P15
تیکه ای نون برداشت و روش رو کمی پنیر زد
شروع کرد به خوردن
بعد از کمی دختر بلند شد
(خلاصه خدافظی کرد و اینا )(گشاااادییییی)
سوار اتوبوس شد
سرش رو به پنجره اتوبوس تکیه داد
و چشماش رو روی هم گذاشت
بعد از گذشت زمان
دختر به شهر رسید
به سمت خونشون رفت (خونه ننه باباش)
بعد از کمی…رسید
به آرومی زنگ در رو فشار داد
زن در رو باز کرد
م ا.ت:ا.ت؟
ا.ت:مامان(بغض)
زن کنار رفت تا دختر وارد خونه بشه
بعد از وارد شدنش پدرش گفت:ا.ت؟چی شده
دختر لحظه ای سرجاش وایساد
روبه مامانش کرد
ا.ت:مامان…من نمیخوام جایی برم میخوام بمونم همینجا (گریه)
م ا.ت: دخترم!تعریف کن
چی شده
ا.ت:مامان…لطفا
م ا.ت:توضیح بده چی شده
ا.ت:چ…چیزی نشده
م ا.ت:چیزی نشده؟نگاه کن چجوری داری گریه میکنی؟
زن به سمت گوشیش رفت و بعد از تماس گرفتن شماره ای از دختر دور شد
شروع کرد به خوردن
بعد از کمی دختر بلند شد
(خلاصه خدافظی کرد و اینا )(گشاااادییییی)
سوار اتوبوس شد
سرش رو به پنجره اتوبوس تکیه داد
و چشماش رو روی هم گذاشت
بعد از گذشت زمان
دختر به شهر رسید
به سمت خونشون رفت (خونه ننه باباش)
بعد از کمی…رسید
به آرومی زنگ در رو فشار داد
زن در رو باز کرد
م ا.ت:ا.ت؟
ا.ت:مامان(بغض)
زن کنار رفت تا دختر وارد خونه بشه
بعد از وارد شدنش پدرش گفت:ا.ت؟چی شده
دختر لحظه ای سرجاش وایساد
روبه مامانش کرد
ا.ت:مامان…من نمیخوام جایی برم میخوام بمونم همینجا (گریه)
م ا.ت: دخترم!تعریف کن
چی شده
ا.ت:مامان…لطفا
م ا.ت:توضیح بده چی شده
ا.ت:چ…چیزی نشده
م ا.ت:چیزی نشده؟نگاه کن چجوری داری گریه میکنی؟
زن به سمت گوشیش رفت و بعد از تماس گرفتن شماره ای از دختر دور شد
۱.۸k
۲۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.