وقتی بدون اجازش میری بار
وقتی بدون اجازش میری بار
سلام من ا.ت هستم ۲۳ سالمه و تقریبا یک سال میشه که با جونگکوک ازدواج کردم
جونگکوک خیلی روم حساسه و نمیزاره بدون اجازش جایی برم همیشه خدا باید بهش خبر بدم خدایی دیگه خسته شدم ( زر نزن بابا من دلم کوک رو میخواد تو میگی خسته شدی پدرررررر صگگگگگ ا.ت:بابا زر نزن راوی جون راوی:شات اپ بابا😒 )
خب میگفتم حوصلم پووووووکیده بود عین چی که یهو دوستم لونا زنگ زد
مکالمشون:
( ا.ت:ا ، لونا:ل)
ا:سلام شترررررررر
ل:سلام بزمجه چطور مطوری
ا:خوبم تو چطوری چه خبر
ل:هیچ سلامتی چه میکنی
ا:هیچ عین صگ حوصلم سر رفته
ل:عه منم
ا:حیح
ل:پایه ای بریم بار
ا:نه بابا جونگکوک نمیزاره
ل:خب بهش نگو
ا:نمیشه که بفهمه جرم میده
ل:مگه کی میاد خونه
ا:ساعت ۱۰
ل:بابا الان ساعت هفته میریم تا ساعت ۹ برمیگردیم
ا:نه خیلی ریسکیه
ل:نیم ساعت دیگه میام دنبالت
ا:ولی.....
ل:خدافظ
اینو گفت و قطع کرد منم گفتم جهنم پاشدم رفتم حموم برگشتم موهامو خشک کردم روتین پوستیم رو انجام دادم لباس قرمز خیلی جذابی پوشیدم یه کم باز بود ولی به کتفم ارایش ملایم و خوشگلی کردم ساعت رو نگاه کردم ۷:۳۰ بود که یهو صدای زنگ در اومد لونا بود در و باز کردم که گفت بدو بریم باهم رفتیم پایین نشستیم تو ماشین و حرکت کردیم
کوک ویو:
بعد شرکت با بچه ها تصمیم گرفتیم بریم بار ساعت شیش بود راه افتادیم رسیدیم با هم نشسته بودیم ویسکی میخوردیم و میخندیدیم که یهو نامجون گفت : جونگکوک اون ا.ت نیست
برگشتم جایی که میگفت نگاه کردم دیدم بعله ا.ت خانمه با لونا حسابی عصبی شده بودم جلو چشمام رو خون گرفته بود جین با ترس گفت:جونگکوک عیبی نداره اومده خوشگذرونی
با عصبانیت گفتم:اره اینجا اونم بدون اینکه خبر بده
جیمین گفت:مگه تو بهش گفتی تومدی اینجا ( افرین پسر قجنگم)
گفتم:من نگفتم ولی اون باید میگفت
جی هوپ گفت:اون بدبخت میدونست که قبول نمیکنی خب
گفتم:معلومه که قبول نمیکنم ایمجا خیلی خطرناکه
تا تهیونگ اومد دهن باز کنه گفتم بچه فعلا خدافظ
رفتم بالا سرشون با عصبانیت گفتم:خوش میگذره ا.ت خانم
ا.ت ویو:
رسیدیم بار بوی الکل سیگار و ...... میومد عوق حالم بهم خورد رفتیم نشستیم پشت یه میز ویسکی سفارش دادیم داشتیم با هم میگفتیم میخندیدم که یهو یه صدا اومد و گفت:خوش میگذره ا.ت خانم
صداش اشنا بود حدس میزدم کی باشه با ترس برگشتم که با عیافه عصبانیه جونگکوک مواجه شدم با لکنت گفتم:جو...جونگ...ک....کو.....کوک
گفت؛هیس
بعد دستم و گرفت و بردم بیرون پرتم کرد تو ماشین و با سرعت خیلی زیاد میروند گفتم:می.....میشه......ی.......یکم ا....اروم .......تر......ب.......بری
با داد گفت:خفه شو بعدم سرعتش رو بیشتر کرد توی پنج دقیقه رسیدیم خونه در ماشین رو باز کرد اوردتم بیرون و دنبال خودش کشید دنبال خونه بردم تو اتاق و با عصبانیت بهم حیره شد ولی بعد رفت رو تخت خوابید رفتم کنارش خوابیدم گفتم: میشه عصبانیی نباشی چیزی نگفت گفتم:ببخشید خو من....
گفت:تو چی هااااا
گفتم من فقط حوصلم سر رفته بود لونا پیشنهاد داد بریم بار منم قبول کردم
گفت:این همه جا بار اخه
گفتم:خوب چیکار کنم هزار بار گفتم نه ولی گوش نداد
پشتش رو کرد بهم که گفتم:ببخشید خوب
گفت:با ببخشید چیزی درست نمیشه (حرف همیشه مامانم🙄)
گفتم:اخه......
گفت:اخه چی اگر اتفاقی برات میوفتاد من چیکار میردم ها تو که نمیدونی اونجا چقدر خطر ناکه
گفتم:ببخشید قول میدم دیگه تکرار نشه
نگاهم کرد توقع داشتم بگه قولت به درد عمت میخوره ولی گفت:قول میدی؟
گفتم:اوهوم قول میدم
گفت:قوله قوله قوله قول
گفتم؛قوله قوله قوله قول
گفت:ببینیم راست میگی یا نه
خندیدم گفتم:راست میگم
گفت:الان از تنبیهت میگذرم ولی دفعه بعدی بخششی در کار نیست
گفتم:مرسی عشقم بعدم یه بوسه رو گونش گذاشتم که اخم کیوتی کرد و گفت:اینجا نه
با خنده گفتم:پس کجا
به لبش اشاره کرد منم یه بوسه به لبش زدم که گردنمو گرفت و یه بوسه طولانی و شروع کرد بعد از ۵ مین ولم کرد و نفس نفس زنان گفت:خیلی خوشمزه بود خندیدم که گفت:خب دیگه من خستم بخوابیم
گفتم:باش
گفت:شبت بخیر بیبی کوچولو من
گفتم:شب تو هم بخیر بانی من
بعد باهم خوابیدیم
خوب دیگه پاشین جمع کنین دیگه بستونه لایک و کامنت یادتون نره ماچ به کله هاتون
سلام من ا.ت هستم ۲۳ سالمه و تقریبا یک سال میشه که با جونگکوک ازدواج کردم
جونگکوک خیلی روم حساسه و نمیزاره بدون اجازش جایی برم همیشه خدا باید بهش خبر بدم خدایی دیگه خسته شدم ( زر نزن بابا من دلم کوک رو میخواد تو میگی خسته شدی پدرررررر صگگگگگ ا.ت:بابا زر نزن راوی جون راوی:شات اپ بابا😒 )
خب میگفتم حوصلم پووووووکیده بود عین چی که یهو دوستم لونا زنگ زد
مکالمشون:
( ا.ت:ا ، لونا:ل)
ا:سلام شترررررررر
ل:سلام بزمجه چطور مطوری
ا:خوبم تو چطوری چه خبر
ل:هیچ سلامتی چه میکنی
ا:هیچ عین صگ حوصلم سر رفته
ل:عه منم
ا:حیح
ل:پایه ای بریم بار
ا:نه بابا جونگکوک نمیزاره
ل:خب بهش نگو
ا:نمیشه که بفهمه جرم میده
ل:مگه کی میاد خونه
ا:ساعت ۱۰
ل:بابا الان ساعت هفته میریم تا ساعت ۹ برمیگردیم
ا:نه خیلی ریسکیه
ل:نیم ساعت دیگه میام دنبالت
ا:ولی.....
ل:خدافظ
اینو گفت و قطع کرد منم گفتم جهنم پاشدم رفتم حموم برگشتم موهامو خشک کردم روتین پوستیم رو انجام دادم لباس قرمز خیلی جذابی پوشیدم یه کم باز بود ولی به کتفم ارایش ملایم و خوشگلی کردم ساعت رو نگاه کردم ۷:۳۰ بود که یهو صدای زنگ در اومد لونا بود در و باز کردم که گفت بدو بریم باهم رفتیم پایین نشستیم تو ماشین و حرکت کردیم
کوک ویو:
بعد شرکت با بچه ها تصمیم گرفتیم بریم بار ساعت شیش بود راه افتادیم رسیدیم با هم نشسته بودیم ویسکی میخوردیم و میخندیدیم که یهو نامجون گفت : جونگکوک اون ا.ت نیست
برگشتم جایی که میگفت نگاه کردم دیدم بعله ا.ت خانمه با لونا حسابی عصبی شده بودم جلو چشمام رو خون گرفته بود جین با ترس گفت:جونگکوک عیبی نداره اومده خوشگذرونی
با عصبانیت گفتم:اره اینجا اونم بدون اینکه خبر بده
جیمین گفت:مگه تو بهش گفتی تومدی اینجا ( افرین پسر قجنگم)
گفتم:من نگفتم ولی اون باید میگفت
جی هوپ گفت:اون بدبخت میدونست که قبول نمیکنی خب
گفتم:معلومه که قبول نمیکنم ایمجا خیلی خطرناکه
تا تهیونگ اومد دهن باز کنه گفتم بچه فعلا خدافظ
رفتم بالا سرشون با عصبانیت گفتم:خوش میگذره ا.ت خانم
ا.ت ویو:
رسیدیم بار بوی الکل سیگار و ...... میومد عوق حالم بهم خورد رفتیم نشستیم پشت یه میز ویسکی سفارش دادیم داشتیم با هم میگفتیم میخندیدم که یهو یه صدا اومد و گفت:خوش میگذره ا.ت خانم
صداش اشنا بود حدس میزدم کی باشه با ترس برگشتم که با عیافه عصبانیه جونگکوک مواجه شدم با لکنت گفتم:جو...جونگ...ک....کو.....کوک
گفت؛هیس
بعد دستم و گرفت و بردم بیرون پرتم کرد تو ماشین و با سرعت خیلی زیاد میروند گفتم:می.....میشه......ی.......یکم ا....اروم .......تر......ب.......بری
با داد گفت:خفه شو بعدم سرعتش رو بیشتر کرد توی پنج دقیقه رسیدیم خونه در ماشین رو باز کرد اوردتم بیرون و دنبال خودش کشید دنبال خونه بردم تو اتاق و با عصبانیت بهم حیره شد ولی بعد رفت رو تخت خوابید رفتم کنارش خوابیدم گفتم: میشه عصبانیی نباشی چیزی نگفت گفتم:ببخشید خو من....
گفت:تو چی هااااا
گفتم من فقط حوصلم سر رفته بود لونا پیشنهاد داد بریم بار منم قبول کردم
گفت:این همه جا بار اخه
گفتم:خوب چیکار کنم هزار بار گفتم نه ولی گوش نداد
پشتش رو کرد بهم که گفتم:ببخشید خوب
گفت:با ببخشید چیزی درست نمیشه (حرف همیشه مامانم🙄)
گفتم:اخه......
گفت:اخه چی اگر اتفاقی برات میوفتاد من چیکار میردم ها تو که نمیدونی اونجا چقدر خطر ناکه
گفتم:ببخشید قول میدم دیگه تکرار نشه
نگاهم کرد توقع داشتم بگه قولت به درد عمت میخوره ولی گفت:قول میدی؟
گفتم:اوهوم قول میدم
گفت:قوله قوله قوله قول
گفتم؛قوله قوله قوله قول
گفت:ببینیم راست میگی یا نه
خندیدم گفتم:راست میگم
گفت:الان از تنبیهت میگذرم ولی دفعه بعدی بخششی در کار نیست
گفتم:مرسی عشقم بعدم یه بوسه رو گونش گذاشتم که اخم کیوتی کرد و گفت:اینجا نه
با خنده گفتم:پس کجا
به لبش اشاره کرد منم یه بوسه به لبش زدم که گردنمو گرفت و یه بوسه طولانی و شروع کرد بعد از ۵ مین ولم کرد و نفس نفس زنان گفت:خیلی خوشمزه بود خندیدم که گفت:خب دیگه من خستم بخوابیم
گفتم:باش
گفت:شبت بخیر بیبی کوچولو من
گفتم:شب تو هم بخیر بانی من
بعد باهم خوابیدیم
خوب دیگه پاشین جمع کنین دیگه بستونه لایک و کامنت یادتون نره ماچ به کله هاتون
۷.۸k
۱۲ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.