وجود او پر از تاریکی و سیاهی بود که دیگر خبری از امید نبو
وجود او پر از تاریکی و سیاهی بود که دیگر خبری از امید نبود ، خبری از حال خوب نبود و خبری از خنده های از ته دل و شادی های واقعی هم نبود جز غم و اندوهی فراوان چیز دیگری دیده نمیشد .
همیشه از همه دوری میکرد و از آدم ها فاصله میگرفت و دائما غرق افکاری از جنس کابوسش میشد و می اندیشید . بغض مانند طنابی دور گلویش میپیچید و هر لحظه او را نیاز مند یک آغوش امن برای گریستن میکرد ولی جز آغوش تنهایی هیچ آغوش دیگری را پیدا نمیکرد ..
همیشه از همه دوری میکرد و از آدم ها فاصله میگرفت و دائما غرق افکاری از جنس کابوسش میشد و می اندیشید . بغض مانند طنابی دور گلویش میپیچید و هر لحظه او را نیاز مند یک آغوش امن برای گریستن میکرد ولی جز آغوش تنهایی هیچ آغوش دیگری را پیدا نمیکرد ..
۱.۴k
۳۰ شهریور ۱۴۰۳