Love warning
part:۲۳
ویو لیا:یهو از سمت در صدایی اومد و چهرش نمایان شد به نظر مست میومد سریع تلوزیون رو خاموش کردم وبدون سر و صدا همون جایی که بودم نشستم حس کردم داره میاد سمتم اومد کنارم نشست از جام بلند شدم که یهو دستمو گرفت و کشید سمت خودش و منو گذاشت روی پاهاش با صدای بمی گفت
کوک: امشب باهات کار دارم.... بهت نیاز دارم
ویو لیا: نه دلم نمیخواست دوباره درد بکشم الان تقریبا بیست روزی بود که کاری بهم نداشت ولی دوبارههه نههههه دستاشو برد سمت لباسم و بالا تنمو با یه حرکت لخت کرد دستشو برد سمت شلوارم هیچ حرکتی نمیکردم چون توان مقابله باهاش رو نداشتم اون رو هم درآورد بند سو.تی.نم رو باز کرد و ش.ر.ت.م رو از پام کند دستشو اوارد سمت س.ی.ن.م و اونو محکم فشار داد ن.ا.له ی ریزی کردم که ل.ب.ا.ش رو گذاشت رو ی ل.ب.ا.م بعد از چند دقیقه حس کردم یه چیزی دا.خ.لم ت.ک.و.ن میخوره از ل.ب.ام دل کند و سرعتشون زیاد کرد به ۵دقیقه هم نرسید که خودشو د.ا.خ.ل.م خا.لی کرد بی جون افتاده بودم روی کاناپه که بلندم کرد و بردم داخل اتاق گذاشتم رو ی تخت خودشم لبه ی تخت نشست بعد از دو سه دقیقه بوی سیگار رو حس کردم سرم رو چرخوندم دیدم داره سیگار میکشع همیشه از بوی سیگار بدم میومد اروم گفتم
لیا: خفم کردی... برو بیرون
کوک: خونه ی خودمه دلم میخواد اینجا سیگار بکشم
لیا: لعنتیی
ویو لیا: رفتم زیر پتو که تخت یکم بالا و پایین شد سرمو کردم بیرون دیدم کنارم خوابیده خودم هم چشمام رو بستم و خوابیدم
روز بعد ساعت:۱۰
ویو لیا: چشمام رو باز کردم جونگ کوک تکونی خورد و چشماش رو باز کرد رفتم زیر پتو که با صدای نسبتا بلندی گفت
کوک: اَههههه سرم داره میترکه..... تو چرا تو اتاق منی؟
لیا:چشماتو خوب باز کن... مطمئنی اتاق توعه
کوک: خونه ی من که هستتتت(حرصی)
ویو لیا: دیگه هیچی نگفتم که یهو صدای بهم خوردن در اومد سرم رو اواردم بیرون که دیدم نی از جام بلند شدم و رفتم سمت حمام و حمام کردم اومدم بیرون و لباس پوشیدم حال خشک کردن موهام رو نداشتم با کلیپس زدم بالا گشنم بود رفتم پایین و یچی خوردم حوصلم سر رفته بود به اجوما گفتم:
لیا: میشه منم کمک بدم
اجوما: من که حرفی ندارم فقط ممکنه ارباب.....
لیا: ولش کنین اون با من
ویو لیا: توی غذا درست کردن کمک دادم دیگه خسته شده بودم که رفتم روی حیاط یه تاب دو نفره گوشه ی حیاط بود رفتم سمتشو نشستم روش و داشتم با گوشیم بازی میکردم اخه هیچی نداشت دیدم صدای ماشین اومد سرمو بالا گرفتم دیدم دوتا ماشین وارد حیاط شدن جونگ کوک با یه پسر دیگه و کلی مرد سیاه پوش پیاده شدن جونگ کوک منو دید و رو به پسره گفت
کوک: تهیونگ برو داخل منم الان میام (میره سمت لیا)
کوک: اینجا چکار میکنی؟
لیا:هیچی مشکل داری من اینجام؟
ادامه دارد.....
ویو لیا:یهو از سمت در صدایی اومد و چهرش نمایان شد به نظر مست میومد سریع تلوزیون رو خاموش کردم وبدون سر و صدا همون جایی که بودم نشستم حس کردم داره میاد سمتم اومد کنارم نشست از جام بلند شدم که یهو دستمو گرفت و کشید سمت خودش و منو گذاشت روی پاهاش با صدای بمی گفت
کوک: امشب باهات کار دارم.... بهت نیاز دارم
ویو لیا: نه دلم نمیخواست دوباره درد بکشم الان تقریبا بیست روزی بود که کاری بهم نداشت ولی دوبارههه نههههه دستاشو برد سمت لباسم و بالا تنمو با یه حرکت لخت کرد دستشو برد سمت شلوارم هیچ حرکتی نمیکردم چون توان مقابله باهاش رو نداشتم اون رو هم درآورد بند سو.تی.نم رو باز کرد و ش.ر.ت.م رو از پام کند دستشو اوارد سمت س.ی.ن.م و اونو محکم فشار داد ن.ا.له ی ریزی کردم که ل.ب.ا.ش رو گذاشت رو ی ل.ب.ا.م بعد از چند دقیقه حس کردم یه چیزی دا.خ.لم ت.ک.و.ن میخوره از ل.ب.ام دل کند و سرعتشون زیاد کرد به ۵دقیقه هم نرسید که خودشو د.ا.خ.ل.م خا.لی کرد بی جون افتاده بودم روی کاناپه که بلندم کرد و بردم داخل اتاق گذاشتم رو ی تخت خودشم لبه ی تخت نشست بعد از دو سه دقیقه بوی سیگار رو حس کردم سرم رو چرخوندم دیدم داره سیگار میکشع همیشه از بوی سیگار بدم میومد اروم گفتم
لیا: خفم کردی... برو بیرون
کوک: خونه ی خودمه دلم میخواد اینجا سیگار بکشم
لیا: لعنتیی
ویو لیا: رفتم زیر پتو که تخت یکم بالا و پایین شد سرمو کردم بیرون دیدم کنارم خوابیده خودم هم چشمام رو بستم و خوابیدم
روز بعد ساعت:۱۰
ویو لیا: چشمام رو باز کردم جونگ کوک تکونی خورد و چشماش رو باز کرد رفتم زیر پتو که با صدای نسبتا بلندی گفت
کوک: اَههههه سرم داره میترکه..... تو چرا تو اتاق منی؟
لیا:چشماتو خوب باز کن... مطمئنی اتاق توعه
کوک: خونه ی من که هستتتت(حرصی)
ویو لیا: دیگه هیچی نگفتم که یهو صدای بهم خوردن در اومد سرم رو اواردم بیرون که دیدم نی از جام بلند شدم و رفتم سمت حمام و حمام کردم اومدم بیرون و لباس پوشیدم حال خشک کردن موهام رو نداشتم با کلیپس زدم بالا گشنم بود رفتم پایین و یچی خوردم حوصلم سر رفته بود به اجوما گفتم:
لیا: میشه منم کمک بدم
اجوما: من که حرفی ندارم فقط ممکنه ارباب.....
لیا: ولش کنین اون با من
ویو لیا: توی غذا درست کردن کمک دادم دیگه خسته شده بودم که رفتم روی حیاط یه تاب دو نفره گوشه ی حیاط بود رفتم سمتشو نشستم روش و داشتم با گوشیم بازی میکردم اخه هیچی نداشت دیدم صدای ماشین اومد سرمو بالا گرفتم دیدم دوتا ماشین وارد حیاط شدن جونگ کوک با یه پسر دیگه و کلی مرد سیاه پوش پیاده شدن جونگ کوک منو دید و رو به پسره گفت
کوک: تهیونگ برو داخل منم الان میام (میره سمت لیا)
کوک: اینجا چکار میکنی؟
لیا:هیچی مشکل داری من اینجام؟
ادامه دارد.....
۱۵.۶k
۲۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.