🖤پادشاه من🖤 پارت ۳۳
از زبان ا.ت :
رفتیم نشستیم در حال صحبت بودیم که چه کراش هایی اومدن تو حاجی یعنی سیکس پک داره من موندم چرا این مافیا ها انقدر ماسک میزنن مثلا که چی 😒 فقط حرص آدمو بلدن در بیارن........
لونا : حاجی نگاه کن چنقده جذابن🤤
ا.ت : از روی شوهرام چشم کثیفتو بردار😠
لونا : زمانی شوهراتن که از اون کارا باهات بکنن🔞😌
ا.ت: نخواستیم بابا مال خودت 🙁
لونا: به نظرت کدومشون منو بکنن🙂
ا.ت : اگه اون دهنتو نبندی قول نمیدم زنده بمونی 😌
لونا : اوکی گه خوردم 😟
ا.ت : خودم میدونم 😏
لونا : ا.ت درو بستن الان پارتی شروع میشه 😆
لونا : ا.ت اون ارباب نیسسس 😱
ا.ت : آرهههههه ارباب جئونننن وای من باید برم 😨
لونا : درو بستن دیگه کسی نمیتونه بیرون بره 😰
ا.ت : خاک عالم تو سر من 🥲
لونا : ولش بابا هرزه هاش دورش جمعن الانم مسته چیزی نمیشه بیا برقصیم😀
ا.ت : آره ولش بریم 🙂
از زبان راوی :
ا.ت و لونا داشتن میرقصیدن که لونا یک دل نه صددل عاشق یکی شد و رفت دلشو برد که رفتن تو اتاق و 🔞( پناه بر خدا خجالت بکشید من بنده ی پاک خداوند هستم راستی کسایی که تسبیح قرض گرفتن پس بدن بقیه تو نوبت هستن ) که ا.ت تنها موند رفت سرمیز و داشت مشروب میخورد که یهو ریخت رو لباسش رفت دسشویی دست و لباسشو پاک کنه و اومد بیرون که صدای ناله های بعضیا رو شنید رفت که دید تو اتاق مخصوص کارهای خاکبرسری دارن فعالیت انجام میدن .............
از زبان ا.ت :
برگشتم برم که دیدم ارباب جئون که خیلی مست بود و کاراش دست خودش نبود گفت :
کوک : خوشت میاد که دید میزنی ؟
ا.ت : آممم نه من برم 😨
کوک : کجا با این عجله.........
کوک ، ا.ت به اتاق برد و 🔞 انجام دادن اما ارباب جئون انقدر مست بود که از اون اتفاق هیچی یادش نموند. بعد اینکه کوک، ا.ت جررر داد خوابش برد و ا.ت سری از اون بار خارج شد و به سمت عمارت رفت ساعت ۱۱ شب بود و هنوز ارباب کیم نیومده بود........
از زبان ا.ت :
سری از اونجا فرار کردم و رفتم عمارت هنوز ارباب کیم نیومده بود رفتم حموم و تو وان نشستم ، آب باز کردم و گریه کردم باورم نمیشد یعنی الان اون بلا سر من اومد اونم با ارباب جئون خدایا حالا چه غلطی بکنم بدبخت شدم
فلش بک یه ماه بعد از زبان ا.ت :
بعد اونشب اتفاق خاصی نیوفتاد معلومه ارباب جئون یادش رفته، روزا همینطوری گذشت و گذشت تا اینکه امروز اتفاق بدی واسه ی من افتاد...................
رفتیم نشستیم در حال صحبت بودیم که چه کراش هایی اومدن تو حاجی یعنی سیکس پک داره من موندم چرا این مافیا ها انقدر ماسک میزنن مثلا که چی 😒 فقط حرص آدمو بلدن در بیارن........
لونا : حاجی نگاه کن چنقده جذابن🤤
ا.ت : از روی شوهرام چشم کثیفتو بردار😠
لونا : زمانی شوهراتن که از اون کارا باهات بکنن🔞😌
ا.ت: نخواستیم بابا مال خودت 🙁
لونا: به نظرت کدومشون منو بکنن🙂
ا.ت : اگه اون دهنتو نبندی قول نمیدم زنده بمونی 😌
لونا : اوکی گه خوردم 😟
ا.ت : خودم میدونم 😏
لونا : ا.ت درو بستن الان پارتی شروع میشه 😆
لونا : ا.ت اون ارباب نیسسس 😱
ا.ت : آرهههههه ارباب جئونننن وای من باید برم 😨
لونا : درو بستن دیگه کسی نمیتونه بیرون بره 😰
ا.ت : خاک عالم تو سر من 🥲
لونا : ولش بابا هرزه هاش دورش جمعن الانم مسته چیزی نمیشه بیا برقصیم😀
ا.ت : آره ولش بریم 🙂
از زبان راوی :
ا.ت و لونا داشتن میرقصیدن که لونا یک دل نه صددل عاشق یکی شد و رفت دلشو برد که رفتن تو اتاق و 🔞( پناه بر خدا خجالت بکشید من بنده ی پاک خداوند هستم راستی کسایی که تسبیح قرض گرفتن پس بدن بقیه تو نوبت هستن ) که ا.ت تنها موند رفت سرمیز و داشت مشروب میخورد که یهو ریخت رو لباسش رفت دسشویی دست و لباسشو پاک کنه و اومد بیرون که صدای ناله های بعضیا رو شنید رفت که دید تو اتاق مخصوص کارهای خاکبرسری دارن فعالیت انجام میدن .............
از زبان ا.ت :
برگشتم برم که دیدم ارباب جئون که خیلی مست بود و کاراش دست خودش نبود گفت :
کوک : خوشت میاد که دید میزنی ؟
ا.ت : آممم نه من برم 😨
کوک : کجا با این عجله.........
کوک ، ا.ت به اتاق برد و 🔞 انجام دادن اما ارباب جئون انقدر مست بود که از اون اتفاق هیچی یادش نموند. بعد اینکه کوک، ا.ت جررر داد خوابش برد و ا.ت سری از اون بار خارج شد و به سمت عمارت رفت ساعت ۱۱ شب بود و هنوز ارباب کیم نیومده بود........
از زبان ا.ت :
سری از اونجا فرار کردم و رفتم عمارت هنوز ارباب کیم نیومده بود رفتم حموم و تو وان نشستم ، آب باز کردم و گریه کردم باورم نمیشد یعنی الان اون بلا سر من اومد اونم با ارباب جئون خدایا حالا چه غلطی بکنم بدبخت شدم
فلش بک یه ماه بعد از زبان ا.ت :
بعد اونشب اتفاق خاصی نیوفتاد معلومه ارباب جئون یادش رفته، روزا همینطوری گذشت و گذشت تا اینکه امروز اتفاق بدی واسه ی من افتاد...................
۱۴.۲k
۰۸ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.