رمان مافیای من فصل ۱ عشق یا نفرت قسمت ۲۰
_____________
ویو کوک
دیشب اصلا نخوابیدم داشتم به حسم فکر میکردم هرکاری کردم نمیتونستم به ا/ت اصلا فکر نکنم پس واقعا دوسش دارم
سر صبحونه که بچه ها اومدن و درموردش حرف زدیم
کوک: من دیشب درموردش فکر کردم و واقعا دوسش دارم
جیمین: تبریکککک قراره عمو بشم
جیهوپ: چقدر زود پیش رفتی خوب کی بهش میگی
کوک: امروز بچه ها ازتون میتونم یه خواهشی کنم
جیمین: البته بگو
کوک: میشه یه جای خوب پیدا کنید اونجا به ا/ت پیشنهاد بدم؟
جیهوپ: خیالت راحت یه جا رو میشناسم یعنی پرفکت شام و ناهارم میدن غذا نخورید اونجا رو رزو کنم فقط ناهار یا شام؟
کوک: ناهار هرچه زودتر بهتر
جیهوپ: اوکی *درحال تماس* باشه ممنونم مرسی ..... داش اوکی شد آدرسش هم فرستادم
کوک: ممنون هیونگ خیلی عشقی
جیهوپ: خوب با اجازتون من برم کار دارم
جیمین: اره دیگه بریم خداحافظ
جیهوپ: بای بای
کوک: بای
و دیگه رفتن و منم یونا رو صدا کردم و بردمش انباری و تا خورد زدمش (جررررر) بعد چند دقیقه هوپی زنگ زد و گفت آماده هست ا/ت رو صدا کردم که حاضر شه و منم حاضر شدم پایین منتظرش بودم که اومد وایی خیلی خوشگل شده بود
*بریم سر قراره*
با اون حرفی که زد*ا/ت گفت یه شوخیه* فکر میکردم دیگه ردم میکنه ولی گفت قبوله بغلش کردم و بهش گفتم دو روز دیگه عروسی داریم
ا/ت: چییی چه زود
کوک: ولی من نمیتونم صبر کنم زودباش بریم کلی کار داریم
باهاش رفتم و کلی خرید کردیم و فرداش قرار شد باهم بریم لباس عروسی اینا بخریم
ا/ت: ولی من میگم هنوز زوده
کوک: دیگه خرید ها رو کردم به اعضا هم گفتم دوستام هم دعوت کردم دیگه دیره بعدشم میخوایی پدرتم بیاد؟
ا/ت: وات د فاخخخخ چه زود ولی نه هرکاری میکنی به بابام نگو ازش به قدر کافی کشیدم
کوک: باشه وایی خیلی هیجان دارم عه رسیدیم خونه
وقتی در رو باز کردم اعضا خونه بودن
همه: مبارکههههه
کوک: یا حضرت شیرموز شما اینجا چیکار میکنید
جین: مشکلی داری بچه؟
کوک: آره دارم مخصوصا با تو
شوگا: تمومش کنید بابا بیاد جشن پسفردا عروسی داریم
بعد دیگه یه جشن کوچیک خودمونی گرفتن و اعضا و ا/ت باهم آشنا شدن وقتی اعضا رفتن کوک ا/ت رو به بقیه به عنوان همسرش معرفی کرد
ویو کوک
دیشب اصلا نخوابیدم داشتم به حسم فکر میکردم هرکاری کردم نمیتونستم به ا/ت اصلا فکر نکنم پس واقعا دوسش دارم
سر صبحونه که بچه ها اومدن و درموردش حرف زدیم
کوک: من دیشب درموردش فکر کردم و واقعا دوسش دارم
جیمین: تبریکککک قراره عمو بشم
جیهوپ: چقدر زود پیش رفتی خوب کی بهش میگی
کوک: امروز بچه ها ازتون میتونم یه خواهشی کنم
جیمین: البته بگو
کوک: میشه یه جای خوب پیدا کنید اونجا به ا/ت پیشنهاد بدم؟
جیهوپ: خیالت راحت یه جا رو میشناسم یعنی پرفکت شام و ناهارم میدن غذا نخورید اونجا رو رزو کنم فقط ناهار یا شام؟
کوک: ناهار هرچه زودتر بهتر
جیهوپ: اوکی *درحال تماس* باشه ممنونم مرسی ..... داش اوکی شد آدرسش هم فرستادم
کوک: ممنون هیونگ خیلی عشقی
جیهوپ: خوب با اجازتون من برم کار دارم
جیمین: اره دیگه بریم خداحافظ
جیهوپ: بای بای
کوک: بای
و دیگه رفتن و منم یونا رو صدا کردم و بردمش انباری و تا خورد زدمش (جررررر) بعد چند دقیقه هوپی زنگ زد و گفت آماده هست ا/ت رو صدا کردم که حاضر شه و منم حاضر شدم پایین منتظرش بودم که اومد وایی خیلی خوشگل شده بود
*بریم سر قراره*
با اون حرفی که زد*ا/ت گفت یه شوخیه* فکر میکردم دیگه ردم میکنه ولی گفت قبوله بغلش کردم و بهش گفتم دو روز دیگه عروسی داریم
ا/ت: چییی چه زود
کوک: ولی من نمیتونم صبر کنم زودباش بریم کلی کار داریم
باهاش رفتم و کلی خرید کردیم و فرداش قرار شد باهم بریم لباس عروسی اینا بخریم
ا/ت: ولی من میگم هنوز زوده
کوک: دیگه خرید ها رو کردم به اعضا هم گفتم دوستام هم دعوت کردم دیگه دیره بعدشم میخوایی پدرتم بیاد؟
ا/ت: وات د فاخخخخ چه زود ولی نه هرکاری میکنی به بابام نگو ازش به قدر کافی کشیدم
کوک: باشه وایی خیلی هیجان دارم عه رسیدیم خونه
وقتی در رو باز کردم اعضا خونه بودن
همه: مبارکههههه
کوک: یا حضرت شیرموز شما اینجا چیکار میکنید
جین: مشکلی داری بچه؟
کوک: آره دارم مخصوصا با تو
شوگا: تمومش کنید بابا بیاد جشن پسفردا عروسی داریم
بعد دیگه یه جشن کوچیک خودمونی گرفتن و اعضا و ا/ت باهم آشنا شدن وقتی اعضا رفتن کوک ا/ت رو به بقیه به عنوان همسرش معرفی کرد
۸.۹k
۱۲ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.