پارت ۱۷ فیک عشق بی نهایت
پارت ۱۷ فیک عشق بی نهایت
همه سوار اتوبوس مدرسه شده بودن و فقط چند نفر سوار نشده بودن . نیارا رفت و رو یه صندلی که بغل پنجره بود نشست . کسی پیشش نبود . سرشو به پنجره ی اتوبوس تکیه داد و چشم هاشو بست . احساس کرد که یه نفر می خواد پیشش بشینه و صدای سهون نزاشت این اتفاق بیوفته
_هوی آقا پسر
نیارا سرشو بلند کرد و به پسر که بغل صندلی کناری نیارا بود نگاه کرد . یکی از پسرای کلاس بغلیشون بود . سهون از بین جمعیت رد شد و رفت پیش پسره
پسره_جانم!!؟
سهون_ببخشید ولی رزروش کردم
اینو گفت و سریع نشست بغل نیارا . نیارا با تعجب به سهون خیره شد که سهون گفت
_دلم نمی خواد یه پسر پیشت بشینه
نیارا_متوجهی که خودتم یه پسری
_منظورم پسری به غیر از منه
نیارا_آخه ولی...
سهون پرید وسط حرفش و با حرص گفت
_با من بحث نکن...با من بحث نکن
نیارا پوکر نگاش کرد و بعد مدت کوتاهی نگاهشو از سهون گرفت و به بیرون از پنجره داد . اتوبوس هنوز هیچ حرکتی نکرده بود . دختر چندش و عفریته ی جلویی سرشو از بالای صندلی بیرون اورد و به من و سهون نگاه کرد . بعد از اینکه کمی به سهون نگاه کرد و از نگاهش کیشد خوند که رو سهون کراش داره و این نیارا رو عصبی میکرد به نیارا نگاه کرد .
_نیارا...من خیلی خوابم میاد...نمی تونم سرمو بزارم رو جایی بخوابم...بغلیمم جاشو باهام عوض نمی کنه...میشه جاتو با من عوض کنی!؟
نیارا بعد کمی مکث باشه ای گفت و خواست بلند شه که سهون دستشو جلوش گذاشت تا نتونه تکون بخوره . به دختره نگاه کرد
_ببخشید ولی نیارا نمی تونه جاشو عوض کنه...
نیارا_چرا میتونم...
سهون نزاشت حرفشو تموم کنه که از گوشه ی چشم و با عصبانیت بهش نگاه کرد . نیارا سریع نگاهشو از سهون گرفت و به بیرون پنجره نگاه کرد . دختره خیلی ناراحت سر جاش نشست . سهون دست نیارا رو گرفت و فشرد . نیارا صورتش رو برگردوند و اول به دستاشون و بعد به سهون نگاه کرد
سهون_میخوام بخوابم...به هیچ وجه جاتو با کسی عوض نکن
نیارا_باشه دستم
سهون به دستاشون نگاه کرد و سریع دستشو برداشت
_آخخخ ببخشید
اینو گفت و به صندلیش تکیه داد و چشماشو بست . بعد مدت کوتاهی شکم نیارا شروع کرد به سر و صدا. سهون تو همون حالت گفت
_صبح چیزی نخوردی
نیارا با حرص جوابشو داد
_تو صبح به زور منو آوردی
بعد گفتن این حرف چشمش به یکی از بچه ها خورد که داشت چیپس میخورد و با شنیدن این حرف چشماش چهارتا شد . نیارا باخنده حرف زد
_نوش جان
سهون تو همون حالت گفت
_ببین تو کیفم چی دارم بخور کپه مرگمو بزارم
اینو گفت و سرشو یکم جابه جا کرد . نیارا ساک سهونو باز کرد و چشمش به دفترچه خورد که قفل داشت . خیلی کنجکاو شد که ببینه چی توش نوشته شده ولی خوب کلیدشو نداشت. یکم کیفشو گشت و تهش یه لباشک برداشت و شروع کرد به خوردن . سهون با شنیدن باز شدن مشمای لباشک سرشو برگردوند و روبه نیارا گفتن
_منم میخواااااااااام
نیارا لبخند زد و یکم لباشک گذاشت تو دهنش .
_پس تعارف نکن
اتوبوس شروع کرد به حرکت کردن
***
یه ساعتی میگذشت و تقریبا همه خواب بودن . سهون کلشو به صندلی تکیه داده بود و نیارا به پنجره . اتوبوس از یه دست انداز وحشتناکی رد شد که باعث شد نیارا سرش روی شونه ی سهون بیوفته و دست چپش از جلوی سهون روی شونه ی سمت راست سهون بیوفته...
....
همه سوار اتوبوس مدرسه شده بودن و فقط چند نفر سوار نشده بودن . نیارا رفت و رو یه صندلی که بغل پنجره بود نشست . کسی پیشش نبود . سرشو به پنجره ی اتوبوس تکیه داد و چشم هاشو بست . احساس کرد که یه نفر می خواد پیشش بشینه و صدای سهون نزاشت این اتفاق بیوفته
_هوی آقا پسر
نیارا سرشو بلند کرد و به پسر که بغل صندلی کناری نیارا بود نگاه کرد . یکی از پسرای کلاس بغلیشون بود . سهون از بین جمعیت رد شد و رفت پیش پسره
پسره_جانم!!؟
سهون_ببخشید ولی رزروش کردم
اینو گفت و سریع نشست بغل نیارا . نیارا با تعجب به سهون خیره شد که سهون گفت
_دلم نمی خواد یه پسر پیشت بشینه
نیارا_متوجهی که خودتم یه پسری
_منظورم پسری به غیر از منه
نیارا_آخه ولی...
سهون پرید وسط حرفش و با حرص گفت
_با من بحث نکن...با من بحث نکن
نیارا پوکر نگاش کرد و بعد مدت کوتاهی نگاهشو از سهون گرفت و به بیرون از پنجره داد . اتوبوس هنوز هیچ حرکتی نکرده بود . دختر چندش و عفریته ی جلویی سرشو از بالای صندلی بیرون اورد و به من و سهون نگاه کرد . بعد از اینکه کمی به سهون نگاه کرد و از نگاهش کیشد خوند که رو سهون کراش داره و این نیارا رو عصبی میکرد به نیارا نگاه کرد .
_نیارا...من خیلی خوابم میاد...نمی تونم سرمو بزارم رو جایی بخوابم...بغلیمم جاشو باهام عوض نمی کنه...میشه جاتو با من عوض کنی!؟
نیارا بعد کمی مکث باشه ای گفت و خواست بلند شه که سهون دستشو جلوش گذاشت تا نتونه تکون بخوره . به دختره نگاه کرد
_ببخشید ولی نیارا نمی تونه جاشو عوض کنه...
نیارا_چرا میتونم...
سهون نزاشت حرفشو تموم کنه که از گوشه ی چشم و با عصبانیت بهش نگاه کرد . نیارا سریع نگاهشو از سهون گرفت و به بیرون پنجره نگاه کرد . دختره خیلی ناراحت سر جاش نشست . سهون دست نیارا رو گرفت و فشرد . نیارا صورتش رو برگردوند و اول به دستاشون و بعد به سهون نگاه کرد
سهون_میخوام بخوابم...به هیچ وجه جاتو با کسی عوض نکن
نیارا_باشه دستم
سهون به دستاشون نگاه کرد و سریع دستشو برداشت
_آخخخ ببخشید
اینو گفت و به صندلیش تکیه داد و چشماشو بست . بعد مدت کوتاهی شکم نیارا شروع کرد به سر و صدا. سهون تو همون حالت گفت
_صبح چیزی نخوردی
نیارا با حرص جوابشو داد
_تو صبح به زور منو آوردی
بعد گفتن این حرف چشمش به یکی از بچه ها خورد که داشت چیپس میخورد و با شنیدن این حرف چشماش چهارتا شد . نیارا باخنده حرف زد
_نوش جان
سهون تو همون حالت گفت
_ببین تو کیفم چی دارم بخور کپه مرگمو بزارم
اینو گفت و سرشو یکم جابه جا کرد . نیارا ساک سهونو باز کرد و چشمش به دفترچه خورد که قفل داشت . خیلی کنجکاو شد که ببینه چی توش نوشته شده ولی خوب کلیدشو نداشت. یکم کیفشو گشت و تهش یه لباشک برداشت و شروع کرد به خوردن . سهون با شنیدن باز شدن مشمای لباشک سرشو برگردوند و روبه نیارا گفتن
_منم میخواااااااااام
نیارا لبخند زد و یکم لباشک گذاشت تو دهنش .
_پس تعارف نکن
اتوبوس شروع کرد به حرکت کردن
***
یه ساعتی میگذشت و تقریبا همه خواب بودن . سهون کلشو به صندلی تکیه داده بود و نیارا به پنجره . اتوبوس از یه دست انداز وحشتناکی رد شد که باعث شد نیارا سرش روی شونه ی سهون بیوفته و دست چپش از جلوی سهون روی شونه ی سمت راست سهون بیوفته...
....
۲۶.۸k
۱۰ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.