پارت ۲
#پارت۲
«پادشاهی بر تخت خونی»
(دیشب) الیور به علت برد خودش جشن بزرگ و پر جمعیت گرفته بود،و هر فردی را که میشناخت و آشنا بود را دعوت کرده بود.جشن خیلی شلوغ شده بود،الیور الماسش را داخل قاوصندوقی که فقط خودش رمز آن را میدانست گذاشته بود،و از امن بودن محل آن مطمئن بود اتاق پر از لیزر های نوری و صدای زنگ خطر بود امکان ورود کسی به اتاق نبود علاوه بر آن خود اتاق هم برای ورود نیاز به رمز داشت
«از زبان الیور»
دیشب برای اینکه به الماس سر بزنم به اتاق رفتم ولی مطمئنم وقتی پشت سرم رو نگاه کردم کسی رو پیدا نکردم که من رو تعقیب کنه! بعد از رسیدگی به وضعیت الماس دوباره برگشتم پیش خانم گوئن....
گوئن؟؟ من اصلا کسی به این اسم دعوت نکردم .
سعی کردم اتفاقات دیشب رو واضح به یاد بیارم.
خانم گوئن گفت که مادرم اون رو به جشن دعوت کرده! ولی مادر من که از جشن خبری نداشت!!اون اصلا اینجا نیست. من چقدر احمقم باید زود تر اینو میفهمیدم.
«نویسنده»
الیور دو روز کامل به دنبال فرد و الماس گشت تمام افرادش در سراسر شهر پراکنده شده بودند حتی تک تک خانه های افرادی که به جشن آمده بودند را هم گشتند اما دریغ از کوچک ترین سرنخی.
الیور عصبانی و نگران داخل خانه قدم میزد انگار هر اینچ از خانه را به خاطر میسپارد یکی از افراد الیور دست سریع به سمت الیور رفت و بزرگترین خبر که تیتر اول اینترنت شده بود را به الیور نشان داد
~ آقای الیور!
الیور با نگاهی خیره و سرد به والتر نگاه کرد
بله؟
~ باید این خبر رو بخونید خیلی مهمه
الیور با صدای خشنی جواب داد که باعث شد والتر مور مور بشه
الان وقتش نیست والتر
والتر نفسی کشید و سعی کرد خودش رو آروم کنه و ترس درونش رو سرکوب کنه پس با خونسردی جواب داد
~ قربان، در مورد الماس هستش
الیور ایستاد از ذکر شدن نام الماس خوشحال شده بود و نگرانی او کمی برطرف شده بود ولی با همان قیافه رواقی جواب داد
الماس؟بده ببینم
در حالی که تبلت را از دست والتر میگرفت گفت.
داخل تبلت تیتر بزرگ و پر رنگی به نام
«پیدا شدن الماس قلب اقیانوس نوشته شده بود»
چشمان الیور با دیدن متن کمی ریز شد به سرعت پایین تر رفت عکس زنی را دید که ادعا میکرد بعد از قرن ها الماس قلب اقیانوس ۲۰۰ ساله رو پیدا کرده و به موزه هدیه داده است.
اینم پارت دوم ،خراب کردم خودم میدونم
«پادشاهی بر تخت خونی»
(دیشب) الیور به علت برد خودش جشن بزرگ و پر جمعیت گرفته بود،و هر فردی را که میشناخت و آشنا بود را دعوت کرده بود.جشن خیلی شلوغ شده بود،الیور الماسش را داخل قاوصندوقی که فقط خودش رمز آن را میدانست گذاشته بود،و از امن بودن محل آن مطمئن بود اتاق پر از لیزر های نوری و صدای زنگ خطر بود امکان ورود کسی به اتاق نبود علاوه بر آن خود اتاق هم برای ورود نیاز به رمز داشت
«از زبان الیور»
دیشب برای اینکه به الماس سر بزنم به اتاق رفتم ولی مطمئنم وقتی پشت سرم رو نگاه کردم کسی رو پیدا نکردم که من رو تعقیب کنه! بعد از رسیدگی به وضعیت الماس دوباره برگشتم پیش خانم گوئن....
گوئن؟؟ من اصلا کسی به این اسم دعوت نکردم .
سعی کردم اتفاقات دیشب رو واضح به یاد بیارم.
خانم گوئن گفت که مادرم اون رو به جشن دعوت کرده! ولی مادر من که از جشن خبری نداشت!!اون اصلا اینجا نیست. من چقدر احمقم باید زود تر اینو میفهمیدم.
«نویسنده»
الیور دو روز کامل به دنبال فرد و الماس گشت تمام افرادش در سراسر شهر پراکنده شده بودند حتی تک تک خانه های افرادی که به جشن آمده بودند را هم گشتند اما دریغ از کوچک ترین سرنخی.
الیور عصبانی و نگران داخل خانه قدم میزد انگار هر اینچ از خانه را به خاطر میسپارد یکی از افراد الیور دست سریع به سمت الیور رفت و بزرگترین خبر که تیتر اول اینترنت شده بود را به الیور نشان داد
~ آقای الیور!
الیور با نگاهی خیره و سرد به والتر نگاه کرد
بله؟
~ باید این خبر رو بخونید خیلی مهمه
الیور با صدای خشنی جواب داد که باعث شد والتر مور مور بشه
الان وقتش نیست والتر
والتر نفسی کشید و سعی کرد خودش رو آروم کنه و ترس درونش رو سرکوب کنه پس با خونسردی جواب داد
~ قربان، در مورد الماس هستش
الیور ایستاد از ذکر شدن نام الماس خوشحال شده بود و نگرانی او کمی برطرف شده بود ولی با همان قیافه رواقی جواب داد
الماس؟بده ببینم
در حالی که تبلت را از دست والتر میگرفت گفت.
داخل تبلت تیتر بزرگ و پر رنگی به نام
«پیدا شدن الماس قلب اقیانوس نوشته شده بود»
چشمان الیور با دیدن متن کمی ریز شد به سرعت پایین تر رفت عکس زنی را دید که ادعا میکرد بعد از قرن ها الماس قلب اقیانوس ۲۰۰ ساله رو پیدا کرده و به موزه هدیه داده است.
اینم پارت دوم ،خراب کردم خودم میدونم
۱.۳k
۱۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.