𝑴𝒚 𝒎𝒐𝒐𝒏 🌕
𝑴𝒚 𝒎𝒐𝒐𝒏 🌕
❄️🌙 𝑷𝒂𝒓𝒕 1 ❄️🌙
نفس گرمش رو بیرون داد با خودش گفت
چی میشد نفس هام شکل قلب بود؟ به خودش خندید و وارد کلاس شد عین هر روز سلام گرمی کرد
همه بچه های کلاس دوسش داشتن...
اون و تهیونگ از دانشآموز های معروف مدرسه بودن ؛
رابطه عمیقی بین دانش آموز های کلاس ایجاد شده بود
مثل ستاره های آسمون که کنار هم میدرخشن...
یا دونه های برف که کنار هم سفیدی کامل رو به چشم ها هدیه میدن
اونا با هم کامل بودن
یک کلاس منحصربهفرد...
روی صندلیش نشست
درست کنارش...
تهیونگ عطر همیشگیش رو زده بود...
نفس عمیقی کشید و دل کوچولوش دوباره پر از احساس شد
چقدر این پسر رو دوست داشت ، اون دختر ساکتی نبود اما از گفتن حسش ترس داشت جایی که قلب و مغزش روبهروی هم قرار میگرفتن...
🫀: عشقت رو ابراز کن
🧠: نه این اشتباهه اگه ردت کنه چی؟
دستش رو روی قلبش گذاشت
★ هی تا کی میخوای ادامه بدی؟ سردرگمم نکن و همزمان زمزمه کرد
★ اشتیاقی که قلبم برای دیدنت داره
رو فقط دلم میدونه و من...
من و دلم...
با ورود معلم صاف نشست
زنگ اول کلاس موسیقی داشت
همه منتظر نواختن نت ها بودن
با هرلمس آقای بیتگرام نت های موسیقی در محیط کلاس پرواز میکردن و با ظرافت تمام خودشون رو به لاله گوش دانشآموزها میرسوندن...
این نت ها احساسات ا/ت رو دوچندان کرده بود در تمام طول نواختنِ آقای بیتگرام چشم به تهیونگ دوخته بود و
تهیونگ غرق در موسیقی...
آقای بیتگرام متوجه جمعنبودن حواسش شد
صداش کرد و ازش خواست حالا اون پیانو بزنه
ا/ت توی موسیقی استاد بود از روی صندلی بلند شد و پشت پیانو قرار گرفت...
کش موهاش رو باز کرد...
انگار میخواست احساساتش رو با نواختن بروز بده و بقولی خودش رو آزاد کنه...
لبخندی زد و نشست
انگشتهاش صفحه کلید رو لمس کرد
پشت سر هم کلید ها رو میفشرد
اونقدری زیبا و باعلاقه مینواخت که تهیونگ غرقنگاهش شده بود...
انگار ایمان آورد که این دختر متعلق به ماهه...
❄️🌙 𝑷𝒂𝒓𝒕 1 ❄️🌙
نفس گرمش رو بیرون داد با خودش گفت
چی میشد نفس هام شکل قلب بود؟ به خودش خندید و وارد کلاس شد عین هر روز سلام گرمی کرد
همه بچه های کلاس دوسش داشتن...
اون و تهیونگ از دانشآموز های معروف مدرسه بودن ؛
رابطه عمیقی بین دانش آموز های کلاس ایجاد شده بود
مثل ستاره های آسمون که کنار هم میدرخشن...
یا دونه های برف که کنار هم سفیدی کامل رو به چشم ها هدیه میدن
اونا با هم کامل بودن
یک کلاس منحصربهفرد...
روی صندلیش نشست
درست کنارش...
تهیونگ عطر همیشگیش رو زده بود...
نفس عمیقی کشید و دل کوچولوش دوباره پر از احساس شد
چقدر این پسر رو دوست داشت ، اون دختر ساکتی نبود اما از گفتن حسش ترس داشت جایی که قلب و مغزش روبهروی هم قرار میگرفتن...
🫀: عشقت رو ابراز کن
🧠: نه این اشتباهه اگه ردت کنه چی؟
دستش رو روی قلبش گذاشت
★ هی تا کی میخوای ادامه بدی؟ سردرگمم نکن و همزمان زمزمه کرد
★ اشتیاقی که قلبم برای دیدنت داره
رو فقط دلم میدونه و من...
من و دلم...
با ورود معلم صاف نشست
زنگ اول کلاس موسیقی داشت
همه منتظر نواختن نت ها بودن
با هرلمس آقای بیتگرام نت های موسیقی در محیط کلاس پرواز میکردن و با ظرافت تمام خودشون رو به لاله گوش دانشآموزها میرسوندن...
این نت ها احساسات ا/ت رو دوچندان کرده بود در تمام طول نواختنِ آقای بیتگرام چشم به تهیونگ دوخته بود و
تهیونگ غرق در موسیقی...
آقای بیتگرام متوجه جمعنبودن حواسش شد
صداش کرد و ازش خواست حالا اون پیانو بزنه
ا/ت توی موسیقی استاد بود از روی صندلی بلند شد و پشت پیانو قرار گرفت...
کش موهاش رو باز کرد...
انگار میخواست احساساتش رو با نواختن بروز بده و بقولی خودش رو آزاد کنه...
لبخندی زد و نشست
انگشتهاش صفحه کلید رو لمس کرد
پشت سر هم کلید ها رو میفشرد
اونقدری زیبا و باعلاقه مینواخت که تهیونگ غرقنگاهش شده بود...
انگار ایمان آورد که این دختر متعلق به ماهه...
۱۲.۶k
۰۳ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.