part¹⁶
part¹⁶
یونگی.باشه ...من به حرفت گوش میدم
ا.ت
کتشو برداشت به سمت بیرون حرکت کرد ....میخواد چیکار کنه
ا.ت.داری کجا میری....
یونگی. ....
ا.ت.با توام
یونگی.یه جایی که چشمت دیگه بهم نخوره
ا.ت.یونگی احمق نباش وایستا
از پله ها اومدم پایین که توجه اعضا بهمون جلب شد
نامجون.کجا میر.....
یونگی.هیچکس همراهم نمیاد....هیچکس
ا.ت.وایسا
تهیونگ.ا.ت چیشده
ا.ت.
تند تند کفشامو پوشیدم و به ته گفتم
ا.ت. بعدا برات توضیح میدم
بیرون رفت که پشت سرش راه میرفتم
ا.ت.وایسا کجا میری چرا داری بچه گانه رفتار میکنی
یونگی. ...
ا.ت.
بارون اومد و رعد برق ها پشت سرش همزمان با صدای بلند پذیرای ما بودن اخه ا.ت احمق این چی بود که گفتی ....
یونگی.ا.تتتتتتت(داد)
ا.ت
یکدفعه ای صدای یونگی اومد و پرت شدم سمت نرده ها بلند شدم که ببینم چی شده با جسم بیهوش یونگی مواجه شدم
ا.ت.یو...یونگی چت شد ...بلند شو
دستام میلرزیدن گوشیمو سریع در اوردم و به اورژانس زنگ زدم بعد چند دقیقه رسیدن و یونگی و توی امبولانس گذاشتن
یونگی.اهم اهم(سرفس مثلا)
ا.ت.یونگی ...چش...چشماتو نبند ...ب..باشه
یونگی.ا.ت من...دوست دارم
ا.ت.ای احمق چطور تونستی(گریه)
رسیدیم بیمارستان که بردنش بخش عمل کردن و بهم اجازه ندادن وارد اتاق بشم زنگ زدم به جیمین
جیمین.الو ا.ت کجایی
ا.ت.الو ...جیمین ...من من بیمارستانم (گوریه)
جیمین.بیمارستان؟ باشه اروم باش و ادرس و برام بفرست
ا.ت.باشه برات پیامک میکنم
بعد یه ربع جیمین اومد و به محض دیدنش بغلش کردم
جیمین. اروم باش بهم بگو چیشده
ا.ت. خب ...
قضیرو براش تعریف کردم که با چشمای گرد شده نگاهم کرد
جیمین. واو ا.ت خیلی دوست داره مطمئنی نمیخوای یک فرصت بهش بدی
ا.ت.من دوسش دارم خیلی وقته دوسش دارم اما اگر باخاش قرار بزارم فن هاچی اونا به یونگی هیت میدن و باعث ازار اون میشن
جیمین.اصلا مشکلی نداره فن هامون اگر واقعا دوسمون داشته باشن متوجه این میشن که یونگی وقتی با توئه چقدر خوشحال تره
ا.ت.چیکار کنم....
جیمین.برو بهش بگ.....
ا.ت.
در با شتاب باز شد و دکتر اومد بیرون رفتیم سمتش و ازش پرسیدیم....
جیمین.حالش چطوره دکتر
دکتر.راستش عمل به موفقیت انجام شد اما مریض در حالتیه که خودش تصمیم میگیره برگرده یانه
ا.ت.یعنی چی
دکتر. بستگی به خودتون داره تون حرفای شکارو میشنوه باهاش حرف بزنید تا برگرده
ا.ت
نگاهی به جیمین انداختم که با چشم هاش گفت بهم برو ...داخل اتاق شدم و وقتی یونگی و اونجوری روی تخت دیدم چشمام اغشته به اشک شدن روی صندلی کنارش نشستم و دستشو گرفتم
سلامممم تقدیم شما
یونگی.باشه ...من به حرفت گوش میدم
ا.ت
کتشو برداشت به سمت بیرون حرکت کرد ....میخواد چیکار کنه
ا.ت.داری کجا میری....
یونگی. ....
ا.ت.با توام
یونگی.یه جایی که چشمت دیگه بهم نخوره
ا.ت.یونگی احمق نباش وایستا
از پله ها اومدم پایین که توجه اعضا بهمون جلب شد
نامجون.کجا میر.....
یونگی.هیچکس همراهم نمیاد....هیچکس
ا.ت.وایسا
تهیونگ.ا.ت چیشده
ا.ت.
تند تند کفشامو پوشیدم و به ته گفتم
ا.ت. بعدا برات توضیح میدم
بیرون رفت که پشت سرش راه میرفتم
ا.ت.وایسا کجا میری چرا داری بچه گانه رفتار میکنی
یونگی. ...
ا.ت.
بارون اومد و رعد برق ها پشت سرش همزمان با صدای بلند پذیرای ما بودن اخه ا.ت احمق این چی بود که گفتی ....
یونگی.ا.تتتتتتت(داد)
ا.ت
یکدفعه ای صدای یونگی اومد و پرت شدم سمت نرده ها بلند شدم که ببینم چی شده با جسم بیهوش یونگی مواجه شدم
ا.ت.یو...یونگی چت شد ...بلند شو
دستام میلرزیدن گوشیمو سریع در اوردم و به اورژانس زنگ زدم بعد چند دقیقه رسیدن و یونگی و توی امبولانس گذاشتن
یونگی.اهم اهم(سرفس مثلا)
ا.ت.یونگی ...چش...چشماتو نبند ...ب..باشه
یونگی.ا.ت من...دوست دارم
ا.ت.ای احمق چطور تونستی(گریه)
رسیدیم بیمارستان که بردنش بخش عمل کردن و بهم اجازه ندادن وارد اتاق بشم زنگ زدم به جیمین
جیمین.الو ا.ت کجایی
ا.ت.الو ...جیمین ...من من بیمارستانم (گوریه)
جیمین.بیمارستان؟ باشه اروم باش و ادرس و برام بفرست
ا.ت.باشه برات پیامک میکنم
بعد یه ربع جیمین اومد و به محض دیدنش بغلش کردم
جیمین. اروم باش بهم بگو چیشده
ا.ت. خب ...
قضیرو براش تعریف کردم که با چشمای گرد شده نگاهم کرد
جیمین. واو ا.ت خیلی دوست داره مطمئنی نمیخوای یک فرصت بهش بدی
ا.ت.من دوسش دارم خیلی وقته دوسش دارم اما اگر باخاش قرار بزارم فن هاچی اونا به یونگی هیت میدن و باعث ازار اون میشن
جیمین.اصلا مشکلی نداره فن هامون اگر واقعا دوسمون داشته باشن متوجه این میشن که یونگی وقتی با توئه چقدر خوشحال تره
ا.ت.چیکار کنم....
جیمین.برو بهش بگ.....
ا.ت.
در با شتاب باز شد و دکتر اومد بیرون رفتیم سمتش و ازش پرسیدیم....
جیمین.حالش چطوره دکتر
دکتر.راستش عمل به موفقیت انجام شد اما مریض در حالتیه که خودش تصمیم میگیره برگرده یانه
ا.ت.یعنی چی
دکتر. بستگی به خودتون داره تون حرفای شکارو میشنوه باهاش حرف بزنید تا برگرده
ا.ت
نگاهی به جیمین انداختم که با چشم هاش گفت بهم برو ...داخل اتاق شدم و وقتی یونگی و اونجوری روی تخت دیدم چشمام اغشته به اشک شدن روی صندلی کنارش نشستم و دستشو گرفتم
سلامممم تقدیم شما
۱.۸k
۲۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.