Gate of hope &32
ویو یویی
یویی تو شوک بود ولی کم کم ضعیف شدن بدنش بهش میفهموند که آرزوی هیونجین درحال برآورده شدنه پس دست به کار شد رفت جلو محکم یقه هیونجینو گرفت و فشارش داد و با نهایت بغض و عصبانیت داد زد
یویی:دارییی چه غلطی میکنی هااا؟یادت رفته من برای چه چیزی الان پیشتم(داد)
هیونجین دستشو گذاشت رو دستش و نوازشش کرد
هیونجین:یویی من بدون تو نمیتونم زندگی کنم!
یویی محکم دستشو از دست هیونجین کشید بیرون رفت سمت کیک شمع هارو روشن کرد ۲ دیقه وقت داشت تا آرزوشو عوض کنه!
یقه هیونجینو محکم گرفت و کشید جلو
یویی:همین الان آرزو کن تا رازت از بین بره زود(با بغض و داد)
هیونجین چشاشو بست و دوباره با صدای بلندی آرزوشو گفت:آرزو میکنم یویی پیشم بمونه!
یویی اینبار کلافه وار دستشو از یقه هیونجین برگشت و دو قدم عقب رفت قشنگ میدونست هیونجین قرار نیست از این آرزوی کوفتیش دست بکشه!
چون پاهاش میلرزید افتاد زمین که هیونجین زود خودشو رسوند افتاد رو پاهاش و بدن لرزون یویی رو به بغلش کشید
سرشو نوازش کرد و گفت:بیبی خواهش میکنم آروم باش!
یویی اینبار خون تو رگاش منجمد شد و به خاطر اینکه میدونست نتونسته نجاتش بده و هنوز یه دیقه وقتش مونده رفت رو خشن مودش
از قدرتشا استفاده کرد و محکم هیونجین هل داد عقب که هیونجین رفت ۴ متر اونور تر یویی تو پاهاش وایستاد و رفت جلو دستشو تهدید وار آورد جلو و ادامه داد:من دوستتت ندارممم عاشقت نیستم ازتتت متنفرممم پاشوو لعنتی(بغض کرد)پاشووو دوباره آرزو کن وقت داری هیونجیننن خواهش میکنم!
هیونجین از رو زمین بلند شد و رفت جلو دست یویی رو گرفت و فشارش داد
هیونجین:یویی دوست دارم میدونم دوسم داری نمیتونم بذارم از بین بری!دنیای بدون تو دنیای جهنمیه که نمیتونم تحملش کنم!
یویی خونسرد شد و جواب داد:دوست ندارم من دوستتت ندارم!
هیونجین دستشو محکم ار فشار داد و گفت:داری دروغ میگی!(بغض)
یویی شروع کرد به گریه کردن چون وقت تموم شده بود و شانسی دوباره ای وجود نداشت!
هیونجین دو دستاشو قاب صورت یویی کرد که باعث شد هردو با بغض به هم خیره شن!
هیونجین:یویی من تورو راحت بدست نیاوردم تا راحت از دستت بدم!
یویی تو شوک بود ولی کم کم ضعیف شدن بدنش بهش میفهموند که آرزوی هیونجین درحال برآورده شدنه پس دست به کار شد رفت جلو محکم یقه هیونجینو گرفت و فشارش داد و با نهایت بغض و عصبانیت داد زد
یویی:دارییی چه غلطی میکنی هااا؟یادت رفته من برای چه چیزی الان پیشتم(داد)
هیونجین دستشو گذاشت رو دستش و نوازشش کرد
هیونجین:یویی من بدون تو نمیتونم زندگی کنم!
یویی محکم دستشو از دست هیونجین کشید بیرون رفت سمت کیک شمع هارو روشن کرد ۲ دیقه وقت داشت تا آرزوشو عوض کنه!
یقه هیونجینو محکم گرفت و کشید جلو
یویی:همین الان آرزو کن تا رازت از بین بره زود(با بغض و داد)
هیونجین چشاشو بست و دوباره با صدای بلندی آرزوشو گفت:آرزو میکنم یویی پیشم بمونه!
یویی اینبار کلافه وار دستشو از یقه هیونجین برگشت و دو قدم عقب رفت قشنگ میدونست هیونجین قرار نیست از این آرزوی کوفتیش دست بکشه!
چون پاهاش میلرزید افتاد زمین که هیونجین زود خودشو رسوند افتاد رو پاهاش و بدن لرزون یویی رو به بغلش کشید
سرشو نوازش کرد و گفت:بیبی خواهش میکنم آروم باش!
یویی اینبار خون تو رگاش منجمد شد و به خاطر اینکه میدونست نتونسته نجاتش بده و هنوز یه دیقه وقتش مونده رفت رو خشن مودش
از قدرتشا استفاده کرد و محکم هیونجین هل داد عقب که هیونجین رفت ۴ متر اونور تر یویی تو پاهاش وایستاد و رفت جلو دستشو تهدید وار آورد جلو و ادامه داد:من دوستتت ندارممم عاشقت نیستم ازتتت متنفرممم پاشوو لعنتی(بغض کرد)پاشووو دوباره آرزو کن وقت داری هیونجیننن خواهش میکنم!
هیونجین از رو زمین بلند شد و رفت جلو دست یویی رو گرفت و فشارش داد
هیونجین:یویی دوست دارم میدونم دوسم داری نمیتونم بذارم از بین بری!دنیای بدون تو دنیای جهنمیه که نمیتونم تحملش کنم!
یویی خونسرد شد و جواب داد:دوست ندارم من دوستتت ندارم!
هیونجین دستشو محکم ار فشار داد و گفت:داری دروغ میگی!(بغض)
یویی شروع کرد به گریه کردن چون وقت تموم شده بود و شانسی دوباره ای وجود نداشت!
هیونجین دو دستاشو قاب صورت یویی کرد که باعث شد هردو با بغض به هم خیره شن!
هیونجین:یویی من تورو راحت بدست نیاوردم تا راحت از دستت بدم!
۱۱.۹k
۱۲ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.