فیک shadow of death پارت²¹ اسلاید آخر خانم چوی
این دوتا اسکل به این فکر کردن من چطور با این کفش و لباس میتونم حرکت کنممممم ــ.. یه لباس نقره ای که بالاش مشکی بود....خیلی ناز بود...طبق معمول هم یه کفش پاشنه بلند مخملی مشکی.....اول یه آرایش ملایم کردم و بعدش لباسم رو پوشیدم....موهام رو مدلشون دادم....نگاهی توی آینه به خودم کردم و بعدش از اتاق خارج شدم
جیمین « یه کت و شلوار آبی توجه ام رو جلب کرد و اونو پوشیدم...موهامو کمی توی صورتم ریختم و نگاهی به ساعت کردم...کم کم مهمون ها میرسیدن....رفتم بیرون و دیدم تهیونگ و لونا آماده ان و متظر منن...
لونا « دقیقا به موقع آماده شده بودم و داشتم میرفتم سمت اتاق جیمین که تهیونگ رو دیدم...یه کت و شلوار سفید پوشیده بود ..یه گوشه از کتش هم خز داشت...واو چه جذاب شدهههههه....با دیدن من بهم زل زد.....حتی پلکم نمیزد.....یاعععع مستر کیم
تهیونگ « محو زیبایی لونا شده بودم... با تکون دادن دستش جلوی صورتم به خودم اومدم... به یه خوشگل شدی زیر لب اکتفا کردم و رفتیم سمت اتاق جیمین...یه کم دم در اتاق جیمین منتظر موندیم که اومد بیرون....ساچ عه واو....بهتر نبود مدل میشدیم؟
لونا « خودشیفته
جیمین « به سختی نگاهم رو از لونا که شبیه پرنسس ها شده بود گرفتم و رفتیم سمت در ورودی عمارت که ربکا جلومون سبز شد و میتونستم نگاه پر از کینه اش رو به لونا حس کنم....
ربکا « به به جناب پارک....میبینم با تیمتون اومدین استقبال
لونا « پ.ن پ توقع داشتی توی عتیقه ای رو با خودش بیاره...
ربکا « تو...
جیمین « بس کنید.....اینجا جای این حرفها نیست....جلوی مهمان ها زشته
لونا « ربکا روشو برگردندوند و با عشوه رفت...خیلی نامحسوس اداشو در اوردم که تهیونگ زد به پهلوم
تهیونگ « خیلی خب بسه دیگه...
لونا « من باید صورت اینو بیارم پایین....مشغول خوشامد گویی به مهمان ها بودیم که یه نفر داخل شد و همه بلند شدن و خدمه بهش تعظیم کرده....چوی سوک! یه لباس مشکی بلند پوشیده بود و مثل همیشه سرد و بی روح بود....ربکا با دیدنش پرید بغلش و بعدش نگاهش به ما اوفتاد.....و به طرف ما اومد
چوی « اوه خدای من.. خوشحالم بعد از این همه سال میبینمت جیمینم....تو هم باید تهیونگ باشی و این دختر
لونا « کیم لونا هستم....
چوی « اوه بله میدونم....ربکای عزیزم راجب تو بهم گفته.....
لونا «* لبخند زورکی
جیمین « خوش اومدین...بفرمایید
تهیونگ « لونا کنار من و جیمین نشسته بود و مدام غر میزد.....چته چرا اینقدر غر میزنی پیرزن
لونا « اخه تو نگاش کن....سن مادر من منو داره از من جوون تر به نظر میاددددد....( ادای چوی رو در اورد) ربکای عزیزم...اَه اَه چندششش
جیمین « پوزخندی زدم و گفتم « ولی لباس هاشون قشنگه ها
لونا « شت// اومدم پاشم برم که دوتاشون دستم رو گرفتن و نشستم سرجام
تهیونگ « بشین شر درست نکن
جیمین « یه کت و شلوار آبی توجه ام رو جلب کرد و اونو پوشیدم...موهامو کمی توی صورتم ریختم و نگاهی به ساعت کردم...کم کم مهمون ها میرسیدن....رفتم بیرون و دیدم تهیونگ و لونا آماده ان و متظر منن...
لونا « دقیقا به موقع آماده شده بودم و داشتم میرفتم سمت اتاق جیمین که تهیونگ رو دیدم...یه کت و شلوار سفید پوشیده بود ..یه گوشه از کتش هم خز داشت...واو چه جذاب شدهههههه....با دیدن من بهم زل زد.....حتی پلکم نمیزد.....یاعععع مستر کیم
تهیونگ « محو زیبایی لونا شده بودم... با تکون دادن دستش جلوی صورتم به خودم اومدم... به یه خوشگل شدی زیر لب اکتفا کردم و رفتیم سمت اتاق جیمین...یه کم دم در اتاق جیمین منتظر موندیم که اومد بیرون....ساچ عه واو....بهتر نبود مدل میشدیم؟
لونا « خودشیفته
جیمین « به سختی نگاهم رو از لونا که شبیه پرنسس ها شده بود گرفتم و رفتیم سمت در ورودی عمارت که ربکا جلومون سبز شد و میتونستم نگاه پر از کینه اش رو به لونا حس کنم....
ربکا « به به جناب پارک....میبینم با تیمتون اومدین استقبال
لونا « پ.ن پ توقع داشتی توی عتیقه ای رو با خودش بیاره...
ربکا « تو...
جیمین « بس کنید.....اینجا جای این حرفها نیست....جلوی مهمان ها زشته
لونا « ربکا روشو برگردندوند و با عشوه رفت...خیلی نامحسوس اداشو در اوردم که تهیونگ زد به پهلوم
تهیونگ « خیلی خب بسه دیگه...
لونا « من باید صورت اینو بیارم پایین....مشغول خوشامد گویی به مهمان ها بودیم که یه نفر داخل شد و همه بلند شدن و خدمه بهش تعظیم کرده....چوی سوک! یه لباس مشکی بلند پوشیده بود و مثل همیشه سرد و بی روح بود....ربکا با دیدنش پرید بغلش و بعدش نگاهش به ما اوفتاد.....و به طرف ما اومد
چوی « اوه خدای من.. خوشحالم بعد از این همه سال میبینمت جیمینم....تو هم باید تهیونگ باشی و این دختر
لونا « کیم لونا هستم....
چوی « اوه بله میدونم....ربکای عزیزم راجب تو بهم گفته.....
لونا «* لبخند زورکی
جیمین « خوش اومدین...بفرمایید
تهیونگ « لونا کنار من و جیمین نشسته بود و مدام غر میزد.....چته چرا اینقدر غر میزنی پیرزن
لونا « اخه تو نگاش کن....سن مادر من منو داره از من جوون تر به نظر میاددددد....( ادای چوی رو در اورد) ربکای عزیزم...اَه اَه چندششش
جیمین « پوزخندی زدم و گفتم « ولی لباس هاشون قشنگه ها
لونا « شت// اومدم پاشم برم که دوتاشون دستم رو گرفتن و نشستم سرجام
تهیونگ « بشین شر درست نکن
۹۹.۱k
۱۹ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۹۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.