥰🥰. سوسن:باشه پس شب میبینمتون🥰🥰🥰. (مکالمه پایان یافت). عمر:ببینم به کی گفتی دیوونه😂😂😂پس جریمه میشی من میرم یه ظرف دیگه میوه برات میارم و بهت میدم تا اون موقع بفهمی دیوونه کیه😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂. سوسن:عمر نه تروخدا🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣. عمر:بیا بخور😅😅😅😅😅😅😅😅😅😅. (سوسن فرار کرد و عمر هم رفت دنبالش و گرفتش). عمر:نمیتونی از دست در بری سوسن خانم اینو میدونی😅😅😅😅😅😅😅😅😅😅😅😅. سوسن:باشه😅ولم کن🤣. عمر:ولت نمیکنم😂😂😂تا نگی عمر خان معذرت میخوام ولت نمیکنم🤣🤣🤣🤣. سوسن:چه از خود راضی😂😂😂😂نمیگم. عمر:که نمیگی باشه پس عواقبش پای خودت. سوسن:مثلاً میخوای چیکار کنی😅😅😅. عمر:این کار.(و لب سوسن رو بوسید). «شب خونه ی آیبر».........
۳.۷k
۰۷ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.