وقتی بچه میخواد اما تو ...
وقتی بچه میخواد اما تو ...
#جیسونگ #استری_کیدز #درخواستی
pov:
وقتی بچه میخواد ولی تو نمیخوای
بعد از انجام دادن روتین شبانه ات به جیسونگی که ناراحت به سقف سفید زل زده بود نگاه کردی،خودتم با دیدن این حالش یکمی حالت گرفت ،میدونستی این ناراحتی علتش چیه
به بحث چند ساعت پیشتون دوباره فکر کردی .. از نظر خودت هنوز امادگی مادر شدن رو نداشتی نمیتونی مسئولیت یک بچه رو به عهده بگیری شاید بهتر بود بری پیش یک مشاور اما فایده ای نداشت نمیخواستی شوهرت تنها دلیل زندگیت همش با رد کردنش در این کار ناراحتش کنی ..
به سمت رفتی و روی تخت نشستی به صورت ناراحتش نگاه کردی
= جیسونگی..
بدون مگاه کردن بت با صدای ارومی جواب داد:
_ هوم؟
= بخاطر موضوع چند ساعت پیش..*سرتو خم کردی * ناراحتی؟..
_ نه..
اینکه داشت قایمش میکرد اذیتت میکرد
= دروغ نگو! میدونم که همینه .. من..من..واقعا میترسم..مادر خوبی برای بچهت نباشم..
با گفتن حرفت سرشو کمی خم کرد با دیدن اینکه سرت پایینه یکمی خودشو بلند کرد،لبخندی زد و دستاتو توی دستاش گرفت
_ نیازی به ترسیدن نیست عزیزم..مطمئنم که تو میتونی یک مادر خوب برای بچمون باشی! همینطورکه همسر عالی ای هستی برام ،میتونی یک مادر خوبی هم باشی منفی فکر نکن ا/ت لطفا! این افکارات رو کنار بزار
سرتو بالا گرفتی و بهش نگاه کردب بالبخند ارامش بخشش داشت نگاهت میکرد
= من..فکر .. کنم..شاید بتونم..
تنها خواسته جیسونگ این بود که بتونی خواستش رو براورده کنی دیگه ترست مهم نبود .. میخواستی فقط و فقط به خواسته اش برسه
لبخندش کشیدع تر شد و لباشو روی لبات قرار داد و اروم زمزمه کرد.
_ عاشقتم!
( بقیشم به ما چه😔🌚)
#جیسونگ #استری_کیدز #درخواستی
pov:
وقتی بچه میخواد ولی تو نمیخوای
بعد از انجام دادن روتین شبانه ات به جیسونگی که ناراحت به سقف سفید زل زده بود نگاه کردی،خودتم با دیدن این حالش یکمی حالت گرفت ،میدونستی این ناراحتی علتش چیه
به بحث چند ساعت پیشتون دوباره فکر کردی .. از نظر خودت هنوز امادگی مادر شدن رو نداشتی نمیتونی مسئولیت یک بچه رو به عهده بگیری شاید بهتر بود بری پیش یک مشاور اما فایده ای نداشت نمیخواستی شوهرت تنها دلیل زندگیت همش با رد کردنش در این کار ناراحتش کنی ..
به سمت رفتی و روی تخت نشستی به صورت ناراحتش نگاه کردی
= جیسونگی..
بدون مگاه کردن بت با صدای ارومی جواب داد:
_ هوم؟
= بخاطر موضوع چند ساعت پیش..*سرتو خم کردی * ناراحتی؟..
_ نه..
اینکه داشت قایمش میکرد اذیتت میکرد
= دروغ نگو! میدونم که همینه .. من..من..واقعا میترسم..مادر خوبی برای بچهت نباشم..
با گفتن حرفت سرشو کمی خم کرد با دیدن اینکه سرت پایینه یکمی خودشو بلند کرد،لبخندی زد و دستاتو توی دستاش گرفت
_ نیازی به ترسیدن نیست عزیزم..مطمئنم که تو میتونی یک مادر خوب برای بچمون باشی! همینطورکه همسر عالی ای هستی برام ،میتونی یک مادر خوبی هم باشی منفی فکر نکن ا/ت لطفا! این افکارات رو کنار بزار
سرتو بالا گرفتی و بهش نگاه کردب بالبخند ارامش بخشش داشت نگاهت میکرد
= من..فکر .. کنم..شاید بتونم..
تنها خواسته جیسونگ این بود که بتونی خواستش رو براورده کنی دیگه ترست مهم نبود .. میخواستی فقط و فقط به خواسته اش برسه
لبخندش کشیدع تر شد و لباشو روی لبات قرار داد و اروم زمزمه کرد.
_ عاشقتم!
( بقیشم به ما چه😔🌚)
۲۰.۶k
۰۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.