وقتی با اصرارش میرین بار و از کنارش جم نمی خوری
#سناریو #استری_کیدز #چانگبین #فلیکس #هیونجین
+آه چانی من دلم نمیخواد بیام
-عزیزم لطفا،بعد از مدتها قراره دوستای قدیمیمو ببینم اگه تو نیای که نمیشه
+چرا نشه؟تو برو من میمونم،یکم تمیزکاری میکنم و غذا درست میکنم.
جلوت زانو میزنه که متعجب بهش نگاه میکنی
-عشقم لطفا،قول میدم زیاده روی نکنیم باشه؟
آهی میکشی و سرتو تکون میدی.محکم بغلت میکنه و سرتو میبوسه
+ممنونم که درکم میکنی بیب،حالا برو حاضر شو تا یک ساعت دیگه باید اونجا باشیم
•پرش زمانی•
قبل از اینکه وارد بار بشین نگاه عصبیتو بهش دادی
+بیشتر از دو پیک نمیخوری،به دخترا نمیچسبی و بهشون نگاهم نمیکنی،نمی...
-نمیرقصم،رو مخت نمیرم،خیلی طولانیش نمیکنم و لاس نمیزنم.تموم شد؟
دستاشو گرفتی و تو چشماش نگاه کردی
+چانی من فقط نگرانتم،نمیخوام مثل دفعه قبلی بشه(دفعه قبل چانگبین خیلی مست کرده بود و فیلمش با یه دختره توی بار ترند شده بود و کلی شایعه ازشون پخش شد)
سرتو بوسید و دستاتو نوازش کرد
-میدونم عشقم،نگران نباش حواسم هست
بلاخره وارد شدین،بوی الکل و صدای بلند آهنگ واقعا اذیت کننده بود اما هیچی بدتر از مردایی که با نگاه های هوس انگیزشون به دخترای داخل بار نگاه میکردن نبود
دست چانگبین رو محکم گرفتی به سمت میزی که گوشه بار بود رفتین
÷به به ببینید کی اینجاست
×اوه پسرمون دیگه یه لیدی برای خودش داره
@ دلمون برات تنگ شده بود چانگییی
تعظیمی کردی و کنار چان نشستی شروع کردین به صحبت کردن،البته که تو از نصف حرفاشون سردر نمیاوردی،بعد از چند دقیقه چانگبین سرشو به سمتت برگردوند
-عزیزم میخوای یکم بری اونطرف جای دخترا؟
سرتو به معنی منفی تکون دادی،دلیلش این نبود که از دخترا بدت میاد؛فقط میترسیدی بلایی سرت بیاد
-باشه هر جور راحتی
کمی گذشت،نگاه کردن به مردایی که دخترارو به زور لمس میکردن و سعی میکردن اذیتشون کنن واقعا آزارت میداد؛همون لحظه پسری که اونطرفت نشسته بود بهت آروم آروم نزدیک تر شد،خودتو بیشتر به چان فشار دادی سعی کردی ازش دوری کنی ولی بیفایده بود،چانگبین متوجه این موضوع شد و یهو از سرجاش بلند شد
-بچه ها خیلی متاسفم اما من یه کاری دارم که حتما باید الان انجامش بدم
دستتو محکم گرفت و همینطور که به سمت در میرفتین خداحافظی کرد
تو ماشین نشستی و نفس عمیقی کشیدی،متوجه کار چانگبین شده بود پس وقتی توی ماشین نشست خواستی ازش تشکر کنی که نزاشت حرفی بزنی
-من واقعا متاسفم ات
شوکه شده بودی و حرفی نزدی
-باید به تصمیمت احترام میزاشتم،نباید اینجا میاوردمت،من اشتباه کردم من واقعا..
وسط حرفش پریدی و دستتو روی موهاش کشیدی
+هی هی آروم باش،من خوبم باشه؟
دستاتو گرفت و بوسه ای پشتشون گذاشت
-دیگه همچین کاری نمیکنم،قول میدم
لبخندی زدی و در مقابل نگاه پر از عشق مرد زندگیت رو هدیه گرفتی؛تو واقعا خوشبخت بودی که همچین کسی رو کنارت داشتی
+آه چانی من دلم نمیخواد بیام
-عزیزم لطفا،بعد از مدتها قراره دوستای قدیمیمو ببینم اگه تو نیای که نمیشه
+چرا نشه؟تو برو من میمونم،یکم تمیزکاری میکنم و غذا درست میکنم.
جلوت زانو میزنه که متعجب بهش نگاه میکنی
-عشقم لطفا،قول میدم زیاده روی نکنیم باشه؟
آهی میکشی و سرتو تکون میدی.محکم بغلت میکنه و سرتو میبوسه
+ممنونم که درکم میکنی بیب،حالا برو حاضر شو تا یک ساعت دیگه باید اونجا باشیم
•پرش زمانی•
قبل از اینکه وارد بار بشین نگاه عصبیتو بهش دادی
+بیشتر از دو پیک نمیخوری،به دخترا نمیچسبی و بهشون نگاهم نمیکنی،نمی...
-نمیرقصم،رو مخت نمیرم،خیلی طولانیش نمیکنم و لاس نمیزنم.تموم شد؟
دستاشو گرفتی و تو چشماش نگاه کردی
+چانی من فقط نگرانتم،نمیخوام مثل دفعه قبلی بشه(دفعه قبل چانگبین خیلی مست کرده بود و فیلمش با یه دختره توی بار ترند شده بود و کلی شایعه ازشون پخش شد)
سرتو بوسید و دستاتو نوازش کرد
-میدونم عشقم،نگران نباش حواسم هست
بلاخره وارد شدین،بوی الکل و صدای بلند آهنگ واقعا اذیت کننده بود اما هیچی بدتر از مردایی که با نگاه های هوس انگیزشون به دخترای داخل بار نگاه میکردن نبود
دست چانگبین رو محکم گرفتی به سمت میزی که گوشه بار بود رفتین
÷به به ببینید کی اینجاست
×اوه پسرمون دیگه یه لیدی برای خودش داره
@ دلمون برات تنگ شده بود چانگییی
تعظیمی کردی و کنار چان نشستی شروع کردین به صحبت کردن،البته که تو از نصف حرفاشون سردر نمیاوردی،بعد از چند دقیقه چانگبین سرشو به سمتت برگردوند
-عزیزم میخوای یکم بری اونطرف جای دخترا؟
سرتو به معنی منفی تکون دادی،دلیلش این نبود که از دخترا بدت میاد؛فقط میترسیدی بلایی سرت بیاد
-باشه هر جور راحتی
کمی گذشت،نگاه کردن به مردایی که دخترارو به زور لمس میکردن و سعی میکردن اذیتشون کنن واقعا آزارت میداد؛همون لحظه پسری که اونطرفت نشسته بود بهت آروم آروم نزدیک تر شد،خودتو بیشتر به چان فشار دادی سعی کردی ازش دوری کنی ولی بیفایده بود،چانگبین متوجه این موضوع شد و یهو از سرجاش بلند شد
-بچه ها خیلی متاسفم اما من یه کاری دارم که حتما باید الان انجامش بدم
دستتو محکم گرفت و همینطور که به سمت در میرفتین خداحافظی کرد
تو ماشین نشستی و نفس عمیقی کشیدی،متوجه کار چانگبین شده بود پس وقتی توی ماشین نشست خواستی ازش تشکر کنی که نزاشت حرفی بزنی
-من واقعا متاسفم ات
شوکه شده بودی و حرفی نزدی
-باید به تصمیمت احترام میزاشتم،نباید اینجا میاوردمت،من اشتباه کردم من واقعا..
وسط حرفش پریدی و دستتو روی موهاش کشیدی
+هی هی آروم باش،من خوبم باشه؟
دستاتو گرفت و بوسه ای پشتشون گذاشت
-دیگه همچین کاری نمیکنم،قول میدم
لبخندی زدی و در مقابل نگاه پر از عشق مرد زندگیت رو هدیه گرفتی؛تو واقعا خوشبخت بودی که همچین کسی رو کنارت داشتی
۲۲.۶k
۰۹ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.