فرشته غریبه p¹ * درخواستی*
با صدای زنگ گوشی مزخرفم از خواب پاشدم، زور حاضر شدم برم سر کار که مامانم اومد بالا تو اتاق
م/ات : سلام دخترم صبحت بخیر
ات تو دلش : اون تا حالا اینطوری باهام حرف نزده بود ! تا جایی که یادمه همیشه ازم متنفر بود ...
ات: سلام مامان ، چیزی شده؟!
م/ ات: ببین دخترم چون میدونم وقت نداری میرم سر اصل مطلب، همونطوری که میدونی وضعیت مالی ما خیلی خوب نیست و من به تنهایی نمیتونم هزینه ی کالج و خورد و خوراکتو بدم ، پس بهتره که ازدواج کنی با جناب لی سومو
ات: چییی؟؟ من ... من فقط ۱۷ سالمه مامان چطور میتونی اینکارو کنی؟؟
م/ ات: تو حق نداری رو حرفم حرف بزنی ! حالا عم برو حاضر شو که اونا میان ببرنت
ات : هاننن؟؟ من .... من ..... من ....نمیخوام &لکنت&
م/ ات: ببین اگه با این خواستگار خوب رفتار نکنی و مودبانه نباشی نمیبرنت پس حواست جمع کن ، باهاشون عالی رفتار میکنی و شخصیت خوبی از خودت نشون میدی فهمیدی؟
از اونجایی که لی سومو همکار بابات بوده *مافیا اسلحه بوده باباش* خانواده ما رو میشناسه پس باید نهایت ادبتو نشون بدی ! خوب حواستون جمع کن
* مامانش رفت پایین و ات تنها موند*
ات : با حرفایی که مامانم زد افتادم کف اتاق ، هنوز تو شوک بودم ! همکار بابا؟ یعنی طرف ۵۰ سالشه؟ باورم نمیشه .... داشتم به زور مامانم حاضر میشدم که مامانم اومد تو
م / ات : اووو خوشگل شدی .... فک کن وقتی بری سر بختت چقد ما ثروتمند میشیم!
ات: تو فقط به فکر ثروتی عوضی! * داد خیلی بلندد*
م / ات یدونه چک زد زیر گوشش
م/ ات : صداتو میشنون آشغال ، گمشو پایین
ات اومد پایین پله ها و یهو لی سومو رو با حلقه ی طلا دید
سومو: سلام خوشگل خانم ، بیا بریم
ات: خوشگل خانم؟! واسه سنت یکم زشت نیس آجوشی؟
سومو: * خنده بلند* آجوشی؟ مهم نیست هر چی میخوای صدام کن ، بیا بریم !
ات: من باهات نمیام عوضی!
سومو: هههه* خنده* امشب قرار نیس بیای ولی فردا شب میایم دنبالت اگه نیای میکشمت!
ات: ولی ....
سومو: ولی نداره .... فردا منتظرتم لیدی !
ات: شتت ، لیدی؟! برو به عمت بگو لیدی
سومو و آدماش رفتن و ات و مامانش تنها شدن
ویو ات : نصفه شب همه وسایلمو جمع کردم و اومدم فرار کنم که دیدم درا قفله ... به زور با بستن چند تا طناب به هم تونستن از پنجره بیام پایین ، داشتم میرفتم سمت در بیرون حیاط که تا پامو گذاشتم بیرون آدمای سومو به زور سوار ماشین کردنم و منو بردن به عمارتش
م/ات : سلام دخترم صبحت بخیر
ات تو دلش : اون تا حالا اینطوری باهام حرف نزده بود ! تا جایی که یادمه همیشه ازم متنفر بود ...
ات: سلام مامان ، چیزی شده؟!
م/ ات: ببین دخترم چون میدونم وقت نداری میرم سر اصل مطلب، همونطوری که میدونی وضعیت مالی ما خیلی خوب نیست و من به تنهایی نمیتونم هزینه ی کالج و خورد و خوراکتو بدم ، پس بهتره که ازدواج کنی با جناب لی سومو
ات: چییی؟؟ من ... من فقط ۱۷ سالمه مامان چطور میتونی اینکارو کنی؟؟
م/ ات: تو حق نداری رو حرفم حرف بزنی ! حالا عم برو حاضر شو که اونا میان ببرنت
ات : هاننن؟؟ من .... من ..... من ....نمیخوام &لکنت&
م/ ات: ببین اگه با این خواستگار خوب رفتار نکنی و مودبانه نباشی نمیبرنت پس حواست جمع کن ، باهاشون عالی رفتار میکنی و شخصیت خوبی از خودت نشون میدی فهمیدی؟
از اونجایی که لی سومو همکار بابات بوده *مافیا اسلحه بوده باباش* خانواده ما رو میشناسه پس باید نهایت ادبتو نشون بدی ! خوب حواستون جمع کن
* مامانش رفت پایین و ات تنها موند*
ات : با حرفایی که مامانم زد افتادم کف اتاق ، هنوز تو شوک بودم ! همکار بابا؟ یعنی طرف ۵۰ سالشه؟ باورم نمیشه .... داشتم به زور مامانم حاضر میشدم که مامانم اومد تو
م / ات : اووو خوشگل شدی .... فک کن وقتی بری سر بختت چقد ما ثروتمند میشیم!
ات: تو فقط به فکر ثروتی عوضی! * داد خیلی بلندد*
م / ات یدونه چک زد زیر گوشش
م/ ات : صداتو میشنون آشغال ، گمشو پایین
ات اومد پایین پله ها و یهو لی سومو رو با حلقه ی طلا دید
سومو: سلام خوشگل خانم ، بیا بریم
ات: خوشگل خانم؟! واسه سنت یکم زشت نیس آجوشی؟
سومو: * خنده بلند* آجوشی؟ مهم نیست هر چی میخوای صدام کن ، بیا بریم !
ات: من باهات نمیام عوضی!
سومو: هههه* خنده* امشب قرار نیس بیای ولی فردا شب میایم دنبالت اگه نیای میکشمت!
ات: ولی ....
سومو: ولی نداره .... فردا منتظرتم لیدی !
ات: شتت ، لیدی؟! برو به عمت بگو لیدی
سومو و آدماش رفتن و ات و مامانش تنها شدن
ویو ات : نصفه شب همه وسایلمو جمع کردم و اومدم فرار کنم که دیدم درا قفله ... به زور با بستن چند تا طناب به هم تونستن از پنجره بیام پایین ، داشتم میرفتم سمت در بیرون حیاط که تا پامو گذاشتم بیرون آدمای سومو به زور سوار ماشین کردنم و منو بردن به عمارتش
۱۱.۰k
۲۰ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.