پارت ۱
پارت ۱
آنیا
روز اول مدرسه یه مشت تو صورت یکی خالی کردم آره دامیان دزموند همون پسر دوم، به خاطر اون دو تا تونیتروس گرفتم
لوید: آنیا بیدار شو
آنیا : بابا لطفا ....
لوید : ساکت امروز حوصله ی حرف زدن ندارم مگر نه دیرت میشه
آنیا : هممم(عصبانی)
خلاصه رفتن مدرسه:
بکی : اوهایو آنیا چان
آنیا : اوهایو بکی
بکی : برلینت عاشق رو دیدی ؟ بلاخره اعتراف کردن
آنیا: بکی هزار بار بهت گفتم که من انیمه دوست دارم
بکی : خب حالا آنیا کیفت کوک نیست ؟ عصبی
آنیا :< چون خسوف ....>
(بکی افکارات انیا رو بهم زد)
بکی : ها راستی آنیا اعلامیه رو دیدی ؟
آنیا : کدوم اعلامیه ؟
بکی : اینکه قراره بریم خوابگاه
آنیا : جدی ؟
آنیا :< اگه اینطوری باشه با پسر دوم بیوفتم خیلی خوب میشه>
بکی : فکر کنم ترتیب ها تصادفی باشه ؟ هر چی باشه هر سری اون ریش بزی اینو میگه ( هندرسون و میگه )
آنیا : امروزه ؟
بکی : آره ، شانس بیاری با اون نیوفتی
آنیا : اون به درخت میگن هر چند خودش هم شبیه درخته با اون موهاش
بکی : کاشکی باهم بیوفتیم
آنیا : موافقم
توی راهرو
نوچه هاش : راستی ارباب دامیان شنیدید کلاس اولی ها میرن خوابگاه
دامیان : آره
دامیان :< دوباره این کله صورتی >
آنیا ذهنش رو خوند
آنیا : درست با آنیا حرف بزن
دامیان :<ها ؟ از کجا فهمید
دامیان : کسی با تو نبود پا کوتاه
<شاید واقعا میتونه ذهن بخونه >
آنیا <من که بهش گفتم میتونم ذهن بخونم آخر باور نکرد>
سر کلاس
هندرسون : معلم ریاضی قرار بود توضیح بده ولی به دلیل سرما خوردگی من بجای ایشان اومدم
آنیا<دیگه دارم حس میکنم این هندرسون معلم ها رو خفت میکنه تا خودش بیاد سر کلاس>
هندرسون: طبق اعلامیه ی مدرسه ی ادن ...... ( دیگه همون خوابگاه این چیزا) خب اسم ها رو میخونم ترتیب ها کاملا تصادفی است
آنیا فورجر _ دامیان دزموند _ بکی بلک بل _ نوچه ها_ کارن برلون ( کمبود فامیلی😅)
بکی :اوه انیا باهم افتادیم
آنیا : مطمئنی تصادفی بوده ما باهم افتادیم ؟
بکی : آنیا دوست داری گروه ها رو جابه جا کنن؟
انیا< راست میگه این برای ماموریته بابایی>
زنگ ناهار
دامیان : هوی ، مزاحم نشو
نویسنده:( یه طوری میگه انگار آنیا شماره میخواد😅)
یکی میخوره به آنیا ، آنیا میخوره زمین
یه بنده خدایی : اوه ببخشید واقعا ( کتابهاش افتادن)
آنیا : مهم نیست کتاب هات ...
همون دختره : اشکال نداره
انیا < احساس میکنم یه جا دیدمش>
آنیا : آنیا میتونه اسمت رو بدونه ؟
دختره : کارن اسمم کارنه
آنیا : آنیا از دیدنت خوشبخته
دامیان : به جای سلام و احوال پرسی معذرت خواهی کنه بچه
بکی : کسی با تو حرف نزد
(کتابها روجمع کردن)
کارن : اسمت آنیاست ؟
آنیا : آره دوست های خوبی میشیم
پایان
بچه ها ویسگون نذاشت بنویسم و اینکه عکس کارن و میذارم
آنیا
روز اول مدرسه یه مشت تو صورت یکی خالی کردم آره دامیان دزموند همون پسر دوم، به خاطر اون دو تا تونیتروس گرفتم
لوید: آنیا بیدار شو
آنیا : بابا لطفا ....
لوید : ساکت امروز حوصله ی حرف زدن ندارم مگر نه دیرت میشه
آنیا : هممم(عصبانی)
خلاصه رفتن مدرسه:
بکی : اوهایو آنیا چان
آنیا : اوهایو بکی
بکی : برلینت عاشق رو دیدی ؟ بلاخره اعتراف کردن
آنیا: بکی هزار بار بهت گفتم که من انیمه دوست دارم
بکی : خب حالا آنیا کیفت کوک نیست ؟ عصبی
آنیا :< چون خسوف ....>
(بکی افکارات انیا رو بهم زد)
بکی : ها راستی آنیا اعلامیه رو دیدی ؟
آنیا : کدوم اعلامیه ؟
بکی : اینکه قراره بریم خوابگاه
آنیا : جدی ؟
آنیا :< اگه اینطوری باشه با پسر دوم بیوفتم خیلی خوب میشه>
بکی : فکر کنم ترتیب ها تصادفی باشه ؟ هر چی باشه هر سری اون ریش بزی اینو میگه ( هندرسون و میگه )
آنیا : امروزه ؟
بکی : آره ، شانس بیاری با اون نیوفتی
آنیا : اون به درخت میگن هر چند خودش هم شبیه درخته با اون موهاش
بکی : کاشکی باهم بیوفتیم
آنیا : موافقم
توی راهرو
نوچه هاش : راستی ارباب دامیان شنیدید کلاس اولی ها میرن خوابگاه
دامیان : آره
دامیان :< دوباره این کله صورتی >
آنیا ذهنش رو خوند
آنیا : درست با آنیا حرف بزن
دامیان :<ها ؟ از کجا فهمید
دامیان : کسی با تو نبود پا کوتاه
<شاید واقعا میتونه ذهن بخونه >
آنیا <من که بهش گفتم میتونم ذهن بخونم آخر باور نکرد>
سر کلاس
هندرسون : معلم ریاضی قرار بود توضیح بده ولی به دلیل سرما خوردگی من بجای ایشان اومدم
آنیا<دیگه دارم حس میکنم این هندرسون معلم ها رو خفت میکنه تا خودش بیاد سر کلاس>
هندرسون: طبق اعلامیه ی مدرسه ی ادن ...... ( دیگه همون خوابگاه این چیزا) خب اسم ها رو میخونم ترتیب ها کاملا تصادفی است
آنیا فورجر _ دامیان دزموند _ بکی بلک بل _ نوچه ها_ کارن برلون ( کمبود فامیلی😅)
بکی :اوه انیا باهم افتادیم
آنیا : مطمئنی تصادفی بوده ما باهم افتادیم ؟
بکی : آنیا دوست داری گروه ها رو جابه جا کنن؟
انیا< راست میگه این برای ماموریته بابایی>
زنگ ناهار
دامیان : هوی ، مزاحم نشو
نویسنده:( یه طوری میگه انگار آنیا شماره میخواد😅)
یکی میخوره به آنیا ، آنیا میخوره زمین
یه بنده خدایی : اوه ببخشید واقعا ( کتابهاش افتادن)
آنیا : مهم نیست کتاب هات ...
همون دختره : اشکال نداره
انیا < احساس میکنم یه جا دیدمش>
آنیا : آنیا میتونه اسمت رو بدونه ؟
دختره : کارن اسمم کارنه
آنیا : آنیا از دیدنت خوشبخته
دامیان : به جای سلام و احوال پرسی معذرت خواهی کنه بچه
بکی : کسی با تو حرف نزد
(کتابها روجمع کردن)
کارن : اسمت آنیاست ؟
آنیا : آره دوست های خوبی میشیم
پایان
بچه ها ویسگون نذاشت بنویسم و اینکه عکس کارن و میذارم
۴.۹k
۲۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.