(عشق در مدرسه) پارت ۱۰
یکی از خدمتکارا رو صدا زد اومد و اتاق منو بهم نشون داد
+گمشو تو اتاقت شب راس ساعت 9تو اتاق منی فهمیدی
_فهمیدم
بعد همراه همون خدمتکاره رفتم بالا اتاقمو بهم نشون داد انگار از قبل فکر همه جا رو کرده بود دیگه رفتن به پیش دوستام و خوشگذرونی تعطیل پارتی و مست کردن تعطیل چه زندگی هست که دارم رفتم تو اتاقم وسایلامو از چمدون درآوردم و یکی یکی چیدم که یهو دیدم دلم بد جور تیر کشید و کمرم هم درد گرفت لای پاهامم خیس شد هووووف فهمیدم پریود شدم سریع رفتم تو حموم و پد گذاشتم تا خون همه جا رو برنداشته بعد رو تخت دراز کشیدم و با دوستام چت میکردم تا بلکه یکم از این زندگی مزخرف دور بشم دیدم یکی در اتاق رو زد همون خدمتکاره بود که اتاقمو نشونم داد
خدمتکار:میگم ارباب گفت تو باید از این به بعد براش غذا درست کنی بیا بریم پایین
_اها باشه اومدم(بغض)
خدمتکاره وقتی دید بغض کردم اومد کنارم نشست و دستشو گذاشت رو شونم
خدمتکار:هییی وقتی منم برای اولین بار اومدم اینجا شب تا صبح کارم گریه کردن بود ولی این عوضی اینقدر بی رحمه که فقط خودشو میبینه و حال هیچکس براش مهم نیس با گریه هیچی درست نمیشه بیا بریم کمکت میکنم
_هوم باشه راستی میتونم اسمتو بپرسم
خدمتکار:اره چرا که نه اصلا میتونیم با هم دوست باشیم اسم من میاست
_خوش بختم میا اسم منم اته
میا: منم خوشبختم عزیزم خب دیگه بیا بریم پایین الان پوست هر دمون کندس
_باشه بریم
رفتیم پایین تو آشپزخونه کلی خدمتکار مث من اونجا بود هر کدوم مشغول به یه کاری بودن منم مشغول کار شدم و برای این عوضی غذا درست میکردم
+گمشو تو اتاقت شب راس ساعت 9تو اتاق منی فهمیدی
_فهمیدم
بعد همراه همون خدمتکاره رفتم بالا اتاقمو بهم نشون داد انگار از قبل فکر همه جا رو کرده بود دیگه رفتن به پیش دوستام و خوشگذرونی تعطیل پارتی و مست کردن تعطیل چه زندگی هست که دارم رفتم تو اتاقم وسایلامو از چمدون درآوردم و یکی یکی چیدم که یهو دیدم دلم بد جور تیر کشید و کمرم هم درد گرفت لای پاهامم خیس شد هووووف فهمیدم پریود شدم سریع رفتم تو حموم و پد گذاشتم تا خون همه جا رو برنداشته بعد رو تخت دراز کشیدم و با دوستام چت میکردم تا بلکه یکم از این زندگی مزخرف دور بشم دیدم یکی در اتاق رو زد همون خدمتکاره بود که اتاقمو نشونم داد
خدمتکار:میگم ارباب گفت تو باید از این به بعد براش غذا درست کنی بیا بریم پایین
_اها باشه اومدم(بغض)
خدمتکاره وقتی دید بغض کردم اومد کنارم نشست و دستشو گذاشت رو شونم
خدمتکار:هییی وقتی منم برای اولین بار اومدم اینجا شب تا صبح کارم گریه کردن بود ولی این عوضی اینقدر بی رحمه که فقط خودشو میبینه و حال هیچکس براش مهم نیس با گریه هیچی درست نمیشه بیا بریم کمکت میکنم
_هوم باشه راستی میتونم اسمتو بپرسم
خدمتکار:اره چرا که نه اصلا میتونیم با هم دوست باشیم اسم من میاست
_خوش بختم میا اسم منم اته
میا: منم خوشبختم عزیزم خب دیگه بیا بریم پایین الان پوست هر دمون کندس
_باشه بریم
رفتیم پایین تو آشپزخونه کلی خدمتکار مث من اونجا بود هر کدوم مشغول به یه کاری بودن منم مشغول کار شدم و برای این عوضی غذا درست میکردم
۳۹.۶k
۰۶ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.