part ⁸🐻💕فصل دوم
کوک« خودت رو به نفهمی نزن...تو نگاه های یه عاشق رو از من بهتر میشناسی...مراقبشم اما سعی کن گندی که الان زدی جمع کنی... یورا خواهر دوقلویی نداشت؟
تهیونگ « نه... پدرم کل شجره نامه خانوادگیش رو در اورده بود
کوک « بازم تحقیق کن... این یورا.. با یورای پنج سال خیلی فرق داره! معصومیت توی چشماش تبدیل به یه انرژی منفی شده... حس خوبی نسبت بهش ندارم... مراقب خودت و آچا باش و *دستش رو گذاشت روی شونه ته
کوک « اینو یادت باشه تو یه خانواده داری... هر جا کم اوردی روی ما حساب کن...
تهیونگ « *لبخند .. مرسی داداش
کوک « خب دیگه الان میرم اما بازم میام... الان دیگه ور دل خودتم... گند نزنی هاااا
تهیونگ « کوک میزنمتا
کوک « وای وای ترسیدم...
تهیونگ « خرگوش رو مخ
پایان فلش بک //
کوک « با قدم های آروم نزدیکش شدم و کلاهش رو پایین کشیدم... عصبی سرش رو بلند کرد مشتش رو گره کرد
کاترین « سر به سرم نزار کوک
کوک « گریه میکنی؟
کاترین اماده شد تا صورت کوک رو کبود کنه اما مشت های نحیفش توی دستای بزرگ و گرم کوک گم شد ... طبیعی بود که زور کوک بیشتر باشه، و نتونه باهاش مقابله کنه... از اونجایی که منتظر یه جرقه بود تا بزنه زیر گریه سرش رو توی سینه کوک پنهان کرد و به پیرهنش چنگ زد ... لرزش بدنش کافی بود تا کوک بفهمه داره گریه میکنه... اگه دختر دیگه ای بود کوک پسش میزد اما کاترین فرق داشت... آروم موهاشو نوازش کرد و بغلش کرد... هوا سرد بود و ممکن بود سرما بخوره... برای همین بعد از چند دقیقه کاترین رو از خودش جدا کرد و گفت
کوک « بریم داخل... اگه سرما بخوری اون موقع ته زنده ام نمیزاره
کاترین « فکر نکنم دیگه برای جناب دادستان مهم باشه
کوک « انقدر براش مهم هستی که برای اولین بار توی عمرم ازم خواهش کرده؛ خواهش کرده مراقب تو باشم کاری دست خودت ندی!
کاترین « دروغ نگو... الان خیلی ترحم برانگیز شدم نه؟ من قلبم.. روحم و جسمم رو بهش دادم! الان به کالبد تو خالی ام! اون همه چیز من بود.. اما من چی؟ عشق یه طرفه مثل شمشیری برنده قلبم رو شکاف داد ..اگه عاشق شده باشی اینو میفهمی
کوک « توی دلش( از کجا میدونی عاشق نشدم؟... چرا عاشق شدم... اونم عشق بچگی ) خیلی خب خیلی داری حرف میزنی میری داخل یا ببرمت؟
کاترین« با این وضع برم داخل جورج میفرستتم ور دست مسیح...
کوک « تو عین گاو برو داخل... بعدش با من
کاترین « اوکی... بعد از اینکه تا سه شمردیم عین جت پریدم داخل و بدون توجه به جیغ و داد های جورج رفتم توی یه اتاقی... در رو قفل کردم و دستم رو روی قفسه سینه ام گذاشتم تا نفسی تازه کنم... بعد از اینکه نفسم بالا اومد نگاهی به دکوراسیون اتاق کردم... شیک و کلاسیک بود... کیفم رو گوشه ای انداختم و رفتم توی سرویس بهداشتی اتاق و صورتم رو شستم...
تهیونگ « نه... پدرم کل شجره نامه خانوادگیش رو در اورده بود
کوک « بازم تحقیق کن... این یورا.. با یورای پنج سال خیلی فرق داره! معصومیت توی چشماش تبدیل به یه انرژی منفی شده... حس خوبی نسبت بهش ندارم... مراقب خودت و آچا باش و *دستش رو گذاشت روی شونه ته
کوک « اینو یادت باشه تو یه خانواده داری... هر جا کم اوردی روی ما حساب کن...
تهیونگ « *لبخند .. مرسی داداش
کوک « خب دیگه الان میرم اما بازم میام... الان دیگه ور دل خودتم... گند نزنی هاااا
تهیونگ « کوک میزنمتا
کوک « وای وای ترسیدم...
تهیونگ « خرگوش رو مخ
پایان فلش بک //
کوک « با قدم های آروم نزدیکش شدم و کلاهش رو پایین کشیدم... عصبی سرش رو بلند کرد مشتش رو گره کرد
کاترین « سر به سرم نزار کوک
کوک « گریه میکنی؟
کاترین اماده شد تا صورت کوک رو کبود کنه اما مشت های نحیفش توی دستای بزرگ و گرم کوک گم شد ... طبیعی بود که زور کوک بیشتر باشه، و نتونه باهاش مقابله کنه... از اونجایی که منتظر یه جرقه بود تا بزنه زیر گریه سرش رو توی سینه کوک پنهان کرد و به پیرهنش چنگ زد ... لرزش بدنش کافی بود تا کوک بفهمه داره گریه میکنه... اگه دختر دیگه ای بود کوک پسش میزد اما کاترین فرق داشت... آروم موهاشو نوازش کرد و بغلش کرد... هوا سرد بود و ممکن بود سرما بخوره... برای همین بعد از چند دقیقه کاترین رو از خودش جدا کرد و گفت
کوک « بریم داخل... اگه سرما بخوری اون موقع ته زنده ام نمیزاره
کاترین « فکر نکنم دیگه برای جناب دادستان مهم باشه
کوک « انقدر براش مهم هستی که برای اولین بار توی عمرم ازم خواهش کرده؛ خواهش کرده مراقب تو باشم کاری دست خودت ندی!
کاترین « دروغ نگو... الان خیلی ترحم برانگیز شدم نه؟ من قلبم.. روحم و جسمم رو بهش دادم! الان به کالبد تو خالی ام! اون همه چیز من بود.. اما من چی؟ عشق یه طرفه مثل شمشیری برنده قلبم رو شکاف داد ..اگه عاشق شده باشی اینو میفهمی
کوک « توی دلش( از کجا میدونی عاشق نشدم؟... چرا عاشق شدم... اونم عشق بچگی ) خیلی خب خیلی داری حرف میزنی میری داخل یا ببرمت؟
کاترین« با این وضع برم داخل جورج میفرستتم ور دست مسیح...
کوک « تو عین گاو برو داخل... بعدش با من
کاترین « اوکی... بعد از اینکه تا سه شمردیم عین جت پریدم داخل و بدون توجه به جیغ و داد های جورج رفتم توی یه اتاقی... در رو قفل کردم و دستم رو روی قفسه سینه ام گذاشتم تا نفسی تازه کنم... بعد از اینکه نفسم بالا اومد نگاهی به دکوراسیون اتاق کردم... شیک و کلاسیک بود... کیفم رو گوشه ای انداختم و رفتم توی سرویس بهداشتی اتاق و صورتم رو شستم...
۱۷۴.۸k
۰۵ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.