شاهزاده و شاهدخت 4
پ ج : باشه بابا هرجور راحتین
شامو خوردیم و بعد نشستیم یه ساعت با هم حرف زدیم
ات تمام این مدت تو اشپز خونه بود یکم بعد که گذشت به مامانش گفت من میرم پایین یکی رو ببینم و مامانشم گفت باشه
حتما دوسپسرش بود
فک کنم میخواد بهش قضیه ازدواجش رو بگه
از پنجره نگا کردم
پسره به ماشین تکیه داده بود که ات رسید و اتو بغل کرد
ویو ات
تهیون پیام داد که دم درم واسه همین رفتم پایین که هم ببینمش هم قضیه رو بهش بگم
خیلی استرس داشتم
تا منو دید بغلم کرد
ته : سلام عزیزم چخبر
ات : هیچی
ته : امم ناراحتی ؟
ات : واقعیتش باید یچیزی رو بهت بگم
ته : چی
ات : خب... امم تو که میدونی من قراره یروزی ازدواج کنم و مجبورم... ترکت کنم
ته : نگو که...
ات : امم باید با یکی ازدواج کنم(ناراحت)
ته : ینی چی
با کی
ات : با پسر عموم
مجبورم
ته : ...
ویو ات
داشتم بهش قضیه رو میگفتم که دیدم ساکت شده و جواب نمیده وقتی نگاش کردم دیدم داره گریه میکنه
خیلی ناراحت بودم
ات : تهیون گریه نکن
من و تو بلخره باید امادگیه این قضیه رو داشته باشیم چون هم من هم تو قراره با ادمایی که دوسشون نداریم ازدواج کنیم
ته : من بدون تو نمیتونم : با گریه
که ات تهیون رو بغل میکنه
.
.
.
بعد از ده دیقه از هم جدا میشن و از هم خداحافظی میکنن
ویو جیمین
وقتی رفت پایین ات رو بغل کرد
ولی یکم که گذشت داشت گریه میکرد
حتما گفته که میخواد ازدواج کنه
اتم بغلش کرد
داشتم از حسودی میمردم
چون تهیون تونسته اتو عاشق خودش کنه خودشم عاشقش باشه بعد از چند دیقه ات بلخره اومد بالا با چشمای قرمز شده
معلومه گریه کرده
تا اومد رفت اتاقش
جی : ببخشید من میتونم برم بالا پیش ات
م ا : معلومه پسرم چرا نمیتونی
نا سلامتی قراره ازدواج کنین
جی : مرسی
و رفتم بالا تا ات گریه نکنه
وقتی رفتم تو دیدم رو سرشو گذاشته رو میز و داره گریه میکنه
منو ندید واسه همین رفتم و میخواستم بغلش کنم که ترسید و بلند شد
ات : چیکار داشتی میکردی
جی : هیچی
داشتم زن ایندم که داره گریه میکنه رو بغل میکردم
ات : اولا من اصن گریه نمیکنم دوما من با تو ازدواج نمیکنم سوما کی به تو اجازه داد منو بغل کنی؟
لطفا حمایت 🌻🦄
شامو خوردیم و بعد نشستیم یه ساعت با هم حرف زدیم
ات تمام این مدت تو اشپز خونه بود یکم بعد که گذشت به مامانش گفت من میرم پایین یکی رو ببینم و مامانشم گفت باشه
حتما دوسپسرش بود
فک کنم میخواد بهش قضیه ازدواجش رو بگه
از پنجره نگا کردم
پسره به ماشین تکیه داده بود که ات رسید و اتو بغل کرد
ویو ات
تهیون پیام داد که دم درم واسه همین رفتم پایین که هم ببینمش هم قضیه رو بهش بگم
خیلی استرس داشتم
تا منو دید بغلم کرد
ته : سلام عزیزم چخبر
ات : هیچی
ته : امم ناراحتی ؟
ات : واقعیتش باید یچیزی رو بهت بگم
ته : چی
ات : خب... امم تو که میدونی من قراره یروزی ازدواج کنم و مجبورم... ترکت کنم
ته : نگو که...
ات : امم باید با یکی ازدواج کنم(ناراحت)
ته : ینی چی
با کی
ات : با پسر عموم
مجبورم
ته : ...
ویو ات
داشتم بهش قضیه رو میگفتم که دیدم ساکت شده و جواب نمیده وقتی نگاش کردم دیدم داره گریه میکنه
خیلی ناراحت بودم
ات : تهیون گریه نکن
من و تو بلخره باید امادگیه این قضیه رو داشته باشیم چون هم من هم تو قراره با ادمایی که دوسشون نداریم ازدواج کنیم
ته : من بدون تو نمیتونم : با گریه
که ات تهیون رو بغل میکنه
.
.
.
بعد از ده دیقه از هم جدا میشن و از هم خداحافظی میکنن
ویو جیمین
وقتی رفت پایین ات رو بغل کرد
ولی یکم که گذشت داشت گریه میکرد
حتما گفته که میخواد ازدواج کنه
اتم بغلش کرد
داشتم از حسودی میمردم
چون تهیون تونسته اتو عاشق خودش کنه خودشم عاشقش باشه بعد از چند دیقه ات بلخره اومد بالا با چشمای قرمز شده
معلومه گریه کرده
تا اومد رفت اتاقش
جی : ببخشید من میتونم برم بالا پیش ات
م ا : معلومه پسرم چرا نمیتونی
نا سلامتی قراره ازدواج کنین
جی : مرسی
و رفتم بالا تا ات گریه نکنه
وقتی رفتم تو دیدم رو سرشو گذاشته رو میز و داره گریه میکنه
منو ندید واسه همین رفتم و میخواستم بغلش کنم که ترسید و بلند شد
ات : چیکار داشتی میکردی
جی : هیچی
داشتم زن ایندم که داره گریه میکنه رو بغل میکردم
ات : اولا من اصن گریه نمیکنم دوما من با تو ازدواج نمیکنم سوما کی به تو اجازه داد منو بغل کنی؟
لطفا حمایت 🌻🦄
۶۰۰
۱۵ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.