پارت126
#پارت126
شیطونکِ بابا🥺💜
با هق هق گفتم:
_ نه.... تورخدا.... من تازه حالم خوب شده بود وقتی فهمیدم...نزار دوباره اونجوری شم....
مثل وحشیا به سمتم اومد و چونمو توی دستش گرفت و فشار داد
+ از اول باید همین کارو میکردم ، وقتی زنم شدی میفهمی به نفعت بود که شوهری مثل من داشته باشی
_ باشه ولی میتونیم با صحبت حلش کنیم نه؟!
دستش به سمت تیشرتش رفت و تو یه حرکت درش آورد ، به سمتم اومد و خواست کاری کنه با صدای مهیبی برگشت به عقب
ناخودآگاه زیر لب اسم قاصدکو صدا زدم...
وای صدرا.... نکنه صدرا رفته بود سراغش؟؟
به سمت در دوییدم که افراز لباسمو از پشت چنگی زد
+ کجا؟! تو همینجا میمونی
با حالت زاری بهش گفتم:
_ تورخدا بزار برم ببینم چیشده
+ لازم نکرده ، خودم میرم یه نگاهی میندازم
و با همون سرو وضع از اتاق رفت بیرون و درو قبلش قفل کرد....
کنار در نشستم و سرمو بین دستام گرفتم ، تا چند دقیقه دیگه بابا میومد ومعلوم نیود قراره چی بشه
تو سرم هزاران فکر بود و دلشوره باعث شده بود زیر دلم درد بگیره
دیگه درد پهلومم فراموش کرده بودم و فقط استرس داشت امونمو میبرید....
یه رب بعد در با شدت باز شد و مثل فرفره از جام پریدم....
پوزخندی به لب داشت و به سمت تیشرتش رفت
+ بابات اومد کوچولو....
شیطونکِ بابا🥺💜
با هق هق گفتم:
_ نه.... تورخدا.... من تازه حالم خوب شده بود وقتی فهمیدم...نزار دوباره اونجوری شم....
مثل وحشیا به سمتم اومد و چونمو توی دستش گرفت و فشار داد
+ از اول باید همین کارو میکردم ، وقتی زنم شدی میفهمی به نفعت بود که شوهری مثل من داشته باشی
_ باشه ولی میتونیم با صحبت حلش کنیم نه؟!
دستش به سمت تیشرتش رفت و تو یه حرکت درش آورد ، به سمتم اومد و خواست کاری کنه با صدای مهیبی برگشت به عقب
ناخودآگاه زیر لب اسم قاصدکو صدا زدم...
وای صدرا.... نکنه صدرا رفته بود سراغش؟؟
به سمت در دوییدم که افراز لباسمو از پشت چنگی زد
+ کجا؟! تو همینجا میمونی
با حالت زاری بهش گفتم:
_ تورخدا بزار برم ببینم چیشده
+ لازم نکرده ، خودم میرم یه نگاهی میندازم
و با همون سرو وضع از اتاق رفت بیرون و درو قبلش قفل کرد....
کنار در نشستم و سرمو بین دستام گرفتم ، تا چند دقیقه دیگه بابا میومد ومعلوم نیود قراره چی بشه
تو سرم هزاران فکر بود و دلشوره باعث شده بود زیر دلم درد بگیره
دیگه درد پهلومم فراموش کرده بودم و فقط استرس داشت امونمو میبرید....
یه رب بعد در با شدت باز شد و مثل فرفره از جام پریدم....
پوزخندی به لب داشت و به سمت تیشرتش رفت
+ بابات اومد کوچولو....
۶.۹k
۰۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.