( فصل دوم)پارت۳۰ ویو ات
( فصل دوم)پارت۳۰ ویو ات
لبخندی زدم که دیدم خوابش برد۰آروم رفتم سمتش و پتو رو روش کشیدم،سرش رو ناز کردم و از اتاق زدم بیرون۰از پله ها رفتم پایین که دیدم اون دوتا دارن همو میخورن۰وقتی که سلنا متوجه اومدنم شد سریع دوباره چسبید به جونگ کوک،اونم با این حرکتاش تعجب و عصبی میشد و هی سعی میکرد خودشو ازش جدا کنه۰
با خونسردی رفتم روی یکی از مبل های پذیرایی نشستم و نگاشون کردم۰جونگ کوک هم اومد نشست که از پشت سرش سلنا هم اومد۰حوصلم سر رفته بود که سلنا شروع به حرف زدن کرد و گفت:میخوای دوباره بگم؟
ات:چیو؟
سلنا:که جونگ کوک منو وقتی باردا۰۰۰
ات:نه!
لازم نیست ادامه بدی،هم من و هم خودش میدونیم۰من از جونگ کوک طلاق میگ۰۰
جونگ کوک:ات ساکت شو!
از هیچی خبر نداری پس لطفا دخالت نکن۰
ات:چیزه دیگه ای هم هست؟
سلنا:من دوقلو حامله بودم وقتی جونگ کوک ولم کرد نتونستم کاری بکنم پس یکیشون رو۰۰۰
ات و جونگ کوک:چی داری میگی؟؟(داد)
ات:اوفففففففف
منظورت از دوقلو چی؟
سلنا:گفتم دیگه!
از جام پاشدم و حرکت کردم سمت در عمارت۰از اینکه متوجه شدم سلنا دوقلو حامله بوده حالم از جونگ کوک دیگه بهم میخورد۰دیگه نمیخواستم جایی باشم که اونم باشه۰
سوار یکی از ماشین ها شدم و از عمارت زدم بیرون،چرارارارار الان باید گریم بگیره؟
اصلا به خاطره کی داره گریم میگیره؟هوم؟
بخاطر خودم؟بخاطر اون بچه که مرد؟بخاطر سوهو؟بخاطر سلنا؟
بخاطر کی الان گریم گرفته؟
قلبم شدید میزد و حس میکردم که الانه از جاش دربیاد!
یجا زدم کنار و آب و قرصی که داخل کیفم بود رو ور داشتم و سریع خوردم۰
نفسم تند شده بود که محکم میزدم به سینم تا یکم بهتر بشم ولی نه۰
بعداز چند دقیقه حالم بهتر شد ولی ای کاش نمیشد!یه نگاه به دور و ورم انداختم۰
من کجام؟؟؟
لبخندی زدم که دیدم خوابش برد۰آروم رفتم سمتش و پتو رو روش کشیدم،سرش رو ناز کردم و از اتاق زدم بیرون۰از پله ها رفتم پایین که دیدم اون دوتا دارن همو میخورن۰وقتی که سلنا متوجه اومدنم شد سریع دوباره چسبید به جونگ کوک،اونم با این حرکتاش تعجب و عصبی میشد و هی سعی میکرد خودشو ازش جدا کنه۰
با خونسردی رفتم روی یکی از مبل های پذیرایی نشستم و نگاشون کردم۰جونگ کوک هم اومد نشست که از پشت سرش سلنا هم اومد۰حوصلم سر رفته بود که سلنا شروع به حرف زدن کرد و گفت:میخوای دوباره بگم؟
ات:چیو؟
سلنا:که جونگ کوک منو وقتی باردا۰۰۰
ات:نه!
لازم نیست ادامه بدی،هم من و هم خودش میدونیم۰من از جونگ کوک طلاق میگ۰۰
جونگ کوک:ات ساکت شو!
از هیچی خبر نداری پس لطفا دخالت نکن۰
ات:چیزه دیگه ای هم هست؟
سلنا:من دوقلو حامله بودم وقتی جونگ کوک ولم کرد نتونستم کاری بکنم پس یکیشون رو۰۰۰
ات و جونگ کوک:چی داری میگی؟؟(داد)
ات:اوفففففففف
منظورت از دوقلو چی؟
سلنا:گفتم دیگه!
از جام پاشدم و حرکت کردم سمت در عمارت۰از اینکه متوجه شدم سلنا دوقلو حامله بوده حالم از جونگ کوک دیگه بهم میخورد۰دیگه نمیخواستم جایی باشم که اونم باشه۰
سوار یکی از ماشین ها شدم و از عمارت زدم بیرون،چرارارارار الان باید گریم بگیره؟
اصلا به خاطره کی داره گریم میگیره؟هوم؟
بخاطر خودم؟بخاطر اون بچه که مرد؟بخاطر سوهو؟بخاطر سلنا؟
بخاطر کی الان گریم گرفته؟
قلبم شدید میزد و حس میکردم که الانه از جاش دربیاد!
یجا زدم کنار و آب و قرصی که داخل کیفم بود رو ور داشتم و سریع خوردم۰
نفسم تند شده بود که محکم میزدم به سینم تا یکم بهتر بشم ولی نه۰
بعداز چند دقیقه حالم بهتر شد ولی ای کاش نمیشد!یه نگاه به دور و ورم انداختم۰
من کجام؟؟؟
۱.۹k
۱۰ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.