ازدواج اجباری
ازدواج اجباری
𝒑𝒂𝒓𝒕𝟑𝟑
ویو ا.ت
تحریک کردن نامجون کار خودم بود پس شروع کردم اول گیلاس رو روی میز گذاشتم و خودم رو درست کردم چطوری نشستم که سینه هامونو بدن مو به هم میخورد دستام رو دور گردنش حلقه کردم و لب پایینم رو به طور سکسی گاز گرفتم بوسه ای روی گردنش گذاشتم میدونستم که روی گردنش حساس بود بعد ا بوسیدنش رفتم سمت لباس اول پیراهن سیاهش رو باز کردم و به بدن عضلاتیش دست میزدم که
+ عاححح.... ا. تت چقدر خوبی.. ولی بسه نوبت منه ببینم تو چطور تحمل مکنی
بعد از حرفش زود از زیر باسنم گرفتم و بلندم کرد در حین راه هی به باسنم دست مزد که رسید به اتاق و منو رو تخت پرت کرد و روم خیمه زد و.... ( باز نماز خوندید📿📿)
9 ماه بعد
تا بدنیا اومد دختر کوچولوم چیزی نمونده بود حدودا ۵، غ روز مونده بود اتاق کوچولو دقیقا کنار اتاق ماست
نامجون برای بدنیا اومدن بچه خیلی مشتاق تر از منه چون همیشه آرزوش بود که دختر داشته باشه
همون طور داشتم حرف میزد یهو
ویو نامجون
خیلی سرم شلوغ بود که گوشیم زنگ خورد شماره ی ناشناس بود جواب دادم
: آقای کیم
+ بله خودمم
: از بیمارستان تماس میگیرم تبریک میگم بچه به سلامت به دنیا اومد لطفا به بیمارستان.... بیاید
+ واقعا حتما
خیلی شوق داشتم کارت رو ول کردم و رفتم سمت ماشین با سرعت بالایی به سمت بیمارستان رفتند بعد از بیست مین رسیدم و..........
𝒑𝒂𝒓𝒕𝟑𝟑
ویو ا.ت
تحریک کردن نامجون کار خودم بود پس شروع کردم اول گیلاس رو روی میز گذاشتم و خودم رو درست کردم چطوری نشستم که سینه هامونو بدن مو به هم میخورد دستام رو دور گردنش حلقه کردم و لب پایینم رو به طور سکسی گاز گرفتم بوسه ای روی گردنش گذاشتم میدونستم که روی گردنش حساس بود بعد ا بوسیدنش رفتم سمت لباس اول پیراهن سیاهش رو باز کردم و به بدن عضلاتیش دست میزدم که
+ عاححح.... ا. تت چقدر خوبی.. ولی بسه نوبت منه ببینم تو چطور تحمل مکنی
بعد از حرفش زود از زیر باسنم گرفتم و بلندم کرد در حین راه هی به باسنم دست مزد که رسید به اتاق و منو رو تخت پرت کرد و روم خیمه زد و.... ( باز نماز خوندید📿📿)
9 ماه بعد
تا بدنیا اومد دختر کوچولوم چیزی نمونده بود حدودا ۵، غ روز مونده بود اتاق کوچولو دقیقا کنار اتاق ماست
نامجون برای بدنیا اومدن بچه خیلی مشتاق تر از منه چون همیشه آرزوش بود که دختر داشته باشه
همون طور داشتم حرف میزد یهو
ویو نامجون
خیلی سرم شلوغ بود که گوشیم زنگ خورد شماره ی ناشناس بود جواب دادم
: آقای کیم
+ بله خودمم
: از بیمارستان تماس میگیرم تبریک میگم بچه به سلامت به دنیا اومد لطفا به بیمارستان.... بیاید
+ واقعا حتما
خیلی شوق داشتم کارت رو ول کردم و رفتم سمت ماشین با سرعت بالایی به سمت بیمارستان رفتند بعد از بیست مین رسیدم و..........
۶.۸k
۰۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.