★چند پارتی★
★چند پارتی★
#تابع_قوانین_جمهوری_اسلامی
pirt: 7
اون لباسی که جونگکوک برام گذاشت خیلی خیلی قشنگ بود سریع لباسمو عوض کردم که جین در زد و گفت 👇🏻
جین: خانم یوری اماده اید!؟
یوری: اره امادم
جین: فقط اگر رفتین پایین باید یه کاری کنید که انگار دوست دختر جونگکوک هستین
یوری: چ...چی....چرا؟
جین: فقط کاری که بهتون گفتم انجام بدید
یوری: خ...خیله خب
جین که رفت منم از پله ها اروم اروم رفتم پایین همه بهم نگاه کردن جونگکوک هم خیلی خیلی بد بهم نگاه میکرد از ترس نزدیک بود غش کنم که جونگکوک اومد بهم گفت👇🏻
جونگکوک: خیلی خوشگل شدی
یوری: ممنون
جونگکوک: افتخار میدید باهام برقصی (دستشو اورد که باهاش برقصم)
یوری: هوم باشه(دستمو گذاشتم روی دستش)
رفتیم پایین و رقصیدیم
۵ دقیقه بعد
جونگکوک خیلی نوشیدنی خورد منم هیچی نخوردم فقط جونگکوک رو بوردم توی اتاق خیلی مست بود میخواستم برم بیرون که جونگکوک دستمو گرفت و گفت 👇🏻
جونگکوک: کجا میری؟(مست بود)
یوری: جونگکوک چه کار میکنی دستمو ول کن
جونگکوک: میخوام شب هات رو باهات بگذرونم
یوری: جونگکوک داری چی میگی
جونگکوک: میخوام ببو.سمت
یوری: چی 😳
جونگکوک: بیا اینجا ببینم (منو کشوند سمت خودش)
یوری: د...دا...داری چه کار میکنی (ترس)
جونگکوک: هیششششش ساکت (دستشو گذاشت روی لبم)
چشم تو چشم بودیم که جونگکوک منو بو.سید منم چقدر خر بودم همراهیش کردم
صبح شد
صبح شد دیدم بغل جونگکوک خوابیدم جونگکوک هم لخت بود
خداروشکر من لباس تنم بود
سریع رفتم صبحونه رو اماده کردم
دیدم جونگکوک اومد توی آشپز خونه از پشت منو بغل کرد بهش گفتم 👇🏻
یوری: داری چه کار میکنی
جونگکوک: هیچی
یوری: یکی میادا
جونگکوک: خو بزار بیان
یوری: سنآ میادا
جونگکوک: خو بزار بیاد
یوری: غذا میسوزه ها
جونگکوک: خو بزار بسوزه
یوری: اتیش میگیره ها
جونگکوک: هیش (بهم نگاه کرد)
چشم تو چشم بودیم که من سریع گرفتم لبشو بوسیدم و فرار کردم
★تا جایی که تونستم گذاشتم بچها نمیدونم امروز چند شنبه است چون یکی از فامیلام میخواد بیاد برای همین سه شنبه صبح براتون میزارم و شب هم نمیتونم بزارم چون عروسی داریم برای همین اگر میخواید پارت بعدی رو بزارم لایک کنید★
#جونگکوک #فیک_از_جونگکوک #فیک #داستان #بی_تی_اس
#تابع_قوانین_جمهوری_اسلامی
pirt: 7
اون لباسی که جونگکوک برام گذاشت خیلی خیلی قشنگ بود سریع لباسمو عوض کردم که جین در زد و گفت 👇🏻
جین: خانم یوری اماده اید!؟
یوری: اره امادم
جین: فقط اگر رفتین پایین باید یه کاری کنید که انگار دوست دختر جونگکوک هستین
یوری: چ...چی....چرا؟
جین: فقط کاری که بهتون گفتم انجام بدید
یوری: خ...خیله خب
جین که رفت منم از پله ها اروم اروم رفتم پایین همه بهم نگاه کردن جونگکوک هم خیلی خیلی بد بهم نگاه میکرد از ترس نزدیک بود غش کنم که جونگکوک اومد بهم گفت👇🏻
جونگکوک: خیلی خوشگل شدی
یوری: ممنون
جونگکوک: افتخار میدید باهام برقصی (دستشو اورد که باهاش برقصم)
یوری: هوم باشه(دستمو گذاشتم روی دستش)
رفتیم پایین و رقصیدیم
۵ دقیقه بعد
جونگکوک خیلی نوشیدنی خورد منم هیچی نخوردم فقط جونگکوک رو بوردم توی اتاق خیلی مست بود میخواستم برم بیرون که جونگکوک دستمو گرفت و گفت 👇🏻
جونگکوک: کجا میری؟(مست بود)
یوری: جونگکوک چه کار میکنی دستمو ول کن
جونگکوک: میخوام شب هات رو باهات بگذرونم
یوری: جونگکوک داری چی میگی
جونگکوک: میخوام ببو.سمت
یوری: چی 😳
جونگکوک: بیا اینجا ببینم (منو کشوند سمت خودش)
یوری: د...دا...داری چه کار میکنی (ترس)
جونگکوک: هیششششش ساکت (دستشو گذاشت روی لبم)
چشم تو چشم بودیم که جونگکوک منو بو.سید منم چقدر خر بودم همراهیش کردم
صبح شد
صبح شد دیدم بغل جونگکوک خوابیدم جونگکوک هم لخت بود
خداروشکر من لباس تنم بود
سریع رفتم صبحونه رو اماده کردم
دیدم جونگکوک اومد توی آشپز خونه از پشت منو بغل کرد بهش گفتم 👇🏻
یوری: داری چه کار میکنی
جونگکوک: هیچی
یوری: یکی میادا
جونگکوک: خو بزار بیان
یوری: سنآ میادا
جونگکوک: خو بزار بیاد
یوری: غذا میسوزه ها
جونگکوک: خو بزار بسوزه
یوری: اتیش میگیره ها
جونگکوک: هیش (بهم نگاه کرد)
چشم تو چشم بودیم که من سریع گرفتم لبشو بوسیدم و فرار کردم
★تا جایی که تونستم گذاشتم بچها نمیدونم امروز چند شنبه است چون یکی از فامیلام میخواد بیاد برای همین سه شنبه صبح براتون میزارم و شب هم نمیتونم بزارم چون عروسی داریم برای همین اگر میخواید پارت بعدی رو بزارم لایک کنید★
#جونگکوک #فیک_از_جونگکوک #فیک #داستان #بی_تی_اس
۱۴.۴k
۰۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.