رمان رز صورتی پارت ۴. پارت اخر
دامیان که صدارو شنید رو شو بر گردوند و آنیا رو دید که مکس رو با مشت زده اولش خوشحال شد ولی لبخند شیطانیه آنیا رو که دید جا خورد
ذهن دامیان:این ....آن...آنیا نیس آنیا هیچوقت این رفتار رو نمیکنه خب مشت که عجیب نیس ولی اون لبخند مال آنیا نیس اون حتی وقتی من تهدیدش کردم هم اینکارو نکرد (البته بحث من جداس)
ذهن آنیا :🤯🤯🤯🤯دامیان منو ... بغل کرده؟
دامیان :آنیا تو مکان قبلی همون ساعت میبینمت
ذهن آنیا:پس زنگ بعد ههاا؟🤔
زنگ بعدش :»
آنیا:من .. اومدن
دامیان:خوبه، میخواستم ببینم چرا مکسو زدی؟
آنیا:مکس گفت آنیا و دامیان باهم بهم زدن و به آنیا خندید
ذهن دامیان :( توجه توجه آنیا داره ذهنشو میخونه) حققققشششششش بببووودددددددددد😡😡😡
دامیان:این دلیل خوبی نیس
آنیا از شدت دو رو بودن دامیان:😦😦 دامیان:یه دلیل خوب بگو
آنیا:خب ....آنیا.....چیزه.....راستش...آمممم
دامیان:پس به روش سخت پیش میریم
دامیان : اومد جلوی آنیا ایستاد و چسبوندش به دیوار بعد زل زد تو چشاش و گفت
دامیان: میخوای چیزی رو بم بگی؟
آنیا: خب.... راستش........آنیا.....آن....آنیا
زیییینننننننننگگگگگگگگ زنگ کلاس خورد و آنیا و دامیان رفتن کلاس
دامیال:میرع برای زنگ بعد
زنگ بعد دوباره دامیال نگاه کرد به آنیا و گفت
دامیان: سریع بگو آخرش که باید بفهمم 🤨
آنیا: آنیا دوس نداره بگه
دامیان:ازت نپرسیدم دوس داری یا نه!
آنیا:آنیا دامیانو دوس نداره🥺🥺╥﹏╥
آنیا زد زیر گریه
دامیان : آهه... راستش نمیخواستم اینجوری شه آنیا... آنیا متاسفم
دامیان : خب پس اول من چیزی رو میگم که نمیتونم بگم چیزه 。◕‿◕。 من ..... من.......خب چطور بگم آنیا من من
آنیا : آنیا اول میگه آنیا از پسر دوم خوشش میاد😳
دامیان:😧😦😳😵😳😳😳
دامیان آمیا رو می بره عقب تا بچسبه به دیوار و بعدشو فقط منحرفا می دونن
پایان رمان رز صورتی
ذهن دامیان:این ....آن...آنیا نیس آنیا هیچوقت این رفتار رو نمیکنه خب مشت که عجیب نیس ولی اون لبخند مال آنیا نیس اون حتی وقتی من تهدیدش کردم هم اینکارو نکرد (البته بحث من جداس)
ذهن آنیا :🤯🤯🤯🤯دامیان منو ... بغل کرده؟
دامیان :آنیا تو مکان قبلی همون ساعت میبینمت
ذهن آنیا:پس زنگ بعد ههاا؟🤔
زنگ بعدش :»
آنیا:من .. اومدن
دامیان:خوبه، میخواستم ببینم چرا مکسو زدی؟
آنیا:مکس گفت آنیا و دامیان باهم بهم زدن و به آنیا خندید
ذهن دامیان :( توجه توجه آنیا داره ذهنشو میخونه) حققققشششششش بببووودددددددددد😡😡😡
دامیان:این دلیل خوبی نیس
آنیا از شدت دو رو بودن دامیان:😦😦 دامیان:یه دلیل خوب بگو
آنیا:خب ....آنیا.....چیزه.....راستش...آمممم
دامیان:پس به روش سخت پیش میریم
دامیان : اومد جلوی آنیا ایستاد و چسبوندش به دیوار بعد زل زد تو چشاش و گفت
دامیان: میخوای چیزی رو بم بگی؟
آنیا: خب.... راستش........آنیا.....آن....آنیا
زیییینننننننننگگگگگگگگ زنگ کلاس خورد و آنیا و دامیان رفتن کلاس
دامیال:میرع برای زنگ بعد
زنگ بعد دوباره دامیال نگاه کرد به آنیا و گفت
دامیان: سریع بگو آخرش که باید بفهمم 🤨
آنیا: آنیا دوس نداره بگه
دامیان:ازت نپرسیدم دوس داری یا نه!
آنیا:آنیا دامیانو دوس نداره🥺🥺╥﹏╥
آنیا زد زیر گریه
دامیان : آهه... راستش نمیخواستم اینجوری شه آنیا... آنیا متاسفم
دامیان : خب پس اول من چیزی رو میگم که نمیتونم بگم چیزه 。◕‿◕。 من ..... من.......خب چطور بگم آنیا من من
آنیا : آنیا اول میگه آنیا از پسر دوم خوشش میاد😳
دامیان:😧😦😳😵😳😳😳
دامیان آمیا رو می بره عقب تا بچسبه به دیوار و بعدشو فقط منحرفا می دونن
پایان رمان رز صورتی
۷۵۸
۰۳ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.