💜 عشق مریضی واگیر دار 🤍✨
💜 عشق مریضی واگیر دار 🤍✨
part 31🤍✨
؛ : هه مظلوم بازی در نیار خانم جادوگر
یکی: جادوگر!؟؟
صدای آشنایی بود برگشتم سمت صدا ک با داداشم و کوکی مواجه شدم دوتاشون باهم اومدن مدرسه دنبال من😳!؟
یونا: د..داداش
تهیونگ: عزیزم چیشده چه خبره اینجا
یونا : هی..هیچی داداش چیزی نشده
؛ : خب من دیگه میرم خدافظ خانومای جادوگر
کوک: یه دقیقه صبر کن ببینم
؛ : (با ذوقق اینم بایسش کوکه) جانمم چیزی میخواستین
کوک: منظورت از جادوگرا چی بود
؛ : هی..هیچی
یکی دیگه از بچه ها: یعنی چی هیچی بزار من بگم(رو ب ته و کوک) جادوگر دیگه مگه نمیدونی یونا و این دوتا دوستاش شما رو جادو کردن نه فقط شما دوتارو همتونو جادو کردن تهیونگ ما ک میدونیم تو از یونا خوشت نمیاد واسه همین تا حالا نگفتی ب کسی خب معلومه خجالت میکشی یا تو جونگکوک واسه هممون سوال شده ک یونا چجوری تورو جادو کرده ک الان دوست پسر این دختره ی عنتری
تهیونگ: خفه شو حرف دهنتو بفهم
کوک: تو چی داری ضر میزنی هااا( با عصبانیت)
همون دختره: خب راس میگم دیگه
تهیونگ: یعنی چی تو از یونا بدت میاد چرا نمیفهمی من جونم ب جون یونا بستس کی گفته یونا جادوگره این چرت و پرتا چیه داری میگی
همون دختره: چیز خاصی نگفتم حرف همه ی بچه هاس چه بچه های مدرسه و چ ارمیا همه همین فکرو میکنن
همینجوری داشتن دعوا میکردن من ترسیده بودم و فقط نگا میکردم ک یک دفه نتونستم جلوی خودمو بگیرم شروع کردم ب گریه کردن
یونا با داد و جیغ و گریه: بسهههههه توروخدا بس کنینننن الان من دیگه با کوک نباشم و داداشم ازم متنفر باشه چی ب شما میرسه هااااا
مینجی و جیوو: یونا آروم باش ، یونا ولشون کن میدونی ک چرت و پرت میگن، یونا اهمیت نده
دستمو گذاشتم رو سرم و شروع کردم ب بلند گریه کردن
( از زبان کوک)
یک دفه یونا شروع کرد ب گریه کرد من تو شک بودم ب خودم اومدم و سریع رفتم سمت یونا و بغلش کردم ......
( بای تا پارت بعد)
فعلا این پارتو داشته باشین تا بعد واستون بزارم🙂🤍
part 31🤍✨
؛ : هه مظلوم بازی در نیار خانم جادوگر
یکی: جادوگر!؟؟
صدای آشنایی بود برگشتم سمت صدا ک با داداشم و کوکی مواجه شدم دوتاشون باهم اومدن مدرسه دنبال من😳!؟
یونا: د..داداش
تهیونگ: عزیزم چیشده چه خبره اینجا
یونا : هی..هیچی داداش چیزی نشده
؛ : خب من دیگه میرم خدافظ خانومای جادوگر
کوک: یه دقیقه صبر کن ببینم
؛ : (با ذوقق اینم بایسش کوکه) جانمم چیزی میخواستین
کوک: منظورت از جادوگرا چی بود
؛ : هی..هیچی
یکی دیگه از بچه ها: یعنی چی هیچی بزار من بگم(رو ب ته و کوک) جادوگر دیگه مگه نمیدونی یونا و این دوتا دوستاش شما رو جادو کردن نه فقط شما دوتارو همتونو جادو کردن تهیونگ ما ک میدونیم تو از یونا خوشت نمیاد واسه همین تا حالا نگفتی ب کسی خب معلومه خجالت میکشی یا تو جونگکوک واسه هممون سوال شده ک یونا چجوری تورو جادو کرده ک الان دوست پسر این دختره ی عنتری
تهیونگ: خفه شو حرف دهنتو بفهم
کوک: تو چی داری ضر میزنی هااا( با عصبانیت)
همون دختره: خب راس میگم دیگه
تهیونگ: یعنی چی تو از یونا بدت میاد چرا نمیفهمی من جونم ب جون یونا بستس کی گفته یونا جادوگره این چرت و پرتا چیه داری میگی
همون دختره: چیز خاصی نگفتم حرف همه ی بچه هاس چه بچه های مدرسه و چ ارمیا همه همین فکرو میکنن
همینجوری داشتن دعوا میکردن من ترسیده بودم و فقط نگا میکردم ک یک دفه نتونستم جلوی خودمو بگیرم شروع کردم ب گریه کردن
یونا با داد و جیغ و گریه: بسهههههه توروخدا بس کنینننن الان من دیگه با کوک نباشم و داداشم ازم متنفر باشه چی ب شما میرسه هااااا
مینجی و جیوو: یونا آروم باش ، یونا ولشون کن میدونی ک چرت و پرت میگن، یونا اهمیت نده
دستمو گذاشتم رو سرم و شروع کردم ب بلند گریه کردن
( از زبان کوک)
یک دفه یونا شروع کرد ب گریه کرد من تو شک بودم ب خودم اومدم و سریع رفتم سمت یونا و بغلش کردم ......
( بای تا پارت بعد)
فعلا این پارتو داشته باشین تا بعد واستون بزارم🙂🤍
۵.۲k
۰۳ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.