🖤 پادشاه من🖤 پارت 9
از زبان تهیونگ
داشتم کمکش میکردم راه بره همه ی بادیگارد ها از تعجب شاخ در اورده بودن . فهمیدم ا.ت معذبه خب منم جاش بودم معذب میشدم لباس خدمتکاری خیلی بازه تا اینکه صدای عربده ی کوک شنیدم که گفت
کوک : اهای دختره ی عوضی برای چی فرار کردی
اومد بزنه تو گوشش که من جلوی ا.ت سپر شدم و گفتم:
تهیونگ : کوک اروم باش زیاده روی هم نکن
کوک: تهیونگگ برو اونور( عربده)
تهیونگ : نمیرم اونور( داد)
از زبان ا.ت
من ترسیده بودم که نکنه اتفاقی بیفته که ارباب جئون گف
کوک: پس گورتو گم کن
که ارباب کیم برگشت و دستمو گرفت وای باورم نمیشه که یهو ارباب جئون
کوک: گفت حق نداری اون دخترو با خودت ببری چون من خریدمش( عربده)
تهیونگ : برام مهم نیس کی اینو خریده ولی پیش تو نمیزارمش
داشتیم میرفتیم که ارباب جئون رو ارباب کیم اسلحه کشید و گفت:
ارباب جئون : گفتم حق نداری ببریش( بچه ها اینجا یه چیزی از عربده هم بیشتره)
که یهو ارباب کیم هم رو ارباب جئون اسلحه کشید من ترسیدم که نکنه هم دیگرو بکشن چون هر دوتاشون شوهرام بودن نمیخواستم بیوه بشم پس پریدم وسطشون و به ارباب جئون گفتم
ا.ت: ارباب جئون من با شما میام ولی روی هم اسلحه نکشید ارباب کیم نمیخوام به خاطر من روابطتون بهم بخوره پس لطفا برید چون دوست ندارم صدمه ای بهتون برسه( گریه)
هر دوشون تو شک بودن من تعظیمی به جفتشون کردم و اومدم کنار ارباب جئون اون هم اومد داخل و من پشت سرش وارد شدم گفت :
ارباب جئون : دنبالم بیا
ا.ت: چشم
موقعی که داشتم با ارباب جئون میرفتم همه ی خدمتکار ها پچ پچ میکردن که صدای یکیشونو شنیدم که گفت
خدمه : معلوم نیست خودشو خواهر هرزه اش چیکار کردن
موقعی که اون کلمه رو شنیدم اشکام سرازیر شد رفتیم تا اینکه رسیدیم به اتاق ارباب جئون رفتیم داخل اون پشتش بهم بود و منم سرم پایین بود تا اینکه برگشت و گفت
ارباب جئون: میدونم که خواهرت پیش ارباب پارکه و به چه دلیلی اونجاس ولی تو چرا فرار کردی؟
ا.ت: من من ابجیم بهم گفت فرار کنم هق منم ترسیدم و به حرفش گوش دادم
ارباب جئون: منظوری از حرفی که پایین پیش من و ارباب کیم زدی داشتی؟
ا.ت: کدوم حرف؟
ارباب جئون : اینکه گفتی دوست ندارم صدمه ای ببینید
ا.ت: من نه من که همچین حرفی نزدم حتما اشتباه شنیدید
ارباب جئون داشت نزدیک میشد بهم که یهو پام درد گرفت
ا.ت : ایییییی( گریه )
ارباب جئون : وایسا ببینم این چیه؟
ا.ت: خوردم زمین ای هق هق هق
ارباب جئون: وایستا زنگ بزنم دکتر الو سلام دکتر میشه بیاید اهان باشه اشکال نداره خداحافظ
که گفت..........................
داشتم کمکش میکردم راه بره همه ی بادیگارد ها از تعجب شاخ در اورده بودن . فهمیدم ا.ت معذبه خب منم جاش بودم معذب میشدم لباس خدمتکاری خیلی بازه تا اینکه صدای عربده ی کوک شنیدم که گفت
کوک : اهای دختره ی عوضی برای چی فرار کردی
اومد بزنه تو گوشش که من جلوی ا.ت سپر شدم و گفتم:
تهیونگ : کوک اروم باش زیاده روی هم نکن
کوک: تهیونگگ برو اونور( عربده)
تهیونگ : نمیرم اونور( داد)
از زبان ا.ت
من ترسیده بودم که نکنه اتفاقی بیفته که ارباب جئون گف
کوک: پس گورتو گم کن
که ارباب کیم برگشت و دستمو گرفت وای باورم نمیشه که یهو ارباب جئون
کوک: گفت حق نداری اون دخترو با خودت ببری چون من خریدمش( عربده)
تهیونگ : برام مهم نیس کی اینو خریده ولی پیش تو نمیزارمش
داشتیم میرفتیم که ارباب جئون رو ارباب کیم اسلحه کشید و گفت:
ارباب جئون : گفتم حق نداری ببریش( بچه ها اینجا یه چیزی از عربده هم بیشتره)
که یهو ارباب کیم هم رو ارباب جئون اسلحه کشید من ترسیدم که نکنه هم دیگرو بکشن چون هر دوتاشون شوهرام بودن نمیخواستم بیوه بشم پس پریدم وسطشون و به ارباب جئون گفتم
ا.ت: ارباب جئون من با شما میام ولی روی هم اسلحه نکشید ارباب کیم نمیخوام به خاطر من روابطتون بهم بخوره پس لطفا برید چون دوست ندارم صدمه ای بهتون برسه( گریه)
هر دوشون تو شک بودن من تعظیمی به جفتشون کردم و اومدم کنار ارباب جئون اون هم اومد داخل و من پشت سرش وارد شدم گفت :
ارباب جئون : دنبالم بیا
ا.ت: چشم
موقعی که داشتم با ارباب جئون میرفتم همه ی خدمتکار ها پچ پچ میکردن که صدای یکیشونو شنیدم که گفت
خدمه : معلوم نیست خودشو خواهر هرزه اش چیکار کردن
موقعی که اون کلمه رو شنیدم اشکام سرازیر شد رفتیم تا اینکه رسیدیم به اتاق ارباب جئون رفتیم داخل اون پشتش بهم بود و منم سرم پایین بود تا اینکه برگشت و گفت
ارباب جئون: میدونم که خواهرت پیش ارباب پارکه و به چه دلیلی اونجاس ولی تو چرا فرار کردی؟
ا.ت: من من ابجیم بهم گفت فرار کنم هق منم ترسیدم و به حرفش گوش دادم
ارباب جئون: منظوری از حرفی که پایین پیش من و ارباب کیم زدی داشتی؟
ا.ت: کدوم حرف؟
ارباب جئون : اینکه گفتی دوست ندارم صدمه ای ببینید
ا.ت: من نه من که همچین حرفی نزدم حتما اشتباه شنیدید
ارباب جئون داشت نزدیک میشد بهم که یهو پام درد گرفت
ا.ت : ایییییی( گریه )
ارباب جئون : وایسا ببینم این چیه؟
ا.ت: خوردم زمین ای هق هق هق
ارباب جئون: وایستا زنگ بزنم دکتر الو سلام دکتر میشه بیاید اهان باشه اشکال نداره خداحافظ
که گفت..........................
۱۷.۴k
۱۱ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.