وقتی میدزتت و ...🌙⭐️🌼💛
وقتی میدزتت و ...🌙⭐️🌼💛
نویسنده :پارک جیون
هانول و یونگی
شات ۲
آدما میرن دنبال لیاقتشون پس بذارین
حق انتخاب رو به خودشون بدیم...:)
_مین یونگی
__________________________________________________________
... راوی ...
مین یونگی وقتی خیلی کوچیک بود عاشق دختر بچه ای میشه که رو به روشون زندگی میکرد ...ولی اونها حدود ده سال بعد وقتی هانول هجده ساله بود از اونجا اسباب کشی کردن !
دوساله یونگی در به در دنبال هانول میگرده و حالا فهمیده داستان کیم بزرگ برادر هانوله !
دخترک از خانه زد بیرون تا کمی قدم بزند اما چیزی جلوی دهانش قرار گرفت و از هوش رفت .
(پرش زمانی به نیم ساعت بعد عمارت مین)
آرام پلک هاش را از هم فاصله داد ...سرش نبض میزد و جایی که برایش ناآشنا میومد ...خواست از تخت پایین بیاید که در باز شد ،مردی وارد شد که بسیار شبیه به یک گربه کوچک بود ، موهای سیاهش روی صورتش ریخته بودند و پوست سفیدش زیبا بود تک تک اجزای رخ این پسر کاملا زیبا سر جایشان بودند فاصله چشم ها فاصله لب از بینی کاملا مناسب بودند و این جذابیتش را چند برابر میکرد دختر آرام گفت :شـ ...شما کی هستین ؟
یونگی :من مین یونگی ملقب به شوگا هستم !
هانول با چشم های گرد شده به مرد خونسرد روبه رویش نگاه میکرد اصولا تهیونگ درمورد پرونده هاش باهاش صحبت نمیکرد اما این مافیای کره ای_ایتالیایی شده بود حرف هروزش اینکه الان جلوی مردی بود که وحشتناک ترین کارها رو انجام میداد برایش سخت بود ، ثانیه ای بخاطر ترس قلب بیمارش به درد آمد ...
یونگی :همچین ریکشنی یعنی مطلع بودن از روی واقعی من ...نگران نباشکاری باهات ندارم فقط میخوام از برادرت یه زهره چشم کوچیک بگیرم برده جنـ*ـسی من !
نویسنده :پارک جیون
هانول و یونگی
شات ۲
آدما میرن دنبال لیاقتشون پس بذارین
حق انتخاب رو به خودشون بدیم...:)
_مین یونگی
__________________________________________________________
... راوی ...
مین یونگی وقتی خیلی کوچیک بود عاشق دختر بچه ای میشه که رو به روشون زندگی میکرد ...ولی اونها حدود ده سال بعد وقتی هانول هجده ساله بود از اونجا اسباب کشی کردن !
دوساله یونگی در به در دنبال هانول میگرده و حالا فهمیده داستان کیم بزرگ برادر هانوله !
دخترک از خانه زد بیرون تا کمی قدم بزند اما چیزی جلوی دهانش قرار گرفت و از هوش رفت .
(پرش زمانی به نیم ساعت بعد عمارت مین)
آرام پلک هاش را از هم فاصله داد ...سرش نبض میزد و جایی که برایش ناآشنا میومد ...خواست از تخت پایین بیاید که در باز شد ،مردی وارد شد که بسیار شبیه به یک گربه کوچک بود ، موهای سیاهش روی صورتش ریخته بودند و پوست سفیدش زیبا بود تک تک اجزای رخ این پسر کاملا زیبا سر جایشان بودند فاصله چشم ها فاصله لب از بینی کاملا مناسب بودند و این جذابیتش را چند برابر میکرد دختر آرام گفت :شـ ...شما کی هستین ؟
یونگی :من مین یونگی ملقب به شوگا هستم !
هانول با چشم های گرد شده به مرد خونسرد روبه رویش نگاه میکرد اصولا تهیونگ درمورد پرونده هاش باهاش صحبت نمیکرد اما این مافیای کره ای_ایتالیایی شده بود حرف هروزش اینکه الان جلوی مردی بود که وحشتناک ترین کارها رو انجام میداد برایش سخت بود ، ثانیه ای بخاطر ترس قلب بیمارش به درد آمد ...
یونگی :همچین ریکشنی یعنی مطلع بودن از روی واقعی من ...نگران نباشکاری باهات ندارم فقط میخوام از برادرت یه زهره چشم کوچیک بگیرم برده جنـ*ـسی من !
۲.۴k
۰۸ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.