تک پارتی تهیونگ
red thread
«نخ قرمز »
چند روزی بود که از خواب بیدار می شد خطوط قرمزی روی دستش نمایان میشد
به کلی تعجب کرده بود این خطوط چین...
حسش به اون دختر بطوری زیاد شده بود که ی لحظه هم نمیتونست بهش فکر نکنه
هر روز اون خطوط قرمز پر رنگ تر و قرمز تر میشد
و پسرک از عشقش مطمئن تر می شد
.......
(ات)
دیگه نزدیک دو ماهی میشد که بهش علاقه داشتم
دیگه آماده اعتراف به اون بودم
توی ذهنم اینکه چطور بهش اعتراف کنم رو تجسم میکردم
به پارک که رسیدم حس کردم دیگه از مغزم سیگنالی دریافت نمیکنم ...
سریع راهمو به سمتش کج کردم و کنارش روی صندلی نشستم و شروع به حرف زدن کردم
« اهمم
«عه ات تو هم اینجایی خوشحالم که از تنهایی در اومدم
« خب راستش میخواستم ی چیزی بهت بگم
« بگو ... گوش میدم
« خب من ...ازت خوشم میاد...راستش دو ماهه که ازت خوشم میاد...تو هم از من خواست میاد
«.......
« چیزی نمیگی .
« .....
.......
قدم های سریع شو محکم روی زمین میزاشت و هر چه سریع تر میدوید
میخواست به خونه دوستش برسه که بهش بگه چه اتفاقی افتاده
دیگه به خونش رسیده بود
محکم در رو میزد ، که در باز شد
تهیونگ : سلام ات خوشحال شدم دیدمت ....راستش من باید...
ات : هیچی نگو ته
نزاشت تهیونگ حرفی بزنه و خودشو تو بقلش انداخت
با گریه حرف میزد
ات : ته ...من خیلی خوشحالم
تهیونگ : چرا
ات: اونم دوستم داره
تهیونگ : چی ؟ کی ؟
ات : امروز بهش اعتراف کردم ...اونم دوستم داره
بعد شنیدن حرف ات دیگه هیچی نمیشنید
کاملا بی حس شد
حسشو بروز نداد
اما به جاش کلمات فیک به زبون آورد
تهیونگ : خیلی برات خوشحالم ات
اتم از ذوق خودشو توی بقل تهیونگ فشار داد
.....
میگن بعد اون تهیونگ دستاشو از دست داده
و توی دنیای دیگه ای زندگی میکنه ، با کسی که هیچوقت مال اون نشد.
خب تک پارتی بعد ی قرن
گزارش = نشانه جنده بودن است
«نخ قرمز »
چند روزی بود که از خواب بیدار می شد خطوط قرمزی روی دستش نمایان میشد
به کلی تعجب کرده بود این خطوط چین...
حسش به اون دختر بطوری زیاد شده بود که ی لحظه هم نمیتونست بهش فکر نکنه
هر روز اون خطوط قرمز پر رنگ تر و قرمز تر میشد
و پسرک از عشقش مطمئن تر می شد
.......
(ات)
دیگه نزدیک دو ماهی میشد که بهش علاقه داشتم
دیگه آماده اعتراف به اون بودم
توی ذهنم اینکه چطور بهش اعتراف کنم رو تجسم میکردم
به پارک که رسیدم حس کردم دیگه از مغزم سیگنالی دریافت نمیکنم ...
سریع راهمو به سمتش کج کردم و کنارش روی صندلی نشستم و شروع به حرف زدن کردم
« اهمم
«عه ات تو هم اینجایی خوشحالم که از تنهایی در اومدم
« خب راستش میخواستم ی چیزی بهت بگم
« بگو ... گوش میدم
« خب من ...ازت خوشم میاد...راستش دو ماهه که ازت خوشم میاد...تو هم از من خواست میاد
«.......
« چیزی نمیگی .
« .....
.......
قدم های سریع شو محکم روی زمین میزاشت و هر چه سریع تر میدوید
میخواست به خونه دوستش برسه که بهش بگه چه اتفاقی افتاده
دیگه به خونش رسیده بود
محکم در رو میزد ، که در باز شد
تهیونگ : سلام ات خوشحال شدم دیدمت ....راستش من باید...
ات : هیچی نگو ته
نزاشت تهیونگ حرفی بزنه و خودشو تو بقلش انداخت
با گریه حرف میزد
ات : ته ...من خیلی خوشحالم
تهیونگ : چرا
ات: اونم دوستم داره
تهیونگ : چی ؟ کی ؟
ات : امروز بهش اعتراف کردم ...اونم دوستم داره
بعد شنیدن حرف ات دیگه هیچی نمیشنید
کاملا بی حس شد
حسشو بروز نداد
اما به جاش کلمات فیک به زبون آورد
تهیونگ : خیلی برات خوشحالم ات
اتم از ذوق خودشو توی بقل تهیونگ فشار داد
.....
میگن بعد اون تهیونگ دستاشو از دست داده
و توی دنیای دیگه ای زندگی میکنه ، با کسی که هیچوقت مال اون نشد.
خب تک پارتی بعد ی قرن
گزارش = نشانه جنده بودن است
۵.۱k
۲۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.