فیک:ساسنگ فن من پارت۹۰
کمی نزدیک شد و لب زد:
-یعنی چی؟ مگه ممکنه؟ حتما جای خالیتو حس کرده
-خب. . .
دستی روی چونه ام کشیدم و گفتم:
-شب روی زمین خوابیده بود. . . دستمو گرفته بود. . . میگفت داشتم تو
خواب داد و فریاد میکردم؛ اما من فقط خواب یه پیتزا رو میدیدم که
گارسون مدام از من دورش میکرد. . . فقط تو خواب مدام میگفتم نرو.
نمیدونم کی فریاد زدم. . .
با شنیدن این حرف به سمتم هجوم برد و کنار نشست.
-واقعا تا صبح بخاطر تو روی زمین خوابیده بود؟
-آره. . .
سری تکون دادم و بهش نگاه کردم.
یرین جیغ خفه ای کشید و زمزمه کرد:
-این خیلی رمانتیکه. . .
_نه . . تو اونو نمیشناسی, احتماال بخاطر اینکه صدامو خفه کنه اونجا نشسته بوده
چشم غره ای رفت و لب زد:
-دیگه چیزی نبود؟
کمی نگاهش کردم و با به یاد آوردن اتفاق صبح دهنم رو باز کردم تا ماجرا
رو تعریف کنم اما با دیدن قیافه ی یرین منصرف شدم.
ترجیح میدادم به یک دختر از خودارضایی آیدلم حرفی نزنم.
کمی بیشرمانه بنظر میرسید!
-میخواستی یه چیزی بگی. . . چرا نگفتی
کمی خودم رو عقب کشیدم و پلکی زدم.
-نه. . . چیزی نمیخواستم بگم
یری اخمی کرد و ضربه ای روی پیشونیم زد.
-به من دروغ نگو. . . وقتی دروغ میگی از صورت داغونت میفهمم. . .
آب دهنم رو قورت دادم و زمزمه کرد
_دروغ. . . نگفتم. . .
اینبار انگشت هاش با شدت بیشتری روی پیشونیم فرود اومدن.
-میگی یا نه؟
کمی عقب تر رفتم و لب زدم:
-واقعا میخوای بشنوی؟
-گفتم بگــو. . .
لبهام رو تر کردم و زمزمه کردم:
-خب من باهاش شوخی کردم که اگر کمرش گرفته, میتونم زیر دوش
ماساژش بدم. . . بعد. . . وقتی رفتم جلوی سرویس بهداشتی. . . داشت. . .
به چشم های مشتاق یرین نگاهی کردم و به تندی ادامه دادم:
-داشت بخاطر اون حرف خودارضایی میکرد. . .
کمی مکث کرد و بعد با بینی چین خورده اش گفت:
-منحرفی چیزیه؟ بخاطر یه جمله جق زده؟
دستم رو پشت گردنم کشیدم و تایید کردم.
-خب. . . بنظرم. . .
دوباره کمی ایستاد و موهاش رو پشت گوشش فرستاد.
-خب بنظرم پیشرفت خوبیه. . . خیلی خوب. . .
آهی کشید و زمزمه کرد:
-هیچ وقت فکر نمیکردم برای همچین آیدلی جذابیت داشته باشی
تند تر از حد معمول پلکی زدم و پرسیدم:
-واقعا بنظرت براش جذابیت دارم؟
از جاش بلند شد و درحالیکه روی تخت دراز میکشید, جواب داد:
-معلومه. . . حس میکنم داره کم کم بهت وابسته میشه. . . این خیلی خوبه
از جام بلند شدم و به سمت تخت رفتم.
کنارش دراز کشیدم و با هیجان پرسیدم
_داری راست میگی؟ یعنی ممکنه به همین زودیا ازم بخواد دوست پسرش
باقی بمونم؟
یرین دستش رو زیر سرش گذاشت و چشم هاش رو تنگ کرد.
-خب آره. . . بنظر من که ممکنه. . . چرا نباشه؟
پاهام رو با ذوق روی تخت کوبیدم و لبخند بزرگی روی صورتم نقش بست.
حتی تصورش هم شیرین بود.
________________________________________
-یعنی چی؟ مگه ممکنه؟ حتما جای خالیتو حس کرده
-خب. . .
دستی روی چونه ام کشیدم و گفتم:
-شب روی زمین خوابیده بود. . . دستمو گرفته بود. . . میگفت داشتم تو
خواب داد و فریاد میکردم؛ اما من فقط خواب یه پیتزا رو میدیدم که
گارسون مدام از من دورش میکرد. . . فقط تو خواب مدام میگفتم نرو.
نمیدونم کی فریاد زدم. . .
با شنیدن این حرف به سمتم هجوم برد و کنار نشست.
-واقعا تا صبح بخاطر تو روی زمین خوابیده بود؟
-آره. . .
سری تکون دادم و بهش نگاه کردم.
یرین جیغ خفه ای کشید و زمزمه کرد:
-این خیلی رمانتیکه. . .
_نه . . تو اونو نمیشناسی, احتماال بخاطر اینکه صدامو خفه کنه اونجا نشسته بوده
چشم غره ای رفت و لب زد:
-دیگه چیزی نبود؟
کمی نگاهش کردم و با به یاد آوردن اتفاق صبح دهنم رو باز کردم تا ماجرا
رو تعریف کنم اما با دیدن قیافه ی یرین منصرف شدم.
ترجیح میدادم به یک دختر از خودارضایی آیدلم حرفی نزنم.
کمی بیشرمانه بنظر میرسید!
-میخواستی یه چیزی بگی. . . چرا نگفتی
کمی خودم رو عقب کشیدم و پلکی زدم.
-نه. . . چیزی نمیخواستم بگم
یری اخمی کرد و ضربه ای روی پیشونیم زد.
-به من دروغ نگو. . . وقتی دروغ میگی از صورت داغونت میفهمم. . .
آب دهنم رو قورت دادم و زمزمه کرد
_دروغ. . . نگفتم. . .
اینبار انگشت هاش با شدت بیشتری روی پیشونیم فرود اومدن.
-میگی یا نه؟
کمی عقب تر رفتم و لب زدم:
-واقعا میخوای بشنوی؟
-گفتم بگــو. . .
لبهام رو تر کردم و زمزمه کردم:
-خب من باهاش شوخی کردم که اگر کمرش گرفته, میتونم زیر دوش
ماساژش بدم. . . بعد. . . وقتی رفتم جلوی سرویس بهداشتی. . . داشت. . .
به چشم های مشتاق یرین نگاهی کردم و به تندی ادامه دادم:
-داشت بخاطر اون حرف خودارضایی میکرد. . .
کمی مکث کرد و بعد با بینی چین خورده اش گفت:
-منحرفی چیزیه؟ بخاطر یه جمله جق زده؟
دستم رو پشت گردنم کشیدم و تایید کردم.
-خب. . . بنظرم. . .
دوباره کمی ایستاد و موهاش رو پشت گوشش فرستاد.
-خب بنظرم پیشرفت خوبیه. . . خیلی خوب. . .
آهی کشید و زمزمه کرد:
-هیچ وقت فکر نمیکردم برای همچین آیدلی جذابیت داشته باشی
تند تر از حد معمول پلکی زدم و پرسیدم:
-واقعا بنظرت براش جذابیت دارم؟
از جاش بلند شد و درحالیکه روی تخت دراز میکشید, جواب داد:
-معلومه. . . حس میکنم داره کم کم بهت وابسته میشه. . . این خیلی خوبه
از جام بلند شدم و به سمت تخت رفتم.
کنارش دراز کشیدم و با هیجان پرسیدم
_داری راست میگی؟ یعنی ممکنه به همین زودیا ازم بخواد دوست پسرش
باقی بمونم؟
یرین دستش رو زیر سرش گذاشت و چشم هاش رو تنگ کرد.
-خب آره. . . بنظر من که ممکنه. . . چرا نباشه؟
پاهام رو با ذوق روی تخت کوبیدم و لبخند بزرگی روی صورتم نقش بست.
حتی تصورش هم شیرین بود.
________________________________________
۴.۲k
۰۸ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.