part ³⁰
༒•My love•༒
جیمین ویو: داشتم با سهون حرف میزدم که یهو از اتاق صدای جیغ ا /ت اومد. پاشدم و تا خواستم برم سمت اتاق یکی جلومو گرفت ولی تا خواستم بهش بگم بره کنار درد بدی تو سرم حس کردم و دیگه نفهمیدم چی شد و سیاهی مطلق.
◆◇◇◇◇◆
جیمین ویو: چشمامو به سختی باز کردم و به اطرافم نگاهی انداختم تو یه انباری مانند بودم. روی یه صندلی نشسته بودم و دستام بسته بودن.
اولش برای باز کردن دستام تقلا کردم اما اون زنجیرا محکم تر از این حرفا بودن.
درد سرم خیلی بد بود جوری که تمرکزمو هی بهم میریخت.
بعد یه مدت در باز شد و یه نفر اومد تو ، هنوز گیج بودم و متوجه نشدم که کیه.
ولی با حرفی که زد متوجه شدم که سهونه.
سهون: حالت خوبه؟
جیمین: از من چی میخوای.
سهون: من یه چیز ازت خواستم که اونم بهم ندادی ، ازت خواستم که با من کار کنی.
جیمین: ولم کن برم هرچی که بخوای بهت میدم
سهون: دیگه دیره مستر پارک.
راوی: سهون آهسته به سمت جیمین قدم میزد و رفت پشتش وایساد و دقیقا اون قسمت از سرش که ضربه خورده بود رو موهاشو گرفت و کشید که جیمین کم مونده بود از درد دوباره از حال بره.
سهون: درد داره نه؟
جیمین: بخاطر یه کار داری این بلا رو سر من میاری؟ (داد)
سهون: شاید (خنده)........بیاریدش(داد)
جیمین ویو: در دوباره باز شد و یه نفر ا/تو پرت کرد د داخل اتاق . شکم ا/ت محکم به زمین خورد و باعث شد دردش بگیره و گریه کنه. وقتی که ا/ت شروع کرد به گریه کردن بد جور عصبانی شده بودم و هی تکون میخوردم بلکه دستام باز بشه ولی اصن فایده نداشت.
سهون نزدیک ا/ت شد و کنارش نشست و موهاشو دور دستش پیچید و اوردتش پیش من صورتش زخم و خونی بود.
جیمین: ولش کن....هرچی بخوایو بهت میدم.
ا/ت: جیمین (خیلی اروم)
جیمین: جانم.....ا/ت آروم باش ..... میریم از اینجا...باشه؟
•ادامه دارد•
▪︎عشق من▪︎
جیمین ویو: داشتم با سهون حرف میزدم که یهو از اتاق صدای جیغ ا /ت اومد. پاشدم و تا خواستم برم سمت اتاق یکی جلومو گرفت ولی تا خواستم بهش بگم بره کنار درد بدی تو سرم حس کردم و دیگه نفهمیدم چی شد و سیاهی مطلق.
◆◇◇◇◇◆
جیمین ویو: چشمامو به سختی باز کردم و به اطرافم نگاهی انداختم تو یه انباری مانند بودم. روی یه صندلی نشسته بودم و دستام بسته بودن.
اولش برای باز کردن دستام تقلا کردم اما اون زنجیرا محکم تر از این حرفا بودن.
درد سرم خیلی بد بود جوری که تمرکزمو هی بهم میریخت.
بعد یه مدت در باز شد و یه نفر اومد تو ، هنوز گیج بودم و متوجه نشدم که کیه.
ولی با حرفی که زد متوجه شدم که سهونه.
سهون: حالت خوبه؟
جیمین: از من چی میخوای.
سهون: من یه چیز ازت خواستم که اونم بهم ندادی ، ازت خواستم که با من کار کنی.
جیمین: ولم کن برم هرچی که بخوای بهت میدم
سهون: دیگه دیره مستر پارک.
راوی: سهون آهسته به سمت جیمین قدم میزد و رفت پشتش وایساد و دقیقا اون قسمت از سرش که ضربه خورده بود رو موهاشو گرفت و کشید که جیمین کم مونده بود از درد دوباره از حال بره.
سهون: درد داره نه؟
جیمین: بخاطر یه کار داری این بلا رو سر من میاری؟ (داد)
سهون: شاید (خنده)........بیاریدش(داد)
جیمین ویو: در دوباره باز شد و یه نفر ا/تو پرت کرد د داخل اتاق . شکم ا/ت محکم به زمین خورد و باعث شد دردش بگیره و گریه کنه. وقتی که ا/ت شروع کرد به گریه کردن بد جور عصبانی شده بودم و هی تکون میخوردم بلکه دستام باز بشه ولی اصن فایده نداشت.
سهون نزدیک ا/ت شد و کنارش نشست و موهاشو دور دستش پیچید و اوردتش پیش من صورتش زخم و خونی بود.
جیمین: ولش کن....هرچی بخوایو بهت میدم.
ا/ت: جیمین (خیلی اروم)
جیمین: جانم.....ا/ت آروم باش ..... میریم از اینجا...باشه؟
•ادامه دارد•
▪︎عشق من▪︎
۲۰.۱k
۲۶ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.