Part ²⁶
Part ²⁶
ا.ت ویو:با لبخندی که تابحال ازش ندیده بودم حرفش رو تایید کرد
:خب برید بشینید اینجوری خسته میشید
و با دستاش به یه قسمتی اشاره کرد... جونگ کوک سری تکون داد... دستشو گذاشت پشت کمرم و و به قسمتی از سالن هدایتم کرد... از تماس دستش به بدنم دلم ریخت و قلبم اومد تو دهنم... روی صندلی هایی که دور میز بودن نشستیم طولی نکشید که سرکله ی هاری پیداش شد و باخشم اومد سمتمون و کنار جونگ کوک نشست و دستش رو گرفت گفت
هاری:کوک چرا منتظرم نموندی که باهم بیایم
و بعد با نفرت نگاهم کرد.. جونگ کوک دستش رو از تو دستای هانول بیرون کشید گفت
کوک:قرار بود کس دیگه ای رو با خودم بیارم دیگه تو اضافی بودی
هاری با اخم نگاهشو داد به من و با غیض از جاش بلند شد و گفت:به موقعش دارم براتون و رفت... مدتی بعد مادر هانول با عمو زنعموش همراه با اون پسره که همیشه پیش جونگ کوک بود اومدن و دور میز نشستن... کنار من جونگ کوک و مادرش بودن...مدتی بعد جونگ کوک از جاش بلند شد و رفت به رفتنش نگاه کردم کجا میرفت...فکرمو مشغول نکردم...همه منتظره ورود عروس بودن... مدت کوتاهی در سالن باز شد و هانول با لباس سفید همراه با کوک وارد سالن شدن همه دست میزدن... پس بگو جونگ کوک برای چی بلند شد... از مهربونی که نسبت به خواهرش نشون میداد خوشحال شدم... جونگ کوک دست هانول رو گذاشت در دست داماد و چند کلمهای گفت و از اونا دور شد و اومد پیش مون و نشست... نگاهی بهش کردم گفتم
ا.ت:خوشبحال هانول که همچین برادری داره
کوک لبخندی زد...منم بهش لبخندی زدم نگاهمو دادم به جایی که عروس و دوماد بودن...ولی جونگ کوک هنوز داشت نگاهم میکرد...پدر روحانی اومد جلو گفت
:اقای مین لطفا با من تکرار کنید
بعد از اون هرچیزی که پدر روحانی میگفت یون هو یا همون داماد تکرار میکرد که نوبت هانول رسید... بعد از سوگند خوردن پدر روحانی گفت
:هم اکنون شما دونفر را زوج خوشبختی اعلام میکنم
هانول و یون هو هم دیگر رو بوسیدن...همه دست میزدن... نگاهی به مادر هانول کردم که داشت اشک شوق میریخت... دستمو روی شونش گذاشتم که برگشت سمتم... لبخندی بهش زدم اونم متقابل همین کارو کرد... مراسم تازه شروع شده بود و همه داشتن اون وسط با پارتنرشون میرقصیدن همون جور که نگاهشون میکردم همون پسره که پیش جونگ کوک نشسته بود اومد کنارم نشست گفت
جیمین:توی این دوره زمونه دختری پیدا نمیشه که باهاش برقصی
نگاهی به اطراف کردم گفتم
ا.ت:این همه دختر برو با یکیشون برقص
پسره که حتی اسمشم نمیدونستم گفت
جیمین:اگه میخواستم با اونا برقصم که پیش تو نمیومدم
ا.ت:یعنی اومدی ازم خواهش کنی که باهات برقصم
جیمین:دقیقا
پسره بلند شد و دستشو سمتم گرفت
جیمین:...
ادامه دارد
شرط:لایک کامنت بالا باشه
منتظرم✨
🍷حمایت فراموش نشه🍷
ا.ت ویو:با لبخندی که تابحال ازش ندیده بودم حرفش رو تایید کرد
:خب برید بشینید اینجوری خسته میشید
و با دستاش به یه قسمتی اشاره کرد... جونگ کوک سری تکون داد... دستشو گذاشت پشت کمرم و و به قسمتی از سالن هدایتم کرد... از تماس دستش به بدنم دلم ریخت و قلبم اومد تو دهنم... روی صندلی هایی که دور میز بودن نشستیم طولی نکشید که سرکله ی هاری پیداش شد و باخشم اومد سمتمون و کنار جونگ کوک نشست و دستش رو گرفت گفت
هاری:کوک چرا منتظرم نموندی که باهم بیایم
و بعد با نفرت نگاهم کرد.. جونگ کوک دستش رو از تو دستای هانول بیرون کشید گفت
کوک:قرار بود کس دیگه ای رو با خودم بیارم دیگه تو اضافی بودی
هاری با اخم نگاهشو داد به من و با غیض از جاش بلند شد و گفت:به موقعش دارم براتون و رفت... مدتی بعد مادر هانول با عمو زنعموش همراه با اون پسره که همیشه پیش جونگ کوک بود اومدن و دور میز نشستن... کنار من جونگ کوک و مادرش بودن...مدتی بعد جونگ کوک از جاش بلند شد و رفت به رفتنش نگاه کردم کجا میرفت...فکرمو مشغول نکردم...همه منتظره ورود عروس بودن... مدت کوتاهی در سالن باز شد و هانول با لباس سفید همراه با کوک وارد سالن شدن همه دست میزدن... پس بگو جونگ کوک برای چی بلند شد... از مهربونی که نسبت به خواهرش نشون میداد خوشحال شدم... جونگ کوک دست هانول رو گذاشت در دست داماد و چند کلمهای گفت و از اونا دور شد و اومد پیش مون و نشست... نگاهی بهش کردم گفتم
ا.ت:خوشبحال هانول که همچین برادری داره
کوک لبخندی زد...منم بهش لبخندی زدم نگاهمو دادم به جایی که عروس و دوماد بودن...ولی جونگ کوک هنوز داشت نگاهم میکرد...پدر روحانی اومد جلو گفت
:اقای مین لطفا با من تکرار کنید
بعد از اون هرچیزی که پدر روحانی میگفت یون هو یا همون داماد تکرار میکرد که نوبت هانول رسید... بعد از سوگند خوردن پدر روحانی گفت
:هم اکنون شما دونفر را زوج خوشبختی اعلام میکنم
هانول و یون هو هم دیگر رو بوسیدن...همه دست میزدن... نگاهی به مادر هانول کردم که داشت اشک شوق میریخت... دستمو روی شونش گذاشتم که برگشت سمتم... لبخندی بهش زدم اونم متقابل همین کارو کرد... مراسم تازه شروع شده بود و همه داشتن اون وسط با پارتنرشون میرقصیدن همون جور که نگاهشون میکردم همون پسره که پیش جونگ کوک نشسته بود اومد کنارم نشست گفت
جیمین:توی این دوره زمونه دختری پیدا نمیشه که باهاش برقصی
نگاهی به اطراف کردم گفتم
ا.ت:این همه دختر برو با یکیشون برقص
پسره که حتی اسمشم نمیدونستم گفت
جیمین:اگه میخواستم با اونا برقصم که پیش تو نمیومدم
ا.ت:یعنی اومدی ازم خواهش کنی که باهات برقصم
جیمین:دقیقا
پسره بلند شد و دستشو سمتم گرفت
جیمین:...
ادامه دارد
شرط:لایک کامنت بالا باشه
منتظرم✨
🍷حمایت فراموش نشه🍷
۱.۹k
۱۶ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.