(2) You love a vampire : part 1
_ آرزو میکنم ...تائو به زودی برگرده...فوتش کرد ...یکی دیگم اونجا بود برشداشت و آرزو کرد: ای کاش میتونستم انسان هارو ببینم و باهاشو صلح کنم
فوتش کرد...داشت توی جنگل قدم میزد که دوتا نگهبان جلوش سبز شدن...نگهبانارو شناخت نگهبانای خودشون بودن
_ای بابا
نگهبانا برشگردوند به قصر بعدش به اتاق سوهو بردنش...سوهو روش به پنجره بود و بیرون و نگاه میکرد خیلی جدی گفت:
کجا بودی؟؟
ترس وجود پرنسسو گرفت...با لکنت گفت: من...همینجا بودم نزدیک...قصر
س: مطمئنی؟
_آره
سوهو: ولی نگهبانا گفتن نزدیک منطقه آدما پیدات کردن...
از این حرفش جا خورد و دستپاچه شد
_عاااا....من
س: مگه نگفتم نرو اونجا
_اونجا که کسی نبود
س: اگه تله گذاشته باشن چی؟
_اما من هیچی ندیدم
س: قرار نیست تله رو ببینی... هر لحظه ممکنه بکشنت... من نگرانتم لیلی.... نمیخوام مثل مادر بشی.... و به دست انسانا کشته بشی و عذاب بکشی
سرشو انداخت پایین....
س: امروز ساعت 5 شوالیه ها برمیگردن
یهو جا خورد : واقعا؟؟؟
س: اهوم........برو سریع حاضر شو ساعت 4 و نیمه
_باشه
س: لطفا انقدرم منو حرص نده
خندید: باشه
دستاشو باز کرد : بیا ببینم....
با خوشحالی رفت بغلش. سوهو سرشو بوسید بعدم سریع رفت و لباسشو پوشید ...دم قصر منتظر بودن که یه کالسکه رسید
اول از همه فرمانده لی پیاده شد و جلو اومد به سوهو تعظیم کرد: سرورم
سوهو با لبخند سری تکون داد...لی رفت سمت پرنسس : بانوی من...
لیلی پرید بغلش لی از این کارش جا خورد و خندش گرفت:
😁 عزیزم...
بعدم محکم بغلش کرد...شوالیه سهون اومد و به سوهو تعظیم کرد بعدم رفت بغل پرنسس پرنسس لیلی شوالیه هارو مثل دوست میدونست برای همین دوستانه خوش آمد میگفت سوهو هم مخالفتی نداشت چون همشون از بچگی باهم بزرگ شدن...لوهان از کالسکه پیاده شد لوهان علاوه بر شوالیه شاهزاده بود برادر کوچیک سوهو که 4 سال ازش کوچیک تر بود و از لیلی 1 سال بزرگتر...از کالسکه اومد بیرون و رفت بغل سوهو
لوهان: هیونگ
سوهو هم یه لبخند بهش زد : خوش اومدی دونگسنگ
تا لیلی رو دید چشماش گرد شد لیلی هم همینطور...بعدم پریدن بغل هم لیلی محکم بغلش کرده بود
_اوپا
لوهان: خواهر کوچولوی من
همه اومده بودن اما به نظر لیلی یه نفر نبود...
رو به بقیه گفت: پس تائو...؟
لی سرشو انداخت پایین
سهون: متاسفم بانو
لوهان ناراحت نگاه میکرد..
فوتش کرد...داشت توی جنگل قدم میزد که دوتا نگهبان جلوش سبز شدن...نگهبانارو شناخت نگهبانای خودشون بودن
_ای بابا
نگهبانا برشگردوند به قصر بعدش به اتاق سوهو بردنش...سوهو روش به پنجره بود و بیرون و نگاه میکرد خیلی جدی گفت:
کجا بودی؟؟
ترس وجود پرنسسو گرفت...با لکنت گفت: من...همینجا بودم نزدیک...قصر
س: مطمئنی؟
_آره
سوهو: ولی نگهبانا گفتن نزدیک منطقه آدما پیدات کردن...
از این حرفش جا خورد و دستپاچه شد
_عاااا....من
س: مگه نگفتم نرو اونجا
_اونجا که کسی نبود
س: اگه تله گذاشته باشن چی؟
_اما من هیچی ندیدم
س: قرار نیست تله رو ببینی... هر لحظه ممکنه بکشنت... من نگرانتم لیلی.... نمیخوام مثل مادر بشی.... و به دست انسانا کشته بشی و عذاب بکشی
سرشو انداخت پایین....
س: امروز ساعت 5 شوالیه ها برمیگردن
یهو جا خورد : واقعا؟؟؟
س: اهوم........برو سریع حاضر شو ساعت 4 و نیمه
_باشه
س: لطفا انقدرم منو حرص نده
خندید: باشه
دستاشو باز کرد : بیا ببینم....
با خوشحالی رفت بغلش. سوهو سرشو بوسید بعدم سریع رفت و لباسشو پوشید ...دم قصر منتظر بودن که یه کالسکه رسید
اول از همه فرمانده لی پیاده شد و جلو اومد به سوهو تعظیم کرد: سرورم
سوهو با لبخند سری تکون داد...لی رفت سمت پرنسس : بانوی من...
لیلی پرید بغلش لی از این کارش جا خورد و خندش گرفت:
😁 عزیزم...
بعدم محکم بغلش کرد...شوالیه سهون اومد و به سوهو تعظیم کرد بعدم رفت بغل پرنسس پرنسس لیلی شوالیه هارو مثل دوست میدونست برای همین دوستانه خوش آمد میگفت سوهو هم مخالفتی نداشت چون همشون از بچگی باهم بزرگ شدن...لوهان از کالسکه پیاده شد لوهان علاوه بر شوالیه شاهزاده بود برادر کوچیک سوهو که 4 سال ازش کوچیک تر بود و از لیلی 1 سال بزرگتر...از کالسکه اومد بیرون و رفت بغل سوهو
لوهان: هیونگ
سوهو هم یه لبخند بهش زد : خوش اومدی دونگسنگ
تا لیلی رو دید چشماش گرد شد لیلی هم همینطور...بعدم پریدن بغل هم لیلی محکم بغلش کرده بود
_اوپا
لوهان: خواهر کوچولوی من
همه اومده بودن اما به نظر لیلی یه نفر نبود...
رو به بقیه گفت: پس تائو...؟
لی سرشو انداخت پایین
سهون: متاسفم بانو
لوهان ناراحت نگاه میکرد..
۵.۸k
۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.