part 169
#part_169
#فرار
- باشه
زود جلوتر از اون وارد آشپز خونه شدم و برگشتم سمتش همینجور که اروم جلو میومد گفت
- خب خواهر گلم چطوره ؟ شنیدم گل کاشتی تازگیا مطمئن نبودم تقصیر خودته ولی الان مطمئن شدم
با بغض خواستم چیزی بگم که دستشو اورد بالا و مانع شد داشت چی میگفت تقصیر من بود من گل کاشتم ؟
با صدای خشنش که معلوم بود داره کنترلش میکنه که بالا نره ادامه داد
- این پسره کیه نیکا چی میگه ؟؟ تو از عروسیت فرار کردی که با این نامزد بشی ؟؟
دیگه نتونستم طاقت بیارم از طرفیم رفتنمون داشت طولانی میشد و ممکن بود شک کنن تند رفتم سمتش و با دستم جلوی دهنشو گرفتم و با نگرانی زمزمه کردم
- هیسس هیچی نگو رضا این چیزایی که داری میگی بعد پشیمونت میکنه شمارمو از عسل بگیر بهم زنگ بزن همه چیزو بهت میگم
با شک دستمو از روی دهنش برداشت
- این پسره ...
فوری پریدم تو حرفش
- هیچ چیز اونجوری که میبینیو فکر میکنی نیست باور کن
هنوزم عصبی بود هنوزم دلخور بود کاملا میشد از نگاهش فهمید خیلی اقایی کرد تا همینجاشم با این حرفا و صحنه هایی که دیده بود و شنیده بود نزد تو صورتمو همه چیو بهم بریزه مثل همیشه حکم فرشته رو واسه من داشت نفس عمیق و پر حرصی کشید و خواست حرکت کنه که خودمو انداختم تو ب*.*لش ! دی گه تحمل نداشتم یه دنیا دلتنگش بودم از دستاش که تو هوا خشک شده بود تابلو بود شوکه
شده ولی من با بغض اروم گفتم
- دلم برات تنگ شده بود داداشی کاش اولین دیدارمون بعد اون همه سال اینجوری نمیشد
دستش پایین اومد تا بشینه روی کمرم ولی یهو پسم زد و عصبی دستی به صورتش کشید
- نیکا خیلی ازت شکارم اونقدر عصبیم که اگه یه بار دیگه این پسره بهت دست میزد کاریو میکردم که تاحالا نکردم
با وحشت نگاش کردم که پوزخند زد
- الانم که دارم فیلم بازی میکنم با اصرار عسله چون خیلی تو پیدا کردنت بهم کمک کرد نتونستم روشو زمین بندازم ولی خون دل خوردم وقتی فهمیدم خواهرم فرار کرده و معلوم نیست شبو کجا میگذرونه .... فعلا اصلا سمتم نیا نیکا
بعدم بی توجه به اشکام و چشمای غمگینم سریع دست شو خیس کرد و به سرعت بیرون رفت بین اونهمه اشک و بغض خندم گرفت و دلم براش ضعف رفت
#فرار
- باشه
زود جلوتر از اون وارد آشپز خونه شدم و برگشتم سمتش همینجور که اروم جلو میومد گفت
- خب خواهر گلم چطوره ؟ شنیدم گل کاشتی تازگیا مطمئن نبودم تقصیر خودته ولی الان مطمئن شدم
با بغض خواستم چیزی بگم که دستشو اورد بالا و مانع شد داشت چی میگفت تقصیر من بود من گل کاشتم ؟
با صدای خشنش که معلوم بود داره کنترلش میکنه که بالا نره ادامه داد
- این پسره کیه نیکا چی میگه ؟؟ تو از عروسیت فرار کردی که با این نامزد بشی ؟؟
دیگه نتونستم طاقت بیارم از طرفیم رفتنمون داشت طولانی میشد و ممکن بود شک کنن تند رفتم سمتش و با دستم جلوی دهنشو گرفتم و با نگرانی زمزمه کردم
- هیسس هیچی نگو رضا این چیزایی که داری میگی بعد پشیمونت میکنه شمارمو از عسل بگیر بهم زنگ بزن همه چیزو بهت میگم
با شک دستمو از روی دهنش برداشت
- این پسره ...
فوری پریدم تو حرفش
- هیچ چیز اونجوری که میبینیو فکر میکنی نیست باور کن
هنوزم عصبی بود هنوزم دلخور بود کاملا میشد از نگاهش فهمید خیلی اقایی کرد تا همینجاشم با این حرفا و صحنه هایی که دیده بود و شنیده بود نزد تو صورتمو همه چیو بهم بریزه مثل همیشه حکم فرشته رو واسه من داشت نفس عمیق و پر حرصی کشید و خواست حرکت کنه که خودمو انداختم تو ب*.*لش ! دی گه تحمل نداشتم یه دنیا دلتنگش بودم از دستاش که تو هوا خشک شده بود تابلو بود شوکه
شده ولی من با بغض اروم گفتم
- دلم برات تنگ شده بود داداشی کاش اولین دیدارمون بعد اون همه سال اینجوری نمیشد
دستش پایین اومد تا بشینه روی کمرم ولی یهو پسم زد و عصبی دستی به صورتش کشید
- نیکا خیلی ازت شکارم اونقدر عصبیم که اگه یه بار دیگه این پسره بهت دست میزد کاریو میکردم که تاحالا نکردم
با وحشت نگاش کردم که پوزخند زد
- الانم که دارم فیلم بازی میکنم با اصرار عسله چون خیلی تو پیدا کردنت بهم کمک کرد نتونستم روشو زمین بندازم ولی خون دل خوردم وقتی فهمیدم خواهرم فرار کرده و معلوم نیست شبو کجا میگذرونه .... فعلا اصلا سمتم نیا نیکا
بعدم بی توجه به اشکام و چشمای غمگینم سریع دست شو خیس کرد و به سرعت بیرون رفت بین اونهمه اشک و بغض خندم گرفت و دلم براش ضعف رفت
۱.۶k
۰۲ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.