پارت24
#پارت24
#افسونگر
دکتر و دانیل هر دو آه کشیدن و دانیل رفت سمت در اتاق ... دکتر گفت:
- خیلی ها با یه کلیه زندگی می کنن افسون جان ... هیچ مشکلی هم ندارن، توام به زودی
مرخص می شی و دیگه چشمت به ما نمی افته.
ترسیدم. مرخص بشم کجا برم؟ نمی خوام برم خونه. نمی خوام برم پیش اونا. باید فرار کنم،
آره این بهترین راهه. بمیرم پامو تو اون خونه جهنمی که توش از جسم و روحم
سو استفاده می شه نمی ذارم.
دکتر بی توجه به ترسی که تو چشمای من لونه کرده بود لبخندی زد و از اتاق رفت
بیرون ... بعد از رفتن دکتر دانیل برگشت ... روی صندلی کنار تختم نشست و گفت:
- یه چیزایی هست که باید بدونی. می دونم توی شرایطش نیستی. ولی متاسفانه چاره ای
نیست افسون جان.
باز چی شده؟! باز چه مصیبتی سرم اومده؟ دیگه شدم فولد آب دیده. دیگه نباید هیچ دردی
منو از پا بندازه. من باید سر پا بمونم. خیلی دوست دارم رو پا باشم و از همه
مردها انتقام بگیرم. برای همین زنده ام. سکوتم رو که دید ادامه داد:
- برادرت زندانه. به جرم ضرب و شتم تو. جای ضربه های کمربند هم براش دردسر شد.
چون همه همسایه ها شهادت دادن که هر شب ... از خونه تون صدای جیغ می
شنیدن ...
به اینجا که رسید ساکت شد ولی در عوض نفس عمیقی کشید. آخی! دلت واسه من می سوزه؟
نیازی نیست. من دیگه نیاز به ترحم ندارم آقای مذکر. گفتم:
- خوب؟
- یه ماموری اینجاست که شکاینامه رو آورده تا شما امضا کنین. به راحتی چند سال باید بره
گوشه زندان آب خنک بخوره ... اما قبلش من باید باهات صحبت کنم ...
نگاش کردم ... ادامه داد:
- اون مرد که ادعا می کنن پدرته، واقعا پدرته؟
نکنه اینم می خواد به من بگه حرومزاده؟! فقط سرم رو تکون دادم ... زمزمه کرد:
#افسونگر
دکتر و دانیل هر دو آه کشیدن و دانیل رفت سمت در اتاق ... دکتر گفت:
- خیلی ها با یه کلیه زندگی می کنن افسون جان ... هیچ مشکلی هم ندارن، توام به زودی
مرخص می شی و دیگه چشمت به ما نمی افته.
ترسیدم. مرخص بشم کجا برم؟ نمی خوام برم خونه. نمی خوام برم پیش اونا. باید فرار کنم،
آره این بهترین راهه. بمیرم پامو تو اون خونه جهنمی که توش از جسم و روحم
سو استفاده می شه نمی ذارم.
دکتر بی توجه به ترسی که تو چشمای من لونه کرده بود لبخندی زد و از اتاق رفت
بیرون ... بعد از رفتن دکتر دانیل برگشت ... روی صندلی کنار تختم نشست و گفت:
- یه چیزایی هست که باید بدونی. می دونم توی شرایطش نیستی. ولی متاسفانه چاره ای
نیست افسون جان.
باز چی شده؟! باز چه مصیبتی سرم اومده؟ دیگه شدم فولد آب دیده. دیگه نباید هیچ دردی
منو از پا بندازه. من باید سر پا بمونم. خیلی دوست دارم رو پا باشم و از همه
مردها انتقام بگیرم. برای همین زنده ام. سکوتم رو که دید ادامه داد:
- برادرت زندانه. به جرم ضرب و شتم تو. جای ضربه های کمربند هم براش دردسر شد.
چون همه همسایه ها شهادت دادن که هر شب ... از خونه تون صدای جیغ می
شنیدن ...
به اینجا که رسید ساکت شد ولی در عوض نفس عمیقی کشید. آخی! دلت واسه من می سوزه؟
نیازی نیست. من دیگه نیاز به ترحم ندارم آقای مذکر. گفتم:
- خوب؟
- یه ماموری اینجاست که شکاینامه رو آورده تا شما امضا کنین. به راحتی چند سال باید بره
گوشه زندان آب خنک بخوره ... اما قبلش من باید باهات صحبت کنم ...
نگاش کردم ... ادامه داد:
- اون مرد که ادعا می کنن پدرته، واقعا پدرته؟
نکنه اینم می خواد به من بگه حرومزاده؟! فقط سرم رو تکون دادم ... زمزمه کرد:
۲.۵k
۱۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.